شاهنشاهی هخامنشی و یا هخامنشیان (۳۳۰ - ۵۵۰ پیش از میلاد، «۲۲۰ سال») نام دودمانی و یک سلسله پادشاهی در ایران دوره باستان است. پادشاهان این دودمان از پارسیان بودند و تبار خود را به «هخامنش» میرساندند که سرکردهٔ خاندان پاسارگاد از خاندانهای پارسیان بودهاست.
هخامنشیان، در آغاز پادشاهان بومی پارس و سپس انشان بودند ولی با شکستی که کوروش بزرگ بر ایشتوویگو واپسین پادشاه ماد وارد آورد و سپس گرفتن لیدیه و بابل، پادشاهی هخامنشیان تبدیل به شاهنشاهی بزرگی شد. از این رو کوروش بزرگ از نوادگان (شاه انشان، کوروش یکم، کمبوجیه یکم) را بنیانگذار شاهنشاهی هخامنشی میدانند.
به پادشاهی رسیدن پارسیها و دودمان هخامنشی یکی از رخدادهای برجستهٔ تاریخ باستان است. اینان دولتی ساختند که دنیای باستان را به استثنای دو سوم یونان زیر فرمان خود در آورد. شاهنشاهی هخامنشی را نخستین امپراتوری تاریخ جهان میدانند. پذیرش و بردباری دینی از ویژگیهای شاهنشاهی هخامنشی به شمار میرفت.[۳]
شاهنشاهی هخامنشیان به عنوان بزرگترین امپراتوری جهان از نظر گستردگی و جمعیت نام برده شده است. بیش از ۴۹ میلیون نفر از ۱۱۲ میلیون جمعیت جهان آن زمان در این سرزمین زندگی میکردند.[۴] در دوران هخامنشیان سی قوم مختلف تحت لوای این امپراتوری بودند.[۵]
خاویر آلوارز عیلام شناس معتقد است که آثار و نقشبرجستههای موجود نشان میدهد که هخامنشیان هنر خود را در بخش معماری و نقشبرجسته از عیلامیها آموختهاند.[۶]
قلمرو هخامنشیان بسیار گسترده بود به طوری که از دره سند در هند تا رود نیل در مصر و ناحیه بنغازی در لیبی امروز و از رود دانوب در اروپا تا آسیای مرکزی را در بر میگرفت. در این کشور پهناور اقوام بسیاری با آداب و رسوم خاص خود زندگی میکردند و فرهنگ ایالتی و قومی خود را پاس میداشتند. در حقیقت مشخصه مهم این دولت احترام به آزادی فردی و قومی و بزرگراشت نظم و قانون و تشویق هنرها و فرهنگ بومی و همچنین ترویج بازرگانی و هنر بود.[۷]
شاهان هخامنشی در خلال سال و با تغییر فصل کوچ میکردند و معمولاً تمام سال را در یک جا به سر نمیبردند بلکه بر حسب اقتضای آب و هوا هر فصلی را در یکی از پایتختهای خود سر میکردند در فصل زمستان در بابل و شوش اقامت داشتند ودر فصل تابستان به همدان میرفتند که در دامنه کوه الوند بود و هوایی خنک داشت. این سه شهر پایتخت سیاسی و اداری و اقتصادی بودند ولی دو شهر دیگر هم بودند که پایتخت آیینی هخامنشیان به شمار میرفتند یکی پاسارگاد که در آنجا آیین و تشریفات تاجگذاری شاهان هخامنشی برگزار میشد و دیگری پارسه که برای دیگر تشریفات به کار میآمد. این دو شهر زادگاه و پرورشگاه و به اصطلاح گهواره پارسیان به شمار میرفت البته تخت جمشید ازاین دو بیشتر اهمیت داشت به همین دلیل اسکند ر مقدونی آن را عمدا آتش زد تا گهواره و تکیه گاه دولت هخامنشی را از میان ببرد و به ایرانیان بفهماند که دیگر دوره فرمانروایی آنان به سر آمده است.[۸]
پارسها مردمانی از اقوام آریایی هستند که نزدیک به سه هزار سال پیش از میلاد مسیح به فلات ایران آمدهاند. پارسیان باستان از قوم آریایی پارس یا پارسواش بودند که در سنگنوشتههایآشوری از سده نهم پیش از زادروز مسیح، نام آنان دیده میشود. پارسها همزمان با مادها به بخشهای باختری ایران سرازیر شدند و پیرامون دریاچه ارومیه و کرمانشاهان جای گرفتند. با ناتوانی دولت ایلام، نفوذ خاندان پارس به خوزستان و بخشهای مرکزی فلات ایران گسترش یافت.
برای نخستین بار در سالنامههای آشوری سلمانسر سوم در سال ۸۳۷ پ. م، نام خاندان «پارسوا» در جنوب و جنوب باختری دریاچه ارومیه برده شدهاست. برخی از پژوهشگران مانند راولینسن بر این ایده هستند که مردم پارسواش همان پارسیها بودهاند. تصور میشود خاندانهای پارسی پیش از این که از میان درههای کوههای زاگرس به سوی جنوب و جنوب خاوری ایران بروند، در این سرزمین، ایست کوتاهی نمودند و در حدود ۷۰۰ سال پیش از زادروز در بخش پارسوماش، روی دامنههای کوههای بختیاری در جنوب خاوری شوش در سرزمینی که بخشی از کشور ایلام بود، جای گرفتند. از سنگنوشتههای آشوری چنین بر میآید که در زمان شلمنسر (۷۱۳-۷۲۱ پ. م) تا زمان پادشاهیآسارهادون (۶۶۳ پ. م)، پادشاهان یا فرمانروایان پارسوا، پیرو آشور بودهاند. پس از آن در زمان فرورتیش (۶۳۲-۶۵۵ پ. م) پادشاهی ماد به پارس چیرگی یافت و این دولت را پیرو دولت ماد نمود.
مردم و خاندانها
هرودوت میگوید: پارسها به شش خاندان شهری و دهنشین و چهار خاندان چادرنشین بخش شدهاند. شش خاندان نخست عبارتاند از: پاسارگادیان، رفیان، ماسپیان، پانتالیان، دژوسیان و گرمانیان. چهار خاندان دومی عبارتاند از: داییها، مردها، دروپیکها و ساگارتیها. از خاندانهای نامبرده، سه خاندان نخست بر خاندانهای دیگر، برتری داشتهاند و دیگران پیرو آنها بودهاند.
بر اساس بنمایههای یونانی در سرزمین کمنداندازان ساگارتی (زاکروتی، ساگرتی) (همان استان کرمانشاه کنونی) مادیهای ساگارتی میزیستهاند که گونهٔ بابلی - یونانی شده نام خود یعنی زاگرس (زاکروتی، ساگرتی) را به کوهستان باختر فلات ایران دادهاند. نام همین خاندان است که در پیوند خاندانهای پارس نیز باشنده (موجود) است و خط پیوند خونی خاندانهای ماد و پارس از سرچشمهٔ همین خاندان ساگارتیها (زاکروتی، ساگرتی) است. خاندان پارس پیش از حرکت به سوی جنوب، دورانی دراز را در سرزمینهای ماد میزیستند و بعدها با ناتوانی دولت ایلام، نفوذ خاندانهای پارس به خوزستان و بخشهای مرکزی فلات ایران گسترش یافت و رو به جنوب رفتهاند.
بر اساس نوشتههای هرودوت، هخامنشیان از خاندان پاسارگادیان بودهاند که در پارس جای داشتهاند و سر دودمان آنها هخامنش بودهاست. پس از نابودی دولت ایلامیان به دست آشور بنی پال، چون سرزمین ایلام ناتوان شده بود، پارسیها از دشمنیهای آشوریها و مادیها استفاده کرده و انزان یا انشان را گرفتند.
این رخداد تاریخی در زمان چیشپش دوم شاه انشان پارس کیمن روی دادهاست. با توجه به بیانیه کوروش بزرگ در بابل، میبینیم او نسب خود را به شاه انشان پارس کیمن میرساند و او را شاه انزان میخواند.
پس از مرگ چیشپش(شاه انشان پارس)، کشورش میان دو پسرش «آریارمنه»، پادشاه پارس و کوروش که بعدها عنوان پادشاه پارسوماش، به او داده شد، بخش گردید. چون در آن زمان کشور ماد در اوج پیشرفت بود و هووخشتره در آن فرمانروایی میکرد، دو کشور کوچک تازه، ناچار زیر فرمان پیروز نینوا بودند. کمبوجیه فرزند کوروش یکم، دو کشور نامبرده را زیر فرمانروایی یگانهای در آورد و پایتخت خود را از انزان به پاسارگاد منتقل کرد. کوروش بزرگ ترین پادشاه هخامنشی است.
مهمترین سنگنوشته هخامنشی از دید تاریخی و نیز بلندترین آنها، سنگنبشته بیستون بر دیواره کوه بیستون است. سنگنوشته بیستون بسیاری از رویدادها و کارهای داریوش یکم را در نخستین سالهای فرمانرواییاش که سختترین سالهای پادشاهی وی نیز بود، به گونهای دقیق بازگو میکند. این سنگنوشته عناصر تاریخی کافی برای بازسازی تاریخ هخامنشیان را داراست؛ و از آن میتوان استفادههای زیادی کرد.
به درستی که با باشندگی (وجود) فراوانی بنمایههای میانرودانی، مصری، یونانی و لاتین نمیتوان با تکیه بر آنها تبارشناسی درستی از خاندان هخامنشی، از هخامنش تا داریوش را به دست آورد. برای همین نوشتار سنگنوشته بیستون زمان مناسبی را در اختیار تاریخنگار میگذارد که در آن شاه شاهان، نوشته بلند خود را با تایید دوبارهٔ خویشاوندیش با خاندان شاهنشاهی پارسیان آغاز میکند و به آرامی پیشینیان خود را نام میبرد: ویشتاسپ، آرشام، آریارمنه، چیشپش و هخامنش. این تبارشناسی به شوندهای (دلایل) گوناگون زمانهای درازی نادرست دانسته شده بود. زیرا در این سیاهه (فهرست) نام دو نفر از شاهان هخامنشی که پیش از داریوش فرمانروایی میکردند، یعنی کوروش بزرگ و کمبوجیه یکم به چشم نمیخورد.
همین جریان موجب شدهاست که مفسران سنگنوشته نسبت به نوشتارهای سنگنوشته داریوش با شک و دو دلی نگاه کنند و او را غاصب پادشاهی هخامنشیان بدانند که با نوشتن این سنگنوشته تلاش داشتهاست برای مشروعیت بخشیدن به پادشاهی خود از نگاه آیندگان، تبارنامهی خود را دستکاری کند.
با بررسی کلی همهٔ بنمایهها میتوان به این گونه نتیجه گرفت. در یکچهارم نخست سده ششم پ. م، چیشپش، پسر هخامنش فرمانروایی پارس را به پسر بزرگترش آریارامنه داد، در حالی که پسر کوچکترش، کوروش یکم به فرمانروایی انشان گماشته شد. پس از مرگ آریارامنه، پسر وی آرشام جایگزین وی شد ولی پس از کوروش یکم، پسرش کمبوجیه یکم و پس از او نیز پسر وی کوروش دوم جانشین او شد. این رویدادها در میانهٔ سده ششم پیش از زادروز به رخ داد.
در این دوران، کوروش بزرگ توانست مادها را به پیروی خود در آورد و به افتخار و ثروت دست یابد. چندی پس، کوروش بزرگ بخشهای بزرگی از سرزمینهای خاورمیانه را به تصرف خود در آورد. پس از او نیز کمبوجیه راه پیروزیهای پدرش را ادامه داد و بر گستره شاهنشاهی هخامنشی افزود.
پس از مرگ کمبوجیه تاج شاهنشاهی به داریوش از شاخه فرعی هخامنشی میرسد. آنچه به دیده راستین میرسد، این است که داریوش در زمان زندگی پدر و پدربزرگش (آرشام پدربزرگش یا پسرش ویشتاسب، پدر داریوش)، و با همرایی آنها، پادشاهی را به دست گرفت. چرا که در زمان ساخت کاخ داریوش در شوش در آغاز فرمانروایی وی، بر اساس آگاهیهای گلنوشتههای یافته از پی ساختمانها، این دو زنده بودند.
هرودوت و کتزیاس، افسانههای باورنکردنی درباره زادن و پرورش کورش بزرگ (۵۳۹-۵۹۹ پ. م) بازگو کردهاند. اما آنچه از دیدگاه تاریخی پذیرفتنی است، این است که کورش پسر فرمانروای انشان، کمبوجیه اول و مادر او ماندانا، دختر ایشتوویگو پادشاه ماد میباشد.
در سال ۵۵۳ پ. م. کوروش بزرگ، همهٔ پارسها را علیه ماد برانگیخت. در جنگ بین لشکریان کوروش و ماد، چندی از سپاهیان ماد به کورش پیوستند و در نتیجه سپاه ماد شکست خورد. پس از شکست مادها، کورش در پاسارگاد شاهنشاهی پارس را پایهگذاری کرد، پادشاهی او از ۵۳۹-۵۵۹ پ. م. است.
کورش بزرگ که پادشاهی ماد را به دست آورد و برخی از استانها را به وسیله نیروی نظامی پیرو خود ساخت، همان سیاست کشورگشایی را که هووخشتره آغاز نموده بود، ادامه داد.
کورش بزرگ دارای دو هدف مهم بود: در باختر تصرف آسیای صغیر و ساحل دریای مدیترانه که همهٔ جادههای بزرگی که از ایران میگذشت به بندرهای آن میرسید و از سوی خاور، تأمین امنیت.
در سال ۵۳۸ پ. م. کورش بزرگ پادشاه ایران، بابل را شکست داد و آن سرزمین را تصرف کرد و برای نخستین بار در تاریخ جهان فرمان داد که هر کس در باورهای دینی خود و انجام آیین دینی خویش آزاد است، و بدینسان کورش بزرگ قانون سازگاری بین دینها و باورها را پایهگذاری کرد و منشور حقوق بشر را بنیان نهاد. کورش به یهودیان دربند در بابل، امکان داد به سرزمین یهودیه باز گردند که شماری از آنان به ایران کوچ کردند.
گسترش کشور و سرزمین
در جنگی که بین کورش بزرگ و کرزوس پادشاه لیدیه در گرفت، کورش در «کاپادوکیه» به کرزوس پیشنهاد کرد که پیرو پارس شود. کرزوس این پیشنهاد را نپذیرفت و جنگ بینشان آغاز گردید. در نخستین برخورد، پیروزی با کرزوس بود. سرانجام در جنگ سختی که در «پتریوم» پایتخت هیتیها روی داد، کرزوس به سمت سارد فرار کرد و در آنجا بست نشست. کورش شهر را دوره کرد و کرزوس را دستگیر نمود. لیدیه گرفته شد و به عنوان یکی از استانهای ایران به شمار آمد. کرزوس از این پس مشاور بزرگ هخامنشیان شد. پس از گرفتن لیدی، کورش متوجه شهرهای یونانی شد و از آنها نیز، تسلیم بی اما و اگر را خواست که یونانیان نپذیرفتند. در نتیجه شهرهای یونانی یکی پس از دیگری گرفته شدند. رفتار کوروش با شکستخوردگان در مردم آسیای صغیر اثر گذاشت. کورش، گرفتن آسیای صغیر را به پایان رساند و سپس متوجه مرزهای خاوری شد. زرنگ، رخج، مرو و بلخ، یکی پس از دیگری در زمره استانهای تازه درآمدند. کورش از جیحون گذر کرد و به سیحون که مرز شمال خاوری کشور بود، رسید و در آنجا شهرهایی سختبنیاد، برای جلوگیری از یورشهای مردم آسیای مرکزی ساخت. کورش در بازگشت از مرزهای خاوری، عملیاتی در درازای مرزهای باختری انجام داد. ناتوانی بابل، به واسطه بیکفایتی نبونید، پادشاه بابل و فشارهای مالیاتی، کورش را متوجه آنجا کرد. بابل بدون جنگ شکست خورد و پادشاه آن دستگیر شد. کورش در همان نخستین سال پادشاهی خود بر بابل، فرمانی بر اساس آزادی یهودیان از بند و بازگشت به کشور و دوبارهسازی پرستشگاه خود در بیتالمقدس پخش کرد. او دیگر بردگان را هم آزاد کرد، و به گونهای بردهداری را از میان برداشت.
در اثر یورش ماساژتها که یک ایل ایرانیتبار و نیمهبیابانگرد و تیرهای از سکاهای آن سوی رودخانه سیردریا بودند، به شهرهای شمال شرقی ایران، مرزهای شمال خاوری شاهنشاهی ایران مورد تهدید قرار گرفت. کورش بزرگ، کمبوجیه را به عنوان شاه بابل برگزید و به جنگ رفت و در آغاز پیروزیهایی به دست آورد. تاریخنویسان یونانی در داستانهای خود مدعی شدهاند که ملکه ایرانیتبار ماساژتها، تهمرییش[۹] او را به درون سرزمین خود کشاند و کورش در نبردی سخت، شکست خورد و زخم برداشت و بعد از سه روز درگذشت و اینکه پیکر وی را به پاسارگاد آوردند و به خاک سپردند. پس از مرگ کوروش بزرگ، فرزند بزرگتر او کمبوجیه به شاهنشاهی رسید. امپراطوری بزرگ هخامنشیان که بنیانگذار آن کوروش بزرگ از نواده شاه انشان کیمن-کوروش یکم-کمبوجیه یکم بود در سازمان جهانی یونسکو به بزرگترین و اولین امپراطوری جهان طبق اسناد به ثبت رسیده است. البته گزنفون در کتاب خود مرگ کورش را طبیعی آن هم در پاسارگاد بیان میکند، همچنین تاریخ در مورد حجم این شورش اطلاعاتی به ما نمیدهد در ضمن باید توجه داشت که کورش در این زمان در سن بالایی قرار داشته و نیازی نبوده که پادشاه بزرگی چون کورش خود به میدان جنگ برود همانطور که در ۱۰ سال پایانی امپراطوری خود در هیچ جنگی حضور نداشته پس میتوان این احتمال را در نظر گرفت که کورش سرکوبی این شورش را به یکی از سرداران خود سپرده باشد و خود به میدان جنگ نرفته باشد.[۱۰]
بر اساس یکی از داستانها، کمبوجیه، هنگامی که قصد لشکرکشی به سوی مصر را داشت، از ترس توطئه، دستور کشتن برادرش بردیا را داد. در راه بازگشت کمبوجیه از مصر، یکی از موبدان دربار به نام گئوماتمغ، که به بردیا مانند بود، خود را به جای بردیا گذاشته و پادشاه خواند. بر اساس یکی دیگر از داستانها، گئومات مغ با آگاهی از این که بردیا کیست، وی را کشته و سپس چون هممانند بردیا بود، به تخت پادشاهی نشست.
کتیبه سه زبانی خشایارشاه بر جرز غربی ایوان جنوبی کاخ تچر
کمبوجیه با شنیدن این خبر در هنگام بازگشت، یک شب و به هنگام بادهنوشی خود را با خنجر زخمی کرد که بر اثر همین زخم نیز درگذشت (۵۲۱ پ. م).
کمبوجیه در بازگشت از مصر مرد؛ ولی برخی دلیل مرگ وی را بیماری و برخی دیگر توطئه خویشاوندان میدانند اما روشن است که وی در راه بازگشت از مصر مردهاست ولی شوند (دلیل) آن تا کنون ناگفته به جای ماندهاست. پس از مرگ کمبوجیه کسی وارث پادشاهی هخامنشیان نبود.
بر اساس گفتهای کوروش بزرگ، در بستر مرگ، بردیا را به فرماندهی استانهای خاوری شاهنشاهی ایران گماشت. کمبوجیه دوم، پیش از رفتن به مصر، از آنجا که از احتمال شورش برادرش میترسید، دستور کشتن بردیا را داد. مردم از کشته شدن او خبر نداشتند و در سال ۵۲۲ پ. م. شخصی به نام گوماته مغ خود را به دروغ بردیا و شاه ایران نامید. چون مردم بردیا دوست داشتند و به پادشاهی او راضی بودند و از سویی هیچکس از راز کشتن بردیا آگاه نبود، دل از پادشاهی کمبوجیه برداشتند و پادشاهی بردیا (گئوماتا) را با جان و دل پذیره شدند و این همان خبرهایی بود که در سوریه به گوش کمبوجیه رسید و سبب خودکشی او شد. برخی از تاریخنگاران نیز، کشته شدن بردیا را کار گئومات میدانند.
در نوشتارهای تاریخی از وی به عنوان بردیای دروغین یاد شدهاست. در کتیبه بیستون نزدیک کرمانشاه، گوماتهی مغ زیر پای داریوش بزرگ نشان داده شدهاست. داریوش شاه که از سوی کورش بزرگ به فرمانداری مصر برگزیده شده بود، پس از دریافتن این رخداد به ایران میآید و بردیای دروغین را از پای درآورده، به تخت مینشیند.
کارهای گوماته مغ سبب سوءظن درباریان هخامنشی شد که سرکردهٔ آنان داریوش، پسر ویشتاسب هخامنشی بود. هفت تن از بزرگان ایران که داریوش بزرگ نیز در شمار آنان بود، توسط یکی از زنان حرمسرای گئوماتا که دختر یکی از هفت سردار بزرگ ایران و موفق به دیدن گوشهای بریده او شده بود، پرده از کارش برکشیدند و روزی به کاخ شاهی رفتند و نقاب از چهرهاش برگرفتند و با این خیانت بزرگ، او، برادرش و دوستان او را که به دربار راه یافته بودند، نابود کردند و به فرمانروایی هفتماهه او پایان بخشیدند.
داریوش بزرگ (داریوش یکم) (۵۴۹-۴۸۶ پ. م) سومین پادشاه هخامنشی (پادشاهی از ۵۲۱ تا ۴۸۶ پ. م). فرزند ویشتاسپ (گشتاسپ) بود. ویشتاسپ، فرزند ارشام و ارشام پسر آریارمنا بود.
ویشتاسپ پدر او در زمان کورش، ساتراپ (استاندار) پارس بود. داریوش در آغاز پادشاهی با دردسرهای بسیاری روبرو شد. دوری کمبوجیه از ایران چهار سال به درازا کشیده بود. گئومات مغ هفت ماه خود را به عنوان بردیا، برادر کمبوجیه بر تخت نشانده و بینظمی و هرج و مرج را در کشور گسترش داده بود. در بخشهای دیگر کشور هم کسان دیگر به دعوی این که از دودمان شاهان پیشین هستند، پرچم استقلال برافراشته بودند. گفتاری که از زبان داریوش در کتیبه بیستون از این رویدادها آمده، جالب است و سرانجام همه به کام او پایان یافت. داریوش این پیروزیها را در همه جا نتیجهٔ خواست اهورامزدا میداند، میگوید:
«هرچه کردم به هر گونه، به خواست اهورامزدا بود. از زمانی که شاه شدم، نوزده جنگ کردم. به خواست اهورامزدا لشکرشان را درهم شکستم و ۹ شاه را گرفتم... سرزمینهایی که شوریدند، دروغ آنها را شوراند. زیرا به مردم دروغ گفتند. پس از آن اهورامزدا این کسان را به دست من داد و با آنها چنان که میخواستم، رفتار کردم. ای آن که پس از این شاه خواهی بود، با تمام نیرو از دروغ بپرهیز. اگر اندیشه کنی: چه کنم تا کشور من سالم بماند، دروغگو را نابود کن...».
پزشکی به نام دموک دس که در دستگاه اریتس بود و دربند به زندان داریوش افتاده بود، هنگامی که زخم پستان آتوسا دختر کورش و زن داریوش را درمان میکرد، او را واداشت که داریوش را به لشکرکشی به سرزمین یونان ترغیب کند. باید خاطرنشان ساخت که این پزشک، یونانی بود و داریوش او را از بازگشت به کشورش محروم کرده بود. دموکدس به ملکه گفته بود که خود او را بهعنوان راهنمای گرفتن یونان به داریوش بشناساند و بگوید که شاه با داشتن چنین راهنمایی، به خوبی میتواند بر یونان چیره شود. این پزشک یونانی خود را به همراه گروهی از پارسیان به یونان رساند و در آن جا به خلاف خواستهٔ داریوش، در شهر کرتن که میهن راستین او بود، ماند و دیگر به ایران نیامد و گروه پارسی که برای آشنا شدن با روزگار یونان و فراهم کردن زمینهٔ گرفتن آن دیار رفته بود، بینتیجه به میهن بازگشت.
داریوش پس از فرو نشاندن شورشهای درونی و سرکوبی شورشیان، دستگاههای کشوری و دیوانی منظمی درست کرد که براساس آن همهٔ کشورها و استانهای پیرو شاهنشاهی او بتوانند با یکدیگر و با مرکز شاهنشاهی مربوط و از دیدگاه سازمان اداری هماهنگ باشند.
لشکرکشی داریوش به اروپا: در زمانهای گوناگون تاریخی ایلهای آریاییسکاها در بخشهای گوناگون سرزمین پهناوری که از ترکستان تا کنارهٔ دانوب، در مرکز اروپا امتداد داشت، جای گرفته بودند. به طور کلی از دید شهرنشینی در پایهٔ پایینی بودهاند.
هرودت در گفتار یورش داریوش به سکاییه نوشتهاست که سکاها از جنگ با او دوری کردند و به درون سرزمین خود پس کشیدند و چون بیابان پهناوری در پیش پای آنها بود، آن قدر داریوش را بهدنبال خود کشیدند که او از ترس پایان خوراک بر آن شد به ایران برگردد. اما با اینکه در این یورش، پیروزی شاهانهای به دست نیاورد، سکاها را برای همیشه از یورش به ایران و ایجاد دردسر برای مردم شمال این آب و خاک منصرف ساخت.
گرفتن هند: داریوش متوجه پنجاب و سند شد. در سال ۵۱۲ پ. م. ایرانیان از رود سند گذشتند و بخشی از سرزمین هند را گرفتند. داریوش فرمان داد تا کشتیهایی بسازند و از راه دریای عمان به پنجاب و سند بروند. این دو سرزمین زرخیز و پرثروت برای ایران آن روز بسیار مهم بود. این چیرگی پارسیان در تاریخ هند، آغاز دوران تازهای گردید و سرنوشت هند را دگرگون ساخت.
داریوش جانشین خود را برگزید و هنگامی که آخرین زمینه چینیهای خود را برای جنگ مصر و یونان میدید پس از ۳۶ سال پادشاهی درگذشت. این رویداد در سال ۴۸۶ پ. م. بودهاست. آرامگاه داریوش یکم در چهار هزار و پانصد متری پارسه، در نقش رستم است.
در زمان او مرزهای سرزمینهای شاهنشاهی ایران از یک سو به چین و از سوی دیگر به درون اروپا و آفریقا میرسید.
وضع اجتماعی و اقتصادی در دوره هخامنشی
اقتصاد هخامنشیان با توجه به موقعیت جغرافیایی آنها و کمبود آب در ایران بیشتر بر پایهٔ اقتصاد تجاری بود. سرزمین هخامنشیان به عنوان واسطه کالاهای ترانزیتی بین سه قارهٔ آسیا، اروپا و افریقا عمل مینمود و از این راه درآمد سرشاری نصیب شاهنشاهان هخامنشی میشد. در دورهٔ هخامنشیان تجارت اهمیت به سزایی دشت. جنبهٔ محلی تجارت عبارت بود از مبادلهٔ کالا بین مردم ده نشین و کوچ نشین. ضمنأ بین ایالات مترقی حکومت و کشورهای همسایه نیز تجارت اشیای زینتی و همچنین منسوجات و بعضی از فراوردههای کشاورزی، از قبیل غلات و خرما رواج داشت. این تجارت در شاهراههای بزرگی که در جهات متفاوت کشور با یکدیگر تقاطع داشتند انجام میشد.[۱۱]
در عهد هخامنشی نخستین قدمها در تنظیم اقتصاد ملی برداشته شد. دولت مالیاتی وضع کرد که از املاک، مزارع، باغها، احشام و معادن گرفته میشد. نوعی مالیات متعلق به زمین وجود داشت که کاملأ شبیه مالیات بر مصنوعات صنعتی بود. عوارضی بر رصیفهای بنادر وضع کرده بودند. مالیاتی که توسط عمال جمعآوری میشد، در صندوق ایالات گرد میآمد و سپس به خزانه ارسال میشد. از زمان ایجاد شاهنشاهی هخامنشی، جهان در عصر اقتصادی مساعدی قدم گذاشته بود. روابط تجارتی بین نواحی که سابقاً وجود نداشته – مثلاً بین بابل و یونان- ایجاد شد و توسعه یافت. بر اثر احتیاج به محصول، نرخ منافع (بهره)، مانند بهای جنس افزوده شد، به استثنای اجناسی که حمل آنها مشکل بود مانند گاو، به عکس بهای زمین در ایران و یونان پائین آمد.[۱۲]
در زمینه مناسبات ارضی اسناد موجود نشان میدهند که نظام مالیاتی براساس مسّاحی دقیق زمینها تعیین میشد و به نسبت پر آبی و کم آبی منطقه و حاصلخیزی زمین، تغییر میکرد. چنان که متذکر شدیم، آبیاری مصنوعی چه به وسیله ایجاد قناتها یا بستن آببندها- و به اصطلاح امروز سدها- در بالا بردن سطح درآمد کشاورزان به ویژه دولت اهمیت داشت. مالکان زمینها، اگر صاحبان قناتها نبودند میتوانستند با دادن آببها از آن استفاده کنند و در مواقع کم بارانی و پائین رفتن سفرهٔ آبهای زیرزمینی و در نتیجه کم شدن آب قناتها و حتی خشک شدن موقتی آنها، از میزان مالیات زمین کاسته میشد. در سراسر متصرفات آسیایی هخامنشیان سد و قنات دو عامل عمده کشاورزی بود که اولی، یعنی سدها را، جز در مناطق کنار رودخانههای کوچک محلی، دولت میساخت و در اختیار داشت و احتمال دارد که در دوره مورد بحث ما کمکهایی نیز به کشاورزان در جهت ایجاد قنوات و آببندهای محلی صورت میگرفت.
در همه ممالک به کارهای عامالمنفعه- که استعداد تولیدی را افزون میکرد- اقدام نمودند. حفر قنوات زیرزمینی، که در ایران و بعضی نواحی کم آب دارای اهمیت اساسی است، کاری است که در زمان شاهان هخامنشی تحقق یافت. باید قبول کرد که در آن زمان، در شاهنشاهی هخامنشی به خشک کردن باتلاقها میپرداختند، زیرا یونانیان این کار را در همان عصر انجام میدادند. کشاورزی توسعه یافت، و بر اثر جنگها، خارجیان نباتات سودمند و ایران را شناختند و در کشور خود کاشتند. در درجه اول آنها اسپست قرار داشت که به وفور در درههای ماد به عمل میآمد، و خوراک عالی اسبان به شمار میرفت. جنگهای مادی آن را برای تغذیه سواره نظام پارس به یونان برد، و مردم آن کشور کاشت آنرا اقتباس کردند. در نتیجه همان جنگها خروس، کبوتر سفید و طاوس- که بومی آسیا هستند- به اروپا حمل شدند.[۱۳]
کورش در دوران زمامداری خود، از سیاست اقتصادی و اجتماعی عاقلانهای که کمابیش بر اساس خواستههای کشورهای وابسته بود، پیروی میکرد او تمامی زمینهای قابل کشت را دقیقأ مساحی نمود و در اختیار مردمان تهیدست قرار داد، حفر قنوات زیرزمینی نیز از دیگر اقدامات اساسی او و جانشینانش بود. از این سخن او که میگوید: «رفتار پادشاه با رفتار شبان تفاوت ندارد، چنانکه شبان نمیتواند از گلهاش بیش از آنچه به آنها خدمت میکند، بردارد. همچنان پادشاه از شهرها و مردم همانقدر میتواند استفاده کند که آنها را خوشبخت میدارد.» و نیز از رفتار و سیاست همگانی او، به خوبی پیداست که وی تحکیم و تثبیت پادشاهی خود را در تأمین خوشبختی مردم میدانست و کمتر به دنبال زراندوزی و تحمیل مالیات بر کشورهای وابستهٔ خود بود. او در دوران کشورگشایی نه تنها از کشتن و کشتارهای وحشتناک خودداری کرد بلکه به باورهای مردم احترام گذاشت و آنچه را که از کشورهای شکستخورده ربوده بودند، پس داد. «بر اساس تورات، پنج هزار و چهار سد ظرف طلا و سیم را به بنیاسراییل میبخشد، پرستشگاههای مردم شکستخورده را میسازد و میآراید.» و به گفتهٔ گزنفون، رفتار او به گونهای بوده که «همه میخواستند جز خواستهٔ او چیزی بر آنها حکومت نکند.» کمبوجیه با آنکه از کیاست کورش بهرهای نداشت و از سیاست آزادهٔ وی پیروی نمیکرد، در دوران توانمندی خود به گرفتن مالیات از مردم شکستخورده نپرداخت، بلکه مانند کورش بزرگ به گرفتن هدیههایی چند قانع بود.[۱۴]
اما از دورهٔ خشایارشا به بعد به واسطهٔ عدم لیاقت شاهنشاهان هخامنشی وضع اقتصادی هخامنشیان دچار رکود شد و مالیات بومیان ساکن ایران را خرد می کردفزونی پی در پی خراج و آزمندی مأموران هخامنشی که دو عامل برجسته بودند، مانع پیشرفت و گسترش کشاورزی و آبیاری، داد و ستد و بازرگانی و تولید فرآوردههای دست ساخته میشد که همه از ویژگیهای روزگار آغازین و پر آرامش شاهنشاهی هخامنشی از دورهٔ کورش تا خشایارشا بودند و مایهٔ رونق و بهره جویی بسیاری از مردم میشدند.[۱۵][۱۶]
اوزان و مقادیر
هنگامی که پارسها در حدود سال ۷۰۰ پیش از میلاد به انزان آمدند، اوزان و مقدیر ایلامیان بومی را گرفتند، که اینها بیشتر آن را از بینالنهرین به ارث برده بودند. پارسها به اوزان و مقادیر ایلامیها نامی پارسی دادند و واحدهای تازهای به آن افزودند. سپس داریوش آنها را تبدیل به معیارهای هخامنشی کرد. از ادارهٔ اوزان و مقادیر داریوش چند وزنه از دیوریت سبز بر جای مانده است.[۱۷]
اطلاعات مربوط به وزن، بر همهٔ وزنهها در سطر اول میآید و مربوط میشود به واحد پارسی، کرشَه، که در واقع به معنی وزن است. کرشَه به وزن ۸۳ و یک سوم گرم در سراسر فرمانروایی تا به مصر رواج داشت. کرشَه برابر با ده شِکِل (۸ و یک سوم گرم) بابلی بود. بزرگترین واحد، تالان، برابر با ۶۰ مینه یا پوند (۱/۳۰ کیلوگرم) بود. اصطلاح پارسی آن بر جای نمانده است.
پارسها برای اندازهگیری طول از ذراع ایلامی استفاده میکردند که به فارسی باستان اَرَشنیش (فارسی جدید اَرَش) خوانده میشد و با واژه روسی arshinهم خانواده است. فریدریش کرفتر این واحد اندازهگیری را بر پایهٔ اندازههای کاخهای تخت جمشید دقیقأ ۳۶/۵۱ سانتیمتر محاسبه کرده است. با این همه، پارسها یک واحد اندازهگیری خودی نیز پدیدآوردند که ارش شاهی نامیده میشد و احتمالأ به داریوش باز میگردد. ارش شاهی دو پا طول داشت، یعنی ۴۸/۶۸ سانتیمتر.
پیمانه (کِیل) در زندگی اقتصادی هخامنشی از اهمیت ویژهای برخوردار بود، چون در آن روزگار بیش تر مواد خوراکی را به جای وزن کردن، اندازه میگرفتند. پیمانهٔ پایه، پیمانهٔ بسیار کهن بینالنهرینی قَه بود، که تورو-دانژَن ۹۷/۰ لیتر محاسبه کرده است. واژهٔ فارسی باستان برای آن دَثویَه به معنی یک دهم بود. یعنی یک دهم پیمانهٔ ایرانی گریوَه (جریب) که معادل بار بینالنهرینی و ایلامی بود؛ یعنی ۷/۹ لیتر. پیمانهای که یونانیان ارتابه مینامند اختراعی پارسی است. در فارسی باستان به آن ردبهَه میگویند که لفظأ به معنای کشیده و راست است و ظاهرأ منظور از آن یک کیل یهودی بوده است. ارتبه ۳۰ پیمانه بود، برابر با ۱/۲۹ لیتر. در مصر این پیمانه با نام اِردَب یک قرن بعد هم بدون دگرگونی بر جای بود.
پیمانه پایهٔ ۹۷/۰ لیتری برای مایعات نیز به کار میرفت. ده پیمانه، یعنی۷/۹ لیتر، یک کوزه بود. پارسها برای کوزه واژهٔ بازیش را به کار میبردند، که باج هممعنی میدهد.[۱۸]
هنر هخامنشی
نخستین کانون امپراتوری هخامنشی در پاسارگاد است. آنچه که بعدها از شوش به مجموعه معماری هخامنشی راه پیدا کرد در قالب یک کاخ بزرگ بود با دیوارهای منقوش به حیوانات اساطیری و نگهبانان، که با خود هنر بینالملل آن دوره را هم به ارمغان آورد. در دوره هخامنشی شاهد ترکیب عناصر فراوانی از هنر ایرانی، آشوری، مصری، یونانی و سکایی هستیم.[۱۹]
پارسها بر خلاف یونانیان، پیش از آنکه به تندیس سازی علاقه داشته باشند، شیفتهٔ نگارههای مسطح بودند. ممکن است یک علت آن از میان رفتن تندیسها و کمبود کشفیات باشد. چون میدانیم که سپاهیان اسکندر هنگام تسخیر تخت جمشید تندیسی از خشایارشا را بر زمین افکنده بودند.
دستاورد اصلی و بزرگ پارسها در زمینهٔ پیکر تراشی، نگارههای مسطح بوده است. در اینجا نیز پای میراثی ایلامی در کار است. اما این بار نیز پارسها از روی الگوی بیگانه هنری کاملأ مستقل پدید آوردند که با دیگر هنرها اشتباه نمیشود.[۲۰]
ظرفهای سیمین و زرین ایران باستان در دوره هخامنشیان بی نظیرند. در میان ظرفهای فلزی هخامنشیان به وفور به دستههای زینتی پر نقش و نگاری بر میخوریم به شکل قوچ کوهی. این نماد خورنه هستند. در تصویرهای تخت جمشید به عطردانهای رخامی، عود سوزهای زرین، سطل زرین کندر، و حولههای ظریف کتان در دست جامه دار و خواجگان شاهنشاه بر میخوریم. در زمان هخامنشیان حتی قالی بافی هم ارج و قرب بسیار داشت.[۲۱]
موسیقی
به طوری که از منابع متأخر بر میآید، موسیقی در پارس باستان هنری ظریف و به کمال بود، و قواعد آن از نظر دقت قابل قیاس است با «کُنترپوان» غربی. ظاهرأ رایج ترین ساز در دربار چنگ بوده است. شواهد دیگری نیز مبنی بر استفاده از رباب، بربط، تنبور، قانون، نی و نیز دف و دهل موجود است. در دوره هخامنشیان به استادان موسیقی در دربار احترام بسیار گذاشته میشد. به طوری که اینان در میان ملازمان دربار از بلند پایگان بودند. خوانندگان و نوازندگان به سه طبقه تقسیم میشدند. هیچ خوانندهای نمیتوانست با نوازندهای بخواند که در طبقهٔ او نبود. اگر شاهنشاه ضیافتی میداد، در سکوتی که نفسهای مهمانان در سینهها حبس بود، پردهای که شهریار را از چشم درباریان او پنهان نگه میداشت کنار میرفت. سپس رییس تشریفات که عنوان پر معنی «شادباش» را داشت، استاد آواز را به خواندن ترانهای معین ندا میداد یا از یکی از نوازندگان دربار میخواست تا قطعهای را که با دقت گزیده شده است بنوازد.[۲۲]
دادگستری و دیوان قضایی
دیوان عالی کشور که عبارت بود از هفت «قاضی شاهی»، شاهنشاه را در مقام عالی ترین مرجع قضایی یاری میکرد. اینها کهنسالانی بودند که تا پایان عمر خود در این منصب میماندند. ریاست دیوان با بلند مرتبه ترین آنها، قاضی اعظم دربار بود. او احتمالأ، همانگونه که در فصل پیش اشاره شد، عضو شورای شاهنشاهی بوده است، یعنی یکی از هفت مرد بزرگی که شهریار برای رایزنی در کنار خود داشت.[۲۳]
هرودوت مینویسد: قضات شاهی با توجه به قوانینی که از پدرانشان به ارث میبرند، قضاوت میکنند. قدرت در دست آن هاست. اگر قاضیهای شاهی رشوه میگرفتند، چنان تنبیه میشدند که در یادها بماند. به دستور کمبوجیه قاضی چیسَمَنه را، که با گرفتن پول حق را پایمال کرده بود، پوست کندند و با آن بندهایی چرمی درست کردند و بر صندلی قضاوت او کشیدند و کمبوجیه پسر چیسَمَنه به نام هوتانه را برای مقام قاضی شاهی به جانشینی او گمارد تا به یاد داشته باشد که برای داوری بر روی کدام صندلی نشسته است. همچنین هرودوت در چند جای کتاب خود از «داوران شاهی» نام برده است.[۲۴]
به احتمال زیاد در دوران هخامنشیان منابع کتبی حقوقی نیز وجود داشته است و قوانین فقط شفاهی نبوده است.[۲۵]
منابع پژوهش درباره هخامنشیان
درباره دوره هخامنشیان سه گروه منبع کتبی که از نظر اعتبار، حجم و نحوه بیان بسیار متفاوت است، در دست است. این منابع عبارت است از: سنگ نبشتههای شاهان، گزارشهای کم و بیش مفصل نویسندگان یونانی و رومی و لوحهای بی شمار گلی با متنهای کوتاه و به ویژه لوحهای دیوانی تخت جمشید به زبان عیلامی.[۲۶]
برافتادن شاهنشاهی هخامنشی
نبرد ایسوس (۳۳۳ پ. م) اولین نبرد مستقیم اسکندر است با سپاه داریوش سوم. داریوش و اسکندر در نزدیکی شهر ایسوس با یکدیگر رو به رو شدند.
شناخت تمدن ایران دوران هخامنشیان که تأثیری بنیادین بر دورانهای پسین گذاردهاست، برای شناخت جامع فرهنگ ایران گریزناپذیر میباشد. از نظر نام و عنوان، این درست است که شاهنشاهی بزرگ ماد دورانی دراز پایید و سپس جای خود را به شاهنشاهی هخامنشی سپرد، ولی نکته بسیار مهم آنکه شاهنشاهی هخامنشی چیزی جز تداوم دولت و تمدن ماد نبود. همان خاندانها و همان مردم، روندی را که برگزیده بودند با پویایی و رشد بیشتر تداوم بخشیدند و در پهنهای بسیار پهناور، آن را تا پایه بزرگترین شاهنشاهی شناخته شده جهان، گسترش دادند.
زمان ماندگاری شاهنشاهی هخامنشی، ۲۲۰ سال بود. فرمانروایی آنان در قلمرو شاهنشاهی – به خصوص در آغاز – موجب گسترش کشاورزی، تامین بازرگانی و حتی تشویق پژوهشهای علمی و جغرافیایی نیز بودهاست. پایههای اخلاقی این شاهنشاهی نیز به ویژه در دورهٔ کسانی مانند کورش و داریوش بزرگ متضمن احترام به باورهای مردم پیرو و پشتیبانی از ناتوانان در برابر نیرومندان بودهاست، از دیدگاه تاریخی جالب توجهاست. بیانیه نامور (معروف) کوروش در هنگام پیروزی بر بابل را، پژوهشگران یک نمونه از پایههای حقوق مردم در دوران باستان برشمردهاند.
هخامنشیان ۲۲۰ سال (از ۵۵۰ پیش از زادروز تا ۳۳۰ پیش از زادروز) بر بخش بزرگی از جهان شناختهشده آن روز از رود سند تا دانوب در اروپا و از آسیای میانه تا شمال خاوری آفریقا فرمان راندند. شاهنشاهی هخامنشی به دست اسکندر مقدونی برافتاد. امپراطوری بزرگ هخامنشیان که بنیانگذار آن کوروش بزرگ از نواده شاه انشان کیمن-کوروش یکم-کمبوجیه یکم بود در سازمان جهانییونسکو به بزرگترین و اولین امپراطوری جهان طبق اسناد به ثبت رسیده است.
ماد نام یکی از اقوام ایرانی تبار[۱] که در سده ۱۷ پیش از میلاد در سرزمینی که بعدها به نام ماد شناختهشد، نشیمن گزید.[۲]
بسیاری از مورخان باستان، به صراحت، مادها را «آریایی» خواندهاند.[۳][۴][۵] واژگان بازمانده از گویش مادی[مانند: Farnah (= فر)؛ Paradayda (= پردیس)؛ Vazraka (= بزرگ)؛ Vispa (= همه)؛ Spaka (= سگ)؛ Mitra (= مهر)؛ Xshayathia (= شاه)][۶][۷]؛[۸] در زبان پارسی باستان، و نیز تصریح «استرابون» به «آریایی» بودن زبان مادها و پیوند و همسانی آن با زبانهای پارس و بلخ و سغد و سکاها[۹][۱۰] و نیز کلام داریوش بزرگ ـ که زبان مادها و پارسها را در یک گروه قرار میدهد،[۱۱] نشانهٔ از «آریایی» بودن زبان مادهاست.
در اواخر سده هشتم پیش از میلاد مادها در ایران غربی گرد هم جمع شده، نیرو گرفتند و با آشوریان که به آنها یورش برده بودند، جنگیدند و طی جنگهایی که حدود یکصد سال به طول انجامید آنان را شکست دادند و دولتی بنیان نهادند که ۱۲۰ سال فرمانروایی نمود و نهایتاً از کوروش بزرگ شکست خورد.[۱۲]
بناهای مذهبی (معابد) یافته شده در سکونتگاههای مادها[۱۳] و نیز نامهای خاص مادی که با اسامی دینی آریایی ترکیب شدهاند (مانند: Mazdakku، Bagparna، Auraparnu، Artasiraru، Bagdatti، Bagmashda) به آشکارا تعلق مذهبی قوم ماد را به اندیشهها و آیینهای دینی هندوایرانی (آریایی) و شاید زرتشتی، نشان میدهد.[۱۴]
نام شاهان و سرداران ماد که در متون آشوری و یونانی و پارسیباستان ذکر گردیدهاند (مانند: فْرَوَرتی، اوُوَخْشَترَ، اَرشْتْیوَییگَ، شیدیرپَرنَ، تَخمَسپادَ و…) همگی به آشکارا «آریایی» هستند.[۱۵][۱۶]
برخی مدعی هستند بر پایهٔ نظریهٔ «حضور دیرین مردم آریایی در خاور نزدیک و میانه» که توسط جمعی از تاریخدانان به ویژه جهانشاه درخشانی ارائه شدهاست، واژهٔ «مَدَه» در نوشتارهای میانرودان به نادرست به معنای عام سرزمین ترجمه شدهاست که با برخی از اسناد باستانی سازگار نمیباشد. بر پایهٔ این نظریه دست کم از هزارهٔ سوم پیش از میلاد مادها در بخشهای غربی ایران حضور داشتهاند.[۱۷]
بر پایهٔ برخی منابع مادها میان قرون ۹ تا ۷ پیش از میلاد حکومتی یکپارچه برای سرزمینهای مادی تشکیل ندادند و در این رابطه برخی معتقدند که به نظر میرسد آن چه در بارهٔ نهادهای تمدنی و حکومتی مادها در متون تاریخی (هردوت و پس از وی) روایت شدهاست، تصویری متعلق به هخامنشیان و پارسها باشد که سپس به تن و قامت مادهایی که روزگارشان گذشته بود، پوشانده و بازسازی شدهاست.[۱۸] آن چه از متون آشوری - که اسنادی معاصر با دوران مادها هستند - برمیآید، آن است که مادها از سدهٔ نهم تا هفتم پ. م. نتوانسته بودند چنان پیشرفتی بیابند که سبب همگرایی و اتحاد و سازمانیافتگی قبایل و طوایف پراکندهٔ ماد بر محور یک رهبر و فرمانروای برتر و واحد - که بتوان وی را پادشاه کل سرزمینهای مادنشین نامید؛ آن گونه که هرودوت، دیاکو را چنین مینماید، شده باشد.[۱۹] پادشاهان آشور در ضمن لشکرکشیهای پرشمار خود به قلمرو سکونت مادها، همواره با شمار فراوانی از «شاهان محلی» (حاکمان مستقل شهرهای مختلف) روبهرو بودهاند و نه یک پادشاه واحد حاکم بر کل سرزمینهای مادنشین.[۲۰][۲۱]
شاهنشاهی ماد در زمان هووخشتره به بزرگترین پادشاهی غرب آسیا حکومت میکرد و سراسر ایران را آن چنان که در نقشه سرزمین ماد هویدا است برای نخستین بار در تاریخ به زیر یک پرچم آورد. هوخشتره بنیانگذار اولین قدرت ایرانی بود. پایهگذاری دولت ماد به عنوان نخستین دولت بر پایه وحدت اقوام مختلف ساکن فلات ایران با مشترکات و پیوندهای فرهنگی را باید به عنوان مهمترین رویداد در تاریخ ایران به شمارآورد.
مجموعه لشکرکشیهای آشور به سرزمین ماد در قرن هشتم پ. م؛ و خطر حمله از غرب بهوسیله دولت زورمند آشور، نیاز تشکیل یک دولت متمرکز را برای مادها که جدیدترین مهاجران به زاگرس بودند بوجود آورد.
هرودوت مینویسد:
آشوریها در آسیا پانصد سال حکومت کردند، اول مردمی که سر از اطاعت آنها پیچیدند، مادها بودند. اینان برای آزادگی جنگیدند، رشادتها کردند و از قید بندگی رستند.
نخستین اشاره به قوم ماد در کتیبهایست که گزارش حملهٔ شلمانسر سوم به سرزمین موسوم به پارسوا، در کوههای کردستان، (سال ۸۳۷ ق م) بر آن ثبت شده است. مادها از نژاد هند و اروپایی به شمار میروند و محتمل است که در تاریخ هزار سال قبل از میلاد از کنارههای دریای خزر به آسیای باختری آمده باشند.
اکنون با کاوش در مناطق غرب ایران از مادها آثاری در تپهٔ هگمتانه در دست است. تپهٔ هگمتانه تپهای تاریخی با پیشینهای متعلق به دوران ماد است.[۲۲] روایات مورخین یونانی نیز حاکی از آن است که این شهر در دورهٔ مادها (از اواخر قرن هشتم تا نیمهٔ اول قرن ششم قبل از میلاد)، مدتها مرکز شاهنشاهی مادها بودهاست و پس از انقراض آنها نیز به عنوان یکی از پایتختهای هخامنشی (پایتخت تابستانی) به شمار میرفتهاست. گفتههای هرودوت مورخ یونانی، در قرن پنجم قبل از میلاد، مهمترین مأخذ تاریخی در این مورد است. در حقیقت برای نوشتن تاریخ سلسلهٔ ماد اولین بار در نیمه دوم قرن پنجم قبل از میلاد هرودوت مورخ یونانی کوشش کردهاست.
متون عهد عتیق کتاب مقدس نیز تا حدودی برای بازسازی تاریخ ماد مورد استفاده قرار میگیرند. این متون در دورههای تاریخی گوناگونی نوشته شدهاند و بهجز برخی از قسمتهای کتابهای عزرا و دانیال که به زبان آرامی نوشته شدهاند، همهٔ این متون به زبان عبری نگاشته شدهاند. کتابهای پیامبران ناحوم و حبقوق که تقریباً همزمان بودهاند و در سدهٔ هفتم پیش از میلاد میزیستند، سقوط فوری دولت آشور را شرح میدهند. ناحوم سقوط مصیببار نینوا را که در سال ۶۱۲ پیش از میلاد توسط مادها و بابلیها تسخیر شد را گزارش کرده و حبقوق دربارهٔ تسخیر آشور در سال ۶۱۴ پیش از میلاد توسط مادها سخن میگوید. احتمالاً پیشگوییهای هر دو کتاب به زمانی که دولت آشور هنوز پابرجا بوده تعلق دارند ولی در دورهای بودهاند که سرانجام مصیبتبار دولت آشور، آشکار به نظر میرسید.[۲۳]
در پایان هزارهٔ دوم پیش از میلاد، قبیلههای مادی، استقرار در قلمروی غرب ایران که بعدها ماد نامیده شد را آغاز کردند؛ جایی که در آن زمان نشیمنگاه شاهکنشینهای فراوان و گروههای قومی و زبانی گوناگونی مانند گوتیها، لولوبیها، کاسیها و هوریها بود. بعدها، در سدههای نهم و هشتم پیش از میلاد، قدرت مادها تا حدی زیادی افزایش یافت و نقش آنها برجسته شد و سرانجام در سدهٔ هفتم پیش از میلاد، سرتاسر غرب ایران و برخی از مناطق نزدیک آن به مادها تعلق یافت. بنابراین، مرزهای ماد در طول چند صد سال، بهتدریج و رفتهرفته تغییر کرد؛ با این حال، گسترهٔ جغرافیایی دقیق ماد برای ما ناشناخته باقی مانده است.[۲۴]
در دورهٔ نخستین، مرزهای غربی شاهکنشینهای ماد که از یکدیگر مستقل بودند، از مرزهای غربی دشت همدان فراتر نمیرفتند. اطلاعات ما دربارهٔ حدود شمالی و شرقی ماد بسیار اندک است. با این حال، سرزمین اصلی ماد، آنگونه که آشوریها از اواخر سدهٔ نهم پیش از میلاد تا آغاز سدهٔ هفتم پیش از میلاد آن را میشناختند، از سوی شمال به گیزیل بوندا محدود میشد که گیزیل بوندا در کوههای قافلانکوه در شمال دشت همدان قرار داشت؛ از سوی غرب و شمال غرب نیز محدودهٔ آن از دشت همدان فراتر نمیرفت و به کوههای زاگرس محدود میشد، به جز در جنوب غربی که مادها تا درههای زاگرس را در اختیار داشتند که این مرز در دامنهٔ کوههای گرین واقع شده بود و ماد را از الیپی، پادشاهیای در نواحی پیشهکوه به سمت جنوب کرمانشاه، جدا میکرد. از سوی جنوب نیز مرز ماد به منطقهٔ ایلامی سیماشکی محدود میشد که امروزه با درهٔ خرمآباد تطبیق داده میشود.[۲۵]
به نظر میرسد که قلمروی ماد از سوی شرق و جنوب شرقی به دشت کویر و سرزمین پَتوشَرا (Patušarra) محدود بود؛ سرزمین پتوشرا چنانکه توسط شاهان آشوری توصیف شده است، در حاشیهٔ کویر نمک (احتمالاً دشت کویر) واقع شده بود. رشته کوه نزدیک پتوشرا را آشوریان «بیکنی» مینامیدند و از آن با عنوان «رشته کوه لاجورد» یاد میکردند. پژوهشگران معمولاً آن را با کوه دماوند که در شمال شرق تهران قرار دارد، برابر میدانند. پتوشرا ظاهراً همان منطقهایست که در فارسی میانه بهصورت پَدشخوار ذکر شده است، جایی که در سدههای میانی استخراج لاجورد از آن گواهی شده است. لاجورد که به عنوان خراج به آشوریان پرداخت میشد، «به واسطهٔ تجارت با مادیهای مناطق شرقی به دست میآمد.» پتوشرا و کوه بیکنی، احتمالاً دوردستترین قلمرو حکومت مادها بود که آشوریها در طول بزرگترین توسعهٔ خویش در نیمهٔ دوم سدهٔ هشتم پیش از میلاد و دههٔ نخست سدهٔ هفتم پیش از میلاد، به آن نفوذ کرده بودند. با این حال، لوییس لوین استدلال میکند که کوه بیکنی به احتمال زیاد میبایست با رشتهکوه الوند تطبیق داده شود که در غرب همدان قرار دارد؛ این تطبیق توسط استوارت کلیفورد براون و تعدادی دیگر از پژوهشگران مورد قبول واقع شده است. اگر تطبیق بیکنی با رشتهکوه الوند درست باشد، به این معناست که آشوریها هرگز از این کوهها عبور نکردند و همهٔ سرزمینهای مادی که تسخیر کردند یا برایشان شناختهشده بود، در غرب همدان قرار داشت.[۲۶]
نام این شهر در سنگنوشتهٔ داریوش یکم در بیستون در زبان فارسی باستان «هَمگمَتانَ» ،[۲۸] در ایلامی «اَگ-مَ-دَ-نَ» و در زبان اکدی «اَ-گَ-مَ-تَ-نُ» ثبت شده است. معمولاً چنین تفسیر میشود که این واژه از «هَنگمَتَ» به معنای «محل گردآمدن» مشتق شده است و نتیجه گرفته میشود که پیش از شکلگیری دولت ماد، نوعی گردهمآیی مردمی در اینجا انجام میشد. هرودوت به یک گردهمآیی مادها که در آن دیاکو به شاهی برگزیده شد، اشاره میکند ولی محل آن را مشخص نمیکند. واژهٔ ایلامی «هَل. مَتَ. نَ» به معنای «سرزمین مادها» احتمالاً نباید درست باشد چرا که شهر پایتخت مادها نمیتوانست نامی ایلامی داشته باشد یا «سرزمین» نامیده شود. جرج کرزن، پیشنهاد کرده است که با توجه به اینکه در آنجا هفت شهر، هگمتانه نامیده میشوند و چهارتای آنها در پارس قرار دارند، این نام در واقع برای پایتخت یا شهر شاهی تعیین شده بود. در منابع باستانی و دیگر منابع، برای هگمتانه نامهای مختلفی ذکر شده است: در زبان یونانی «اِکباتانا، اِگباتانا» ، در زبان لاتین «اکباتانا، اکباتانا، اکباتانیس پارتیوروم» در زبان آرامی «اَحمِتَ»، در زبان ارمنی «اَحمَتَن، هَمَتَن، اِکبَتَن» و در زبان فارسی میانه «هَمَدان».[۲۹]
بنا بر هر دو زمینهٔ تاریخی و باستانشناسی، تطبیق هگمتانه با همدان، قطعی است. با این حال، کمبود آثار باقیماندهٔ قابل مشاهده از دوران پیش از اسلام در این منطقه، باعث شده که برخی از نخستین بازدیدکنندگان اروپایی، مکانهای جایگزینی همچون شوش، کنگاور و تخت سلیمان را برای هگمتانه پیشنهاد دهند.[۳۰]
با توجه به موقعیت و منابع استراتژیک هگمتانه، این محوطه احتمالاً پیش از هزارهٔ یکم پیش از میلاد اشغال شده بود، هرچند که شواهد تاریخی و باستانشناختی در این مورد وجود ندارد. بنا به گفتهٔ هرودوت، هگمتانه در اواخر سدهٔ هشتم پیش از میلاد به عنوان پایتخت مادها توسط دیاکو برگزیده شد. هرودوت مجتمع شاهانه شامل قصر، خزانهداری و اقامتگاه نظامی که بر روی تپهای ساخته شده بودند را توصیف میکند و میگوید که این مجتمع توسط هفت دیوار متحدالمرکز که هر دیوار داخلی از دیوار بیرونی بلندتر بود و بر آن اِشراف داشت، ساخته شد. علی رغم دو سده درگیری در مناطق مادی مرکز زاگرس، آشوریان هیچگونه گزارش روشنی از هگمتانه ارائه ندادهاند و ممکن است که آنها هرگز در شرق الوند پیشروی نکرده باشند. سنتهای قدیمی دیگری، منشأ شهر هگمتانه را به سمیرامیس افسانهای یا به جمشید نسبت میدهند.[۳۱]
طوایف ماد
مطابق منابع کهن آشوری و یونانی و ایرانی در مجموع معلوم میگردد که سه طایفه از شش طایفه تشکیل دهندهً اتحاد مادها یعنی بوسیان، ستروخاتیان و بودیان بوده و سه طایفهٔ مادی دیگر عبارت بودهاند از، آریزانتیان و مغها و سرانجام پارتاکانیان.[۳۲] مطابق منابع یونانی، در سرزمین کمنداندازان ساگارتی (زاکروتی، ساگرتی) مادیهای ساگارتی میزیستهاند که شکل بابلی - یونانی شدهً نام خود یعنی زاگروس (زاکروتی، ساگرتی) را به کوهستان غرب فلات ایران دادهاند. نام همین طوایف است که در اتحاد طوایف پارس نیز موجود است و خط پیوند خونی طوایف ماد و پارس منجمله از منشا همین طایفه ساگارتیها (زاکروتی، ساگرتی) است، طوایف پارس قبل از حرکت به سوی جنوب دورانی طولانی را در مناطق مادها بوده و بعدها رو به جنوب رفتهاند.[۳۳][۳۴][۳۵][۳۶][۳۷]
به گفتهٔ هرودوت، سلسلهٔ مادها شامل چهار شاه بود که به یک خانواده تعلق داشتند و به مدت ۱۵۰ سال فرمانرایی کردند. از این رو این دودمان توسط شاه پارس، کوروش بزرگ در سال ۵۵۰ پیش از میلاد سرنگون شد.[۳۸]
دیاکو یا دیااُکو بنیانگذار حکومت ماد بود. نام وی در منابع گوناگون، به صورتهای مختلفی ذکر شدهاست؛ هرودوت نام وی را به صورت «دِیوکِس» نوشته، در متون آشوریDa-a-a-uk-ku و در عیلامی به صورت Da-a-(hi-)(ú-)uk-ka و Da-a-ya-u(k)-ka ضبط شدهاست. نام دیاکو برگرفته از واژهٔ ایرانی-Dahyu-ka است و اسم مصغر واژهٔ -dahyu بهمعنی سرزمین است.[۳۹]
هرودوت میگوید که دیاکو مدت ۵۳ سال حکومت کرده و بر این اساس دربارهٔ دوران حکومت وی گمانهزنیهایی شدهاست اما به نظر میرسد که گزارش هرودوت بر مبنای روایتی شفاهی باشد. پژوهشگران از روی گزارش هرودوت به این نتیجه رسیدهاند که دیاکو مؤسس خاندان سلطنتی ماد و همچنین نخستین پادشاه ماد بوده که از آشوریان استقلال کسب کردهاست. اما باید بر این نکته تأکید شود که گزارش هرودوت آمیزهای از افسانههای یونانی و شرقی است و از نظر تاریخی قابل اطمینان نیست. همچنین فرض بر این است که پادشاه مادی که گزارشهای هرودوت حول و حوش او میچرخد، همان دیاکو پسر فرورتیش باشد، در نتیجه ممکن نیست که تاریخ دقیق دورهٔ حکمرانی او را مشخص کرد اما میتوان گفت که احتمالاً اکثر نیمهٔ اول سدهٔ هفتم پیش از میلاد را در برمیگرفتهاست.[۴۰]ایگور دیاکونوف میگوید: «وضع دوران حکومت دیاکو در نوشتههای هرودوت با تصویری که منابع آشوری از آن زمان (۶۷۵-۷۴۵ پیش از میلاد) رسم میکنند چندان مغایرت دارد که برخی از مورخان گواهی هرودوت را رد کردهاند.»[۴۱]
بر پایهٔ نوشتههای هرودوت، دیاکو فرزند فرورتیش بود که طرح و نقشهٔ ایجاد یک حکومت واحد ماد را در ذهن داشت؛ مادها در دهکدههای خودمختار جداگانه و یا در شهرهای کوچک زندگی میکردند.[۴۲] دیاکو در یک دورهٔ بیقانونی در ماد، تلاش کرد تا عدالت را در دهکدهٔ خود اجرا کند و اعتبار و حسن شهرتی را به عنوان یک قاضی بیطرف بدست آورد به این ترتیب حوزهٔ فعالیت او گسترش یافت و مردم روستاهای دیگر نیز به وی مراجعه میکردند تا اینکه سرانجام او اعلام کرد درخواستهای مردم زیاد است و این جایگاه برای وی دردسرساز و دشوار است و حاضر به ادامهٔ کار نیست. در پی این کنارهگیری، دزدی و اغتشاش فزونی یافت و مادها گرد هم آمدند و وی را برای حل و فصل اختلافات بهعنوان پادشاه برگزیدند.[۴۳] منابع آشوری نیز برای نخستین بار، در سال ۶۷۳ پیش از میلاد از پادشاهی مستقل ماد یاد میکنند.[۴۴]
پس از بهپادشاهی رسیدن، اولین اقدام دیاکو گماشتن نگهبانانی برای خود و نیز ساخت پایتخت بود. شهری که دیاکو برای این منظور برگزید در زبان فارسی باستان هگمتانه و به زیان یونانی «اکباتان»[۴۵] خوانده میشد که همدان امروزی دانسته میشود. هگمتانه به معنی «محل اجتماع» یا «شهری برای همه»[۴۶] است و اشارهای است به گرد هم آمدن طوایف مادی که سابقاً متفرق بودند. او در اواخر قرن هشتم پیش از میلاد، دستور داد تا یک دژ مستحکم بر روی تپهای در این شهر ایجاد شود تا همهٔ امورات نظامی، دولتی و خزانهداری در آن انجام گیرد. هرودوت توضیح میدهد که این مجتمع پادشاهی، توسط هفت دیوار متحدالمرکز که هر دیوار داخلی از دیوار بیرونی بلندتر بود و بر آن اشراف داشت، ساخته شد. این هفت دیوار، هرکدام به رنگ خاصی تزیین شده بود، دیوار اول (بیرونی) سفید، دومین دیوار به رنگ سیاه، سومی بهرنگ سرخ تند، چهارمین آبی، پنجمی سرخ باز، ششمین دیوار بهرنگ مسی و هفتمین و درونیترین دیوار نیز طلاییرنگ بود. این نوع رنگآمیزی در بابل، نشانهٔ سیارات هفتگانه بودند ولی در هگمتانه، تقلیدی از بابل بود.[۴۷] قصر پادشاه به همراه گنجینههایش هم در درون آخرین دیوار جای داشت.[۴۸][۴۹]
سارگون دوم شاه آشور در سال ۷۱۵ پیش از میلاد، متوجه شد که دیاکو با روسای اول، شاه اورارتو متحد شدهاست. او دیاکو را زیر نظر گرفت و در طی جنگ خود با منائیان — که از خویشاوندان نژاد مادی بودند و در آذربایجان و جنوب دریاچهٔ ارومیه سکونت میکردند — بار دیگر وارد ماد شد تا چنانکه مدعی بود، به «هرجومرج» آنجا پایان دهد. وی در آنجا توانست دیاکو را اسیر کند ولی برخلاف عادت همیشگی آشوریان جانش را به او بخشید و در نبشتهای تشریفاتی در کاخ خود در خُرسآباد اعلام میکند: «دیاکو را بههمراه قبیلهاش به حمات تبعید کردم.»[۵۰][۵۱][۵۲]
برخی از ایرانشناسان، دیاکو را با ویژگیهایی که هرودوت برای او برمیشمارد با هوشنگ شاهنامه یکی میگیرند و لقب پَرَداتَ یا پیشدادی را با نخستین قانونگذار یکی میدانند. سنت دینی، هوشنگ را نخستین کسی میداند که پادشاهی را در ایران برقرار کرد.[۵۳]
فرَوَرتیش (فارسی باستان: فْرَوَرتی، اوستایی: فْرَوَشی، یونانی: فرااُرتِس، بابلی: پَرومَرتیش، عیلامیپیرومَرتیش)[۵۴] دومین شاه ماد بود. به گفتهٔ هرودوت فرورتیش پسر دیاکو بود و قبایل مادی را متّحد و به یک کشور تبدیل کرد.[۵۵]
وی که به همراه دیاکو و خانوادهاش به آشور تبعید شده بود، به احتمال قوی در خاک آشور تربیت شد. بعدها وی خداوند ده ایالت بیت کاری در ناحیهٔ همدان کنونی، به مرکزیت کار-کشی شد. گمان میرود آشوریان خود از روی عمد وی را به این مقام منصوب کردهباشند تا اولاً وی را از جایی که نفوذ و ریشهٔ محلی داشتهاست دور کرده باشند، ثانیاً بر این باور بودند که فرورتیش که دستپرورده و دستنشاندهٔ خودشان است — مانند سایر پیشوایان، شاهکان و شاهان دستنشانده — در ادامه سیاستهایی را دنبال خواهد کرد که به نفع آشوریان باشد.[۵۶]
فرورتیش با آنکه سرنوشت اسارت پدرش دیاکو را دیده بود، همان راه پدرش را دنبال کرد و به آشور اعلان جنگ داد. برای این کار ابتدا پارسها را تحت انقیاد خود درآورد و سپس با جلب یاری خداوندان پیشینده دو ایالت مجاور خود قیامی را علیه آشور ترتیب داد. قیام به سرعت گسترش یافت و آشوریان قست اعظم سرزمین ماد را که در تصرف خود داشتند، از دست دادند. با مذاکرات آشور با سکاها — که متحد مادها در این قیام بودند — و خروج آنها از اتحاد با مادها به نفع آشوریان، جریان قیام ناتمام ماند.[۵۷]
از آن تاریخ به بعد فرورتیش توانست مهمترین نواحی ماد را از زیر یوغ آشور نجات دهد و در سه ایالت بیت کاری، مادای و ساپاردا دولت واحدی تأسیس کند و پادشاهی مستقل ماد را برپا کند.[۵۸]
در جریان یک کشمکش داخلی در آشور، فرورتیش فرصت را برای حملهٔ دوباره به آشور مناسب دید و بدین ترتیب در سال ۶۵۳ پیش از میلاد مجدداً به آشور یورش برد ولی کشته شد.[۵۹] بدین ترتیب ۲۲ سال حکومت وی بر مادها پایان یافت. برخی از مورخین معتقدند علیرغم شکست فرورتیش از آشوریان، این جنگ زمینهساز نبردی شد که پسرش هووخشتره آن را تا سقوط دولت آشور در پیش گرفت..[۶۰] پس از فرورتیش، هووخشتره جانشین او شد و مدت ۴۰ سال حکومت کرد.[۶۱]
هووخشتره (پارسی باستان: hUvaxšatara، اکدی: mÚ-ak-sa-tar و mUk-sa-tar، عیلامی: mÚ-ak-sa-tar, mUk-sa-tar و mÚ-ma-ku-iš-tar، فریگی باستان: Ksuwaksaros، یونانی: Kyaxárēs)[۶۳] سومین و تواناترین شاه ماد و نخستین پادشاه در دوران باستان است که یک سلطنت سراسری را در ایران تشکیل داد و ایران را به عنوان یک قدرت مهم جهان آن زمان مطرح کرد. او را میتوان بنیانگذار واقعی دولت ماد و معمار حقیقی امپراتوری ایرانیان باستان دانست.
مرگ فرورتیش پدر هووخشتره و شکست مادیها، منجر به استقرار فرمانروایی سکاها در ماد شد تا اینکه سرانجام هووخشتره توانست به ۲۸ سال فرمانروایی آنها پایان دهد. وی مادیا پادشاه سکاها را به همراه سرکردگانش به مهمانی خواند، همه را مست کرد و به قتل رسانید و بدین ترتیب غایلهٔ سکاها را پایان داد. چون از جهت سکاها، آسودگی خاطر وی فراهم شد، تصمیم به نابودی امپراتوری آشور گرفت.[۶۴]
هووخشتره، شکست پدرش فرورتیش را در برابر آشوریها دیده بود و از آن درس عبرتی آموخته بود. او فهمید که برای مقابله در برابر آشوریان، میبایست نیروی نظامی مجهزی تشکیل دهد؛ زیرا سربازان طوایفی که به همراه سرکردگان خود در هنگام جنگ به اردو میپیوستند، هرگز از عهدهٔ یک سپاه منظم بر نمیآیند. به همین خاطر ابتدا ارتش ماد را تجدید سازمان و نوسازی کرد و به جای تقسیمات سابق عشیرتی، آنها بر حسب نوع سلاح تقسیمبندی کرد و این خود استعداد جنگی آنها را بسیار بالا برد. وی در این راه باقیماندهٔ سکاها را هم به خدمت گرفت.[۶۵]
در زمان حکومت هووخشتره ماد قبایل آریازنتا و پارتاکانیان را در نواحی ری و اصفهان و دیگر قبایل ایرانی شرق را تا ناحیه گرگان به اطاعت کشاند و دولت نیرومند سراسری مادها در ایران را تشکیل داد هوخشتره سپس به پارس حمله کرد و قبایل پارس را به اطاعت در آورد.[۶۶][۶۷][۶۸]
هووخشتره سپس با دولت بابل متحد شد[۶۹] و با نیروی نظامی خود به سوی آشور حرکت کرد. در سال ۶۱۴ پیش از میلاد از کوههای زاگرس گذشت و ضمن تسخیر آبادیهای آشوری سر راه، شهر آشور پایتخت باستانی دولت آشور را در محاصره گرفت. پس از سقوط شهر آشور، پادشاه بابل نبوپولاسار در شهر آشور به دیدار هووخشتره آمد و در آنجا پیمان دوستی ماد و بابل تجدید شد. در سال ۶۱۲ پیش از میلاد هووخشتره و نبوپولاسار توانستند با حمله به نینوا پایتخت آشوریان و فتح آن، به عمر امپراتوری آشور خاتمه دهند.[۷۰][۷۱]
پس از فتوحات و پیروزیهای فراوان، هووخشتره این بار متوجه غرب و لیدیه و شهرهای تجاری یونان شد. وی با آلیات شاه لیدیه جنگید و توانست سرزمینهای بالای رود هالیس را تصرف کند. جنگ بین مادها و لیدیها سرانجام در سال ۵۸۵ پیش از میلاد مسیح به دلیل خورشیدگرفتگی ناگهانی پایان یافت. هووخشتره هم در همان سال و یا سال بعد درگذشت.[۷۲] پس از هووخشتره پسرش ایشتوویگو به پادشاهی رسید و ۳۵ سال حکومت کرد.[۷۳]
ایشتوویگو
نقاشی رویای (خواب دیده شده پادشاه) ایشتوویگو و دخترش ماندانا(مادر کوروش) که تاکی از بدن او روییده، نقاشی متعلق به سدهٔ پانزدهم میلادی در فرانسه از نقاشی ناشناس است.
ایشتوویگو آخرین پادشاه ماد بود که از سال ۵۸۵ تا ۵۵۰ پیش از میلاد حکومت کرد.[۷۴] نام وی در منابع یونانی Astuágē و Astuígas یا Astuigâs ذکرشده و در منابع بابلی، Iš-tu-me-gu نوشته شدهاست. امروزه تصور رایج بر این است که این نامها برگرفته از واژهٔ Ṛšti-vaiga در پارسی باستان بهمعنای «نیزهگردان» است. شکل رایج این نام در زبان یونانی، وضوحاً تصحیف از ریشهٔ پارسی آن است. این نام در زبان ایلامی، چند بار در لوحههای باروی تخت جمشید بهصورت Iš-ti-/Ir-iš-ti-man-ka نوشته شده است که وابسته بودن آنها به نام آستیاگ، مورد مناقشه است. ایشتوویگو در کتب تاریخی به آستیاگ معروف است.[۷۵] او شوهر خواهر کرزوس بود. از ۳۵ سال حکومت ایشتوویگو اطلاعات زیادی در دست نیست. از اقدامهای ایشتوویگو، لشکرکشی به قفقاز و جنگ با لیدی بود که در نهایت موجب پیمان صلح او با پادشاه لیدی و ازدواج او با آرینیس، خواهر کرزوس شد. منابع بابلی میگویند که ایشتوویگو به کوروش حمله کرد، ولی سپاهش بر او شورید و او را دستگیر کرده، به کوروش تحویل داد. بدین ترتیب حکومت ۱۲۸ ساله شاهنشاهی ماد پایان یافت و امپراتوری هخامنشی بنیان گذاشته شد. کوروش مادها را مغلوب کرد، اما به آن لباس پارسی پوشاند. بهطوری که خیلی از مقامات مادی، در حکومت هخامنشیان دارای جایگاه والایی بودند و ایالت ماد دومین ایالت هخامنشی پس از پارس بود. روایات مختلفی در مورد تبار کوروش و چگونگی جنگ او با ایشتوویگو توسط یونانیها گفته شده که تماماً رنگ و بوی فولکلور میدهند. از نظر دانشمندان امروزی، هیچ رابطهٔ خویشاوندی بین کوروش و ایشتوویگو وجود ندارد.[۷۶]
رویدادنامه نبونعید از رویدادهای آغازین به تخت نشستن نبونعید در ۵۵۶ پ. م. شروع میشود و اندک زمانی پس از فتح بابل توسط پارسیان در ۵۳۹ پ. م. به پایان میرسد. حداقل بخشی از این رویدادنامه در دوران کوروش نگاشته شده است، چرا که لحنش نسبت به نبونعید پرخاشگرانه میشود. این متن همچنین از جنگی میان ایشتوویگو، شاه ماد، و کوروش و تسخیر هگمتانه، پایتخت ماد توسط ارتش پارسیان در ششمین سال تاجگذاری نبونئید، یعنی ۵۵۰ پ. م. سخن به زبان میآورد (خط های۱-۴).[۷۷] نویسندهٔ سالنامه به جنگی در چند صد کیلومتری جنوب شرقی بابل اشاره میکند و مینویسد: «شاه اشتومه گو، لشکر خود را برای جنگ با کوروش، شاه انشان، فرستاد ولی لشکر بر او شورید، او را به زنجیر کشیده و تحویل کورش دادند».
با سقوط هگمتانه، استقلال ماد به پایان رسید و پس از آن، توسط پارسها رهبری و اداره شد.
جنگهای آشور و ماد
مجموعه لشکرکشیهای آشور به سرزمین ماد در قرن هشتم پ. م. نتوانست قدرت مادها را در هم بشکند و بیشتر حملات غارتگرانه بودند. دولت ماننا اتحادیه طوایف ماننایی منطقه و خود، از گذشته جزیی از سازمانهای حکومتی لولوبیان و گوتیان بودند. دولت ماننا در سده هفتم ق. م. جزیی از دولت بزرگ ماد به شمار میرفت. اخرین لشکرکشی اشور به ماد در سال ۷۰۲ پ. م. بود. خطر حمله از غرب بهوسیله دولت زورمند آشور، نیاز تشکیل یک دولت متمرکز را برای مادها که جدیدترین مهاجران به زاگرس بودهاند بوجود آوردهاست. مادها پایههای نخستین شاهنشاهی آریاییتباران (۷۲۸-۵۵۰ پ. م) را در ایران بنیاد نهادند. از سال ۶۷۳ پ م جنگهای مادها و آشور دوباره پا میگیرد از این زمان به بعد در اسناد آشوریها از کشور ماد نیرومند سخن میرود که نشان از به رسمیت شناخته شدن موجودیت دولت مادها از طرف آشوریها است. در حدود سال ۶۵۰ پ. م. پادشاهی ماد دولت بزرگی در ردیف ماننا و اورارتو و عیلام بود. بعد از کیمریها، یکی دیگر از قبایل صحرانشین شمال قفقاز، سکاها، به منطقه شمال غرب ایران حمله کردند و در سر راه خود، دولت اورارتو در غرب دریاچه اورمیه و شرق آناتولی را نابود کرده بودند
آشوربانیپال پادشاه آشور
در زمانی که آشور بانیپال پادشاه نیرومند آشور بر سر قدرت بود جنگی بین مادها و اشوریها در نگرفت ولی جنگهای آشور و عیلام تا نابودی دولت عیلام در سال ۶۴۰ پ م ادامه یافت. آشور بانیپال در سال ۶۳۳ پ م در گذشت. دولت ماد در این فاصله قدرت خود را مستحکم تر کرد.
تمدن ماد توانست در بنای مدنیت سهم بزرگی داشته باشد. همین مادها سبب آن بودند که پارسیها، به جای لوح گلی، کاغذ پوستی و قلم برای نوشتن به کار بردند و به استعمال ستونهای فراوان در ساختمان توجه کردند. قانون اخلاقی پارسیها که در زمان صلح صمیمانه به کشاورزی بپردازند، و در جنگ متهور و بیباک باشند، و نیز مذهب زردشتی ایشان و اعتقاد به اهورمزدا و اهریمن و سازمان پدرسالاری، یا تسلط پدر در خانواده، و تعدد زوجات و مقداری قوانین دیگر پارس که از شدت شباهت با قوانین ماد سبب آن شدهاست که در این آیه کتاب دانیال نبی: «تا موافق شریعت مادیان و پارسیانی که منسوخ نمیشود» ذکر آنها با هم بیاید همه ریشه مادی دارد.
معماری مادی که بعد از آشور تحت تأثیر معماری باشکوه اورارتو بود، با وارد کردن عوامل ایرانی، پایهگذار آثار درخشان دوران هخامنشی نظیر پارسه تخت جمشید و شوش شد. بسیاری دیگر از نشانههای تمدنهای بینالنهرین نیز از طریق مادها به هخامنشیان انتقال پیدا کرد، به طوری که تا قرنها بعد، نظم دربار ایران و تقریباً بیشتر جنبههای باشکوه و فرهنگی جامعه ایران، از طرف نویسندگان یونانی به مادها نسبت داده میشود. سلطنت ایشتوویگو موقعیت ماد را از یک حکومت قدرتمند برمبنای قدرت نظامی به مرکزی برای فرهنگ تغییر داد. آثار این نفوذ فرهنگی را در توجه بسیار شاهنشاهان هخامنشی به ماد، علاقه آنها به فرهنگ و آداب مادی، نفوذ دین مادی بین مردم ایران از طریق قبیله مغ، و با توجه به سنگنبشته بیستون موقعیت ماد به عنوان مرکز فکری برای نیروهای مخالف دولت هخامنشی میتوان دید.[۷۸]
جامعه و اقتصاد مادها
در حال حاضر، هیچ اطلاعات مستقیمی از نهادهای اجتماعی و سازمانهای اقتصادی جامعهٔ ماد در دست نداریم. هرودوت اشاره میکند که مادها ۶ قبیله بودند که از میان آنها فقط آریزانتیان، بهمعنای «دارای اصل و نسب آریایی» دارای ریشهشناسی آشکار ایرانی است، اما در مورد دیگر قبایل تقریباً هیچ اطلاعاتی در دست نداریم. ظاهراً، برخی از عناصر سیستم مدیریتی و اداری مادها که از آشوریان آموخته بودند، تا پس از سقوط آشور نیز در استانهای مادی ادامه داشت و مادها به تدریج این سیستم اداری را همچون نهادهای سنتی خودشان تصور میکردند.[۷۹]یانوش هارماتا کوشید تا منشأ سیستم اداری مادها را ردیابی کند و در این کار، مبنای استدلالهای خود را عمدتاً بر روی دادههای زبانشناسی قرار داد. وی به این نتیجه رسید که مادها دارای «سازمان اداری بسیار توسعهیافتهای بودند که پس از آنها نیز این سیستم توسط هخامنشیان مورد استفاده و اقتباس قرار گرفت.»[۸۰] در هر صورت، جایگاه ساتراپ که هخامنشیان از آن استفاده میکردند، حتی پیش از ظهور دولت ماد نیز برای تعیین روسای مستقل وجود داشته است.
آثار ارزشمند باستانشناختی بهدستآمده از تپه نوشیجان، گودینتپه و دیگر محوطههای باستانی و همچنین سنگنگارههای آشوری، نشان میدهند که در نیمهٔ نخست هزارهٔ یکم پیش از میلاد، سکونتگاههای شهری در مناطق مختلفی از ماد وجود داشتهاند که مراکز تولید صنایع دستی و اقتصاد دامداری و کشاورزی اندکی را تشکیل میدادند. با قضاوت بر اساس منابع آشوری، شغل اول و اصلی مردم مناطق ماد، پرورش اسب و تولید صنایع دستی بود. آشوریان از مناطق مادی، اسب، گاو، گوسفند، شتر باختری، سنگ لاجورد، برنز، طلا، نقره و دیگر فلزات و همچنین پارچههای پشمی و کتانی را به عنوان باج و خراج دریافت میکردند.[۸۱]
معیار ثروت در جامعه مادگذشته از عواید توزیعی حاصل از ترانزیت تجارت سنگ لاجورد هنوز با تعداد پَسو-ویرا یعنی حیوانات اهلی، عمدتأ اسب و مردانی که با تابعیت مشترکشان در اختیار یک پدرسالار بودند، سنجیده میشد. هر چند که خاندانهای اشرافی طبعأ اشیای ساخته از طلا، نقره و مس نیز در اختیار داشتند. اما مقدار آنها چنان نبود که رقم جداگانهای را در خراج پرداختی به آشور را تشکیل دهد.
اما با تسخیر آشور و نینوا، مادها یک شبه به ثروتهای هنگفت و باورنکردنی دست یافتند که طبعأ میان افراد معدودی همچون اشرافیت و رهبران نظامی جمع میشد. تردیدی نیست که ترکیب جامعه ماد بسیار شبیه به دورهٔ ایران هخامنشی بود که از راه کتیبهٔ بیستون، بایگانیهای تخت جمشید و مؤلفان یونانی از آن آگاهی داریم.[۸۲]
فرهنگ، هنر و معماری مادها
به نظر میرسد که هنر تصویری مادی تحت تاثیر بابلیها و آشوریها، مهرتراشها (و کاتب) های ایلامی و در آخر شاید توسط فاز اولیه خاورنزدیک «سبک جانوری» (که منشاء آن ممکن است هرچیزی باشد) قرار گرفته است.[۸۳]
در قسمت پیشه ها؛ هنرنمایی بر مفرغ و آهن به درجهٔ عالی رسیده بود (به ویژه مصنوعات هنری مفرغی)، سنگتراشی و صنعت سفالینه سازی و محتملأ نساجی پیشرفت کرده بود. تزئینات گوناگونی که بر ظروف سفالینهٔ ان روزگار دیده میشود چنین نشان میدهد که مادها بر منسوجات نیز نقوش زیبای مزبور را به کار می بردهاند[۸۴]
دادههای در دسترس دربارهٔ دربار مادها بسیار اندکاند و همهٔ آنها نیز مورد اطمینان نیستند. بر اساس گزارش هردودت دربارهٔ کودکی کوروش و بازی کردن او در نقش پادشاه، بهنظر میرسد که دربار ماد شامل محافظان، پیامآوران، «چشمان شاه» (نوعی سازمان جاسوسی) و سازندگان بودهاست.[۸۵] از این روی احتمالاً این بازی از روی دربار موجود الگوبرداری شده بود.[۸۶] هنگامی که این کودک به کوروش بزرگ (۳۰-۵۵۹ پ. م) تبدیل شد، احتمالاً همان شیوهها و سازماندهی دربار ماد را ادامه داد، از جمله اَشکال آداب تشریفاتی و رسوم دیپلماتیکی که مادها نیز به نوبهٔ خود آنها را از آشوریها به ارث برده بودند؛ اگرچه هیچ اطلاعات صریح و روشنی در این زمینه وجود ندارد.[۸۷] به گفتهٔ کستیاس، یکی از منصبهای دربار ماد، ساقی سلطنتی بود.[۸۸]
دین ماد باستان یک دین ابتدائی مزدائی بود. در ماد یک مزداپرست را مَزُدَیزنَه (mazdayazna) میخواندند که از صورت اوستائیش مَزُدیسنَه (mazdayasna) آشکارا جدا میشود.[۸۹] آنان در دیرینترین زمان مجموعهای از خدایان را میپرستیدند که میبایست با آریاییان میتانی همانندگی بسیاری داشته یاشند.[۹۰]آئین زروانی دین مغان مادی پیش از فرارسیدن دین زرتشت بود.[۹۱]
مغان گروه روحانی دولت کهن ماد بودند. مغان پیش از دین زرتشتی دارای بررسیهایی دربارهٔ زمان به گونهٔ تکامل یافتهٔ آن بودند که ظاهراً درون مایهٔ دین ایشان را میساخت. خدایان زمان در صورت ابتدائی خود در همهجا در دینهای ابتدائی دیده میشوند و غالباً جای ویژهای در میان خدایان ندارند اینها خدایان سرنوشت و خدایان ابتدائی مرگ هستند ولی خدای زمانی که در ماد پرستش میشد، بالاترین خداست. نام خدای زمان در زبانهای ایرانی میانه زروان یا زوروان است. معنای اصلی این واژه زمان است. آئین زروانی صورتی از دین مزدائی است ولی مسلماً زرتشتی نیست.[۹۲]
در مورد اینکه از چه زمانی تبلیغ دین زرتشتی در ری، پایگاه مرکزی مغان آغاز به فعالیت کرد، قرائن و شواهد روشنی موجود نیست. گمان میرود که دیرترین هنگام برای این رویداد هنگام بنیادگذاری دولت هخامنشیان بودهباشد.[۹۳]
پوشش مادها
یک مادی بر دیوار کاخ خشایارشا در تخت جمشید که لباس مادی بر تن کرده است.
اطلاعات مربوط به پوشش مردم در دورهٔ مادها، عمدتاً منحصر به لباسهای مردان است که این اطلاعات شامل دو دسته از منابعاند: گزارشهایی که از نویسندگان کلاسیک ثبت شده است و آثار باستانی. این دسته که شامل آثار با ارزش باستانیاند را میتوان به پنج دسته تقسیم کرد:[۹۴]
سنگنگارههای داریوش یکم (۵۲۱-۴۸۶ پ. م) در بیستون.
پیکرههای نمایندگان ۳۰ ملتی که تحت امپراطوری هخامنشیان بودند (شکل ۴۶) و بر آرامگاه داریوش یکم در نقش رستم در نزدیکی تخت جمشید کنده شدهاند و همین نقوش توسط جانشینان وی نیز تکرار شده است. هویت پیکرههای نقش رستم با سنگنوشتهٔ برجایمانده از آرامگاه داریوش یکم شناسایی شدند.
معماری منحصر به فرد تخت جمشید (بهویژه پلکان شرقی آپادانا) که جنگجویان، بزرگان و نمایندگان ملل مختلف امپراطوری هخامنشیان را نشان میدهد؛ آثار خشتی-لعابی شوش و تخت جمشید که سربازها را در لباسهای نظامی متفاوت نشان میدهد و پیکرههای کندهشده بر تندیس مصری داریوش در شوش، که هماینک در موزهٔ ایران باستان در تهران نگهداری میشود.
نقوش متنوع، بهویژه هنرهای دستی: گلدانهای یونانی، مسکوکات مصری معاصر، مهرهای «یونانی-ایرانی» ، نقاشیها، بهویژه آندسته که در آرامگاه کارابورون یکم در نزدیکی المالی، استان پیشین لیسیه در جنوب غربی ترکیه کشف شده است. مجسمهها، بهویژه آن دسته که از صیدا و لیسیه به دست آمدهاست، «گنجینهٔ جیحون» و مهمتر از همه، صحنههای نبرد و شکار که بر روی تابوت سنگی منسوب به اسکندر واقع در صیدا (کمی پس از ۳۲۰ پ. م) کنده شده است و موزاییک اسکندر واقع در کف معبد فون در پُمپئی (سدهٔ اول پ. م تقریباً همدوره با تابوت سنگی اسکندر، برگرفته از یک نقاشی هلندی.)
تاریخ فرهنگ ماد را میتوان به دو دوره تقسیم کرد؛ یکی مربوط به دوران متقدم ماد و قبل از استقرار سلطهٔ کیش مُغان و دورهٔ دوم مربوط به زمان مُغان. مرز میان این دوره پایان قرن هفتم قبل از میلاد است. زندگی مردم نقاط دوردست غربی ظاهرأ تحت تأثیر رسوم بابلیان قرار گرفته بود. مثلأ در مورد لباس چنین بوده است. در سمت شرقی جبال زاگرس لباسی که لولوبیان در هزارهٔ سوم قبل از میلاد میپوشیدند معمول بوده است: روی نیم تنه (پیراهنی آستین کوتاه-زانو) پوستی افکنده، بر شانهٔ چپ استوار میساختند و گاهی پوست را از زیر کمربند رد میکردند. مردم ثروتمند پوست یوزپلنگ و مستمندان پوست گوسفند به کار میبردند. لباس مانائیان و دیگر قبایل اتحادیهٔ ماد و خود مادیها همین گونه بوده است. این رسم- یعنی افکندن پوست گوسفند بر شانه تا به امروز نیز در میان شبانان کوهستانی آذربایجان و کردستان محفوظ مانده است. موها را با نواری سرخ میبستند و ریش را میزدند. در تصاویر آشوری کلاه بلند نمدی یا تاج- که به زبان یونانی تیار نامیده میشود و مخصوص ساکنان ماد بوده- دیده نمیشود ولی چون کلاه مزبور هم در هزارهٔ سوم قبل از میلاد و هم در عصر هخامنشیان (قرنهای ۴ و ۶ قبل از میلاد) متداول بوده بی شک در دوران مورد نظر نیز مرسوم بوده است. پاپوش مردم ماد موزههای نرم و نوک برگشته بود.
لباس ساکنان ماد شرقی؛ پیراهنی گشاد (ساراپیس) با آستینهای بلند و شلواری گشاد و چین دار، که در واقع دامن درازی بود که میان دو پا جمع کرده بودند، بالاپوشی کوتاه از پارچهٔ رنگارنگ و یا کارزده از پشم بود. این نوع لباس را باشلقی که بر سر میکشیدند تکمیل میکرد.[۹۵]
ادیث پرادا تأکید میکند که «در کُل، در هنر خاور نزدیک، تفاوت میان مردم غالباً بر اساس پوشاک آنها مشخص میشد». مردان باستانی خاور نزدیک به پوشیدن لباسهای گُشاد و آزاد، متشکل از دامنهای چیندار، تنپوشهای رویی پیچیدهشده به دور بدن و تُنیک علاقه داشتند. احتمالاً در انتهای هزارهٔ دوم پیش از میلاد، ایرانیان مهاجر که در اوراسیا، جایی که آب و هوای متغیری زیادی داشته و زندگی به گلهداری و استفاده از از اسب، بهویژه برای جنگها وابسته بود، لباسی با خود به درون ایران آورده باشند که در مسکن اولیهشان شکل گرفته بود. این لباس شامل کلاهی بلند، نیمتنه و شلوار چرمی تنگ و چسبان، بالاپوشی آستینبلند و چکمه میگردید.[۹۶]
ایرانیها پیراهن چیندار خاور نزدیک را پذیرفته و آن را اصلاح کردند و به آن سربند و کلاه شیاردار بلندی که احتمالاً از سربند پَردار آشوری اقتباس شده بود، افزودند. از این رو گاهی اوقات پژوهشگران این سبک را «جامهٔ پارسی» و لباس برگرفته از آسیای میانه را «جامهٔ مادی» مینامند. این نامها همیشه دقیق نیستند، با این حال هرودوت گواهی میدهد که «پارسیان» برحسب عادت، لباس «مادها» را میپوشیدند.[۹۷]
/tsv/ ایرانی> sp مادی (مانند sp اوستایی در مقابل s پارسی باستان):[۹۸]
spaka مادی (یعنی سگ).
aspa مادی (یعنی اسب).
vispa مادی (یعنی همه، پارسی باستان visa، اوستایی vīspa، هندو ایرانی ṵíćṷa> ودایی víśva؛ از جمله در مادی (وامواژه پارسی باستان) به صورت vispa-zana یعنی «دارای همه نژادها» در مقابل visa-dana پارسی باستان) و vispa-dahyu مادی (یعنی (دروازه) همه ملتها) در مقابل پارسی باستان visa-dahyu پارسی باستان. مورد آخر توسط هرودوت بیان شده است.
/dz/ ایرانی> z مادی است (مانند z اوستایی در مقابل d پارسی باستان):[۹۹]
عبارت zana (یعنی نژاد،dana پارسی باستان، jána هندوایرانی jána ودایی) آشکارا مادی است، چرا که در ترکیب vispa-zana آمده است.
/ts/ ایرانی> s مادی (مانند s اوستایی در برابر ủ پارسی باستان):[۱۰۰]
کلمه suxra(یعنی «درخشان، روشن، سرخ) نام شخصی است (پارسی باستان θuxra، اوستایی suxra، هندوایرانی ćukrá> ودایی śukrá) که به علت وجود جفتهای معادل مادی است.
/θr/ ایرانی> ůr مادی (مانند ůr اوستایی در برابر ç فارسی باستان) :[۱۰۱]
čiůra مادی «چهر، نژاد» (= čiça فارسی باستان، čiůra اوستایی) در نام خاص čiůra-taxma در برابر čiçantaxma فارسی باستان
xšaůra مادی «شهریاری» (= xšaça فارسی باستان، xšaůra اوستایی، kšatrá هندوایرانی -> kșatrá ودایی)، از جمله در نام xšaůr-ita خاص یکی از مادها در DBe6 مادی است که به علت وجود جفتهای معادل و به ویژه به علت بافت مادی.
دیگر ویژگی بارز زبان مادی با این شیوه به خوبی دریافتنی نیست: hv ایرانی> f مادی همانند havarnah ایرانی (xvarənah اوستایی) farnah مادی «فر» (که از سدههای نهم و هشتم پیش از میلاد در نام اشخاص دیده شده است)، به تازگی کاملاً مادی بودن آن مردود دانسته شده یا اینکه باید تحت یکی از گویشهای گوناگون مادی به شمار آید. مایرهوفر، تنها تعدادی واژه در زمینه اصطلاحات حقوقی، سپاهیگری و نامهای خاص از قلمرو پادشاهی هخامنشی را مادی دانسته است. در عین حال اشمیت بر برخی از آنها تردید دارد، برای مثال، xšāyaθiya به معنی شاه، دارای /θiy/ (به جای /ti/ ایرانی> /šiy/ پارسی باستان) نیست، بلکه بیشتر thii هندوایرانی> /θiy/ پارسی باستان است و بنابراین لزوماً نباید مادی شمرده شود.[۱۰۲]
اینکه تا چه اندازه، واژهها و به ویژه نامجایهایی را (که دادههای ریشه شناختی آنها را به درستی از لحاظ معنایی و منطقی پذیرفت) که در روایات فرعی یونانی، ایلامی، بابلی و غیره دوران هخامنشی ثبت شدهاند، تنها بر پایه معیارهای زبانی از جمله sp، z مادی و مانند آن میتوان به طور قطع مادی دانست، مطلبی است که باید در جزئیات آن تصمیم گیری شود. در این میان نامهای پادشاهان محلی ماد از زاگرس و جای نامهای مربوطه که در منابع آشوری از زمان شلمنصر سوم (میانه سده نهم پ. م) ذکر شده، استثنا است.[۱۰۳]
دومین پادشاه ماد و نام یک شورشی مادی در کتیبه بیستون
Huvaxštra
κναζάρης
سومین پادشاه ماد
uštivaiga
Άστνάγης
چهارمین و آخرین پادشاه ماد
در کتیبههای پارسی باستان واژههایی دیده میشوند که بر خلاف قواعد آوایی پارسی باستان است، که این واژهها را باید مادی دانست:[۱۰۵]
مادی
پارسی باستان
معنی
aspa
asa
سگ
zana
dana
نژاد
xšāça
xšāθra
شاه
vispa
visa
همه
zūrah
dūrah
فریب، بدی
vazṛka
vadṛka
بزرگ
pati-zbay
pati-zay
اعلام کردن
hufrasta
hufrašta
خوب مواخذه شده
vinasta
vinšta
تباهی، آسیب
اینکه تا چه اندازه، واژهها و نامهایی را (که دادههای ریشه شناختی آنها را به درستی نمیتوان از لحاظ معنایی و منطقی پذیرفت) که در روایات فرعی یونانی، ایلامی، بابلی. غیره دوران هخامنشی ثبت شدهاند، تنها بر پایه معیارهای زبانی از جمله sp، z مادی و مانند آن را به طور قطع مادی دانست، قابل تصمیم گیری است، اما نامهای پادشاههای محلی ماد از زاگرس و جای نامهای مربوطه که در منابع آشوری از زمان شلمنصر سوم (میانه سده نهم پ. م.) ذکر شده، استثنا است.[۱۰۶]
مادها در امپراتوری هخامنشی
وسعت امپراتوری کوروش بزرگ.
به نظر میرسد که کوروش پادشاهی ماد را منسوخ نکرد. در عوض، انتقال قدرت از خاندانی به خاندان دیگر بود. به هر حال، کوروش و جانشینانش، عنوانهای رسمی شاهان ماد و سیستم مدیریتی آنها را پذیرفتند. در امپراطوری هخامنشی، ماد موقعیتش را به عنوان دومین استان بعد از پارس به دست آورد. اشرافزادگان مادی در همان جایگاهشان در حکومت کوروش و جانشینانش (به رغم شورش علیه داریوش یکم در ۵۲۱ پ. م. توسط گوبریاس[پانوشت ۱] باقی ماندند. اولین حکمران بابل بعد از فتح توسط پارسها، یک مادی بود. در گاهشماری نبونئید، او به عنوان «حکمران دیار گوتیم» گواهی داده شده است که بابل را بدست آورده است. در اول هزاره پ. م. گوتیم نام ماد، یا حداقل، قسمت غربیاش بود. همچنین ذکر شده که علاوه بر پارسیها و عیلامیها، مادیها هم در گارد جاویدان ۱۰ هزار نفری هخامنشی خدمت میکردند. یهودیان، یونانیان و مصریان، و دیگر مردمهای دنیای باستان، پارسها را مادی خواندند و حکومت پارسها را ادامه ماد شمردند. به استناد برخی مدارک بابلی که بعد از فتح میانرودان توسط پارسها، نوشته شده است، خیلی از مادها در مقامهای عالیرتبه استانی، افسران نظامی، سربازهای سلطنتی، در بابل اشتغال داشتند. به علاوه، به نظر میرسد که مادها در بابل و دیگر شهرهای بزرگ به عنوان افراد خصوصی زندگی میکردند. اسناد میخی همچنین تائید میکنند که تاجرهای بابلی با داد و ستدهای مختلفی در اکباتان و دیگر شهرهای مبادرت میورزیدند.[۱۰۷] کوروش پس از تسخیر سرزمین ماد، رسماً خود را فرمانروای ماد خواند و لقب شاهان ماد را به خود اختصاص داد: «شاه ماد (شاه بزرگ، شاه شاهان، شاه سرزمینها)». اما در عمل، سرزمین ماد توسط یک فرماندار پارسی اداره میشد. گرچه هرودوت در بخشهای پژوهشی کارهایش با کمال دقت بین آداب و رسوم مادها و پارسها تفاوت قائل میشود، ولی در فصولی که به افسانهها و داستانها میپردازد، شیوههای این را با یکدیگر مخلوط میکند و درهم میآمیزد. تئوگنیس و سیمونید و سایر شاعران یونانی نیز پارسیها را اهل ماد خواندند.[۱۰۸]
هنگامی که سخن از تاریخایرانمیرود، باید به این نکته توجه داشت که آیا منظور تاریخ اقوام و مردمانی است که از آغازتاریختا کنون در مرزهای سیاسیایرانامروزی زیستهاند یا تاریخ اقوام و مردمانی است که خود را به نحوی از انحاءایرانیمیخواندهاند و در جغرافیایی که دربرگیرندهٔ ایران امروز و سرزمینهایی که از دیدگاه تاریخی بخشی ازایران بزرگ(ایرانشهر) بودهاست زیستهاند. ایران گاه تاریخ ایران را از ورودآریاییهاکه نامایراننیز از ایشان گرفته شدهاست، بهفلات ایرانآغاز میکنند. ولی این به این معنی نیست کهفلات ایرانتا پیش از ورود ایشان خالی از سکنه یا تمدن بودهاست. پیش از ورود آریاییان به فلات ایران تمدنهای بسیار کهنی در این محل شکفته و پژمرده شده بودند و تعدادی نیز هنوز شکوفا بودند. برای نمونه تمدنشهر سوختهدرسیستان،تمدن عیلامدر شمالخوزستان،تمدن جیرفتدرکرمان، تمدنتپه سیلکدرکاشان، تمدناورارتودرآذربایجان، تمدنتپه گیاندرنهاوندو تمدنمانناییاندرکردستانو آذربایجان و و تمدنکاسیهادرلرستانذکر میشود.
نقشه قلمرو سلسلههای حاکم بر ایران و گستره حکومتی سلسلههای مختلف از دودمان هخامنشیان تا حکومت جمهوری اسلامی. در این نقشه سلسلههایی که بر غالب ایران مسلط بودهاند، متذکر شدهاند و حکومتهای ملوک طوایفی و محلی ذکر نشدهاند. همچنین هنگامی که سرزمین کنونی ایران بخشی از یک امپراطوری خارجی بوده در این نقشه ثبت نشده است به عنوان مثال وقتی ایران زیر حکومت سلوکیان، خلفای راشدین، امویان، عباسیان و مغول بوده است.
آجر مونومنت ایزیرتو در موزه شرق توکیو مربوط به تمدن مانناییان،Glazed brick from Bukan depicting a winged goat from the Ancient Orient Museum Tokyo, Japan Tanabe 1983.
نکتهٔ مهم دیگر شناخت وضع مناطق داخلی ایران در زمان شکلگیری و رواج تمدنهای کهن است. یعنی فهم اینکه در زمان تمدنها و دولتهای باستانی چونسومر،کلده،اور،بابل،آشور،اورارتوو نظائر آن، وضع این مناطق داخلی فلات ایران، که مجزا از منطقه مستقیم تحت حاکمیت این تمدنها و دولتها بودهاست، به چه نحوی جریان داشتهاست؟
پیش از آریاییان تمدنهایشهر سوخته(در سیستان)،تمدن ایلام(در شمال خوزستان)،تمدن جیرفت(در کرمان)، تمدن ساکنانتپه سیلک(در کاشان)،تمدن اورارتو(در آذربایجان)، تپهگیان(در نهاوند) و تمدنکاسیها(در کرمانشاه و لرستان) و تپورها در تبرستان (مازندران) در سرزمین ایران بودند.
ایلامیانیا عیلامیها از هزاره چهارم پ. م. تا هزاره نخست پ. م. ، بر بخش بزرگی از مناطق جنوب غربی پشتهٔ ایران فرمانروایی کردند. به قدرت رسیدن حکومتایلامیانو قدرت یافتن سلسلهٔ عیلامیپادشاهی اواندر شمال دشت خوزستان مهمترین رویداد سیاسی ایران در هزاره سوم پ. م. است. تا پیش از ورودمادهاوپارسها، تاریخ سرزمین ایران منحصر به تاریخعیلاماست.
دانش پژوهشیهای نوین نشان میدهد که عنصر ایرانی زبان همواره در میان تیرههای به اصطلاح آسیانیک دخیل بودهاند.[۱]
ایران و آریاییان
نظریهای که امروز بیش از هر نظریهٔ دیگری در میان صاحبنظران مقبول است اینست که قبایلی که خود را آریایی (آریایی در زبان ایشان به معنی شریف یا نجیب بود) میخوانندند در اواخر هزارهٔ دوم پیش از میلاد (در این تاریخ اختلاف بسیار است) به فلات ایران سرازیر شدند. از بررسیاساطیروزبانایشان برمیآید که ایشان خویشاوندی نزدیک باهندیانداشتند و گویا پیش از آمدن آنان به ایران و مهاجرت دستهٔ دیگر به هند با هم میزیستند. به هر حال آنچه مسلم است اینست که هر دو دسته خود راآریاییمیخواندند.
تاریخ معاصر ایران
تا پیش از سدهٔ نوزدهم کنش اجتماعی عمدهای در ایران علیه سیاستهای حاکمان صورت نمیگرفت. فرمانروایان در ایران دارای قدرت مطلقه و «فره ایزدی» بودند و با القابی مانند «سایهٔ خدا بر روی زمین» توصیف میشدند.[۲]بر خلاف تاریخ اروپای غربی (و شایدژاپن) اشرافیت ریشه دار و مستقل که توانایی مهار قدرت مطلقهٔ پادشاهان را داشته باشند در ایران شکل نگرفته بود.(استبداد شرقی) در نتیجهٔ این استبداد و توانایی ضبط و تصرف بی ضابطهٔ اموال و نبود امنیت برای مالکیت خصوصی فرایند انباشت سرمایه در ایران به وجود نیامده بود.[۳]
اما در طول سدهٔ نوزدهم و به طور عمده نیمهٔ دوم آن، افزایش فزایندهٔ حجم تماسها با اروپا_اعم از مراودات بازرگانی و برخوردهای نظامی و نقل و انتقال سفیر_ و به دنبال آن آشنایی هرچه بیشتر گروههایی از مردم با نهادها و ابزارهای مدنی مدرن و شیوههای دیگر کشورداری و مفاهیم نو مانند «ملت» و وظایف متقابل دولت و ملت، تحزب و... باعث شکل گیری جامعهٔ مدنی و افزایش مطالبات ملت از حاکمیت برای اصلاح شد.[نیازمند منبع]
آغامحمدخانپس از نزدیک به دو دهه لشکرکشی بی وقفه در سال ۱۱۶۱خورشیدی/۱۷۹۵میلادی، در تهران تاج گزاری کرد و بدین ترتیب دودمانقاجارتاسیس شد.
قاجارها از لحاظ چگونگی به قدرت رسیدن و همچنین خاستگاه چادرنشینی خود تفاوت چشمگیری با بخش عمدهٔ دودمانهای پیش از آن از جمله افشارها و زندیان نداشتند[۴]اما بر خلاف دو سلسلهٔ پیشین که به سرعت پس از مرگ بنیانگذار آن مضمحل میشدند، توانستند نزدیک به یک و نیم سده بر مصدر قدرت باقی بمانند.[۵]برای ریشه یابی این واقعیت میتوان به موضوعاتی مانند: بهرهبرداری آگاهانه و عمدی قاجارها از تمایزهای اجتماعی فراوان موجود در جامعهٔ ایران سدهٔ نوزدهم همانند درگیری حیدری_نعمتی در شهرها و رقابتهای ایلیاتی و طایفهای در خارج از آن[۶], تعامل متقابل با روحانیان برجسته[۷], تایید و پشتیبانی دولتهای بزرگ غربی از دودمان قاجار[نیازمند منبع]اشاره کرد.
پایان کار دودمان قاجار و تصرف تدریجی قدرت به دسترضاشاهتحولی اساسی را در ساختار دولت ,بوروکراسیو اعمال حاکمیت بر مناطق دور از پایتخت به وجود آورد که تا پیش از آن سابقه نداشت. رضاشاه شالودهٔ دولتش را بر دوپایهٔ ارتش و بوروکراسی پایهگذاری کرد که اولی در دوران حکومت وی تا ده برابر و دومی هفده برابر رشد کردند.[۸]
ایران معاصر و جنبشهای اجتماعی
اگرچه تا پیش از قرن نوزدهم سلسلههای گوناگون حاکم بر ایران همانند دیگر کشورهای آسیایی با برخی دولتهای غربی مانندونیز, انگلستان، روسیه (نیمه غربی) , پرتغال، اسپانیا، هلند و... تماسها و مراوداتی_اعم از خصمانه و یا دوستانه_ داشتند؛ اما وجه تمایز میان این تماسها در سدهٔ نوزدهم میلادی با سدههای پیشین، افزایش چشمگیر حجم آنها و نیاز روزافزون کشورهای اروپایی به مواد خام دیگر مناطق جهان بود. وقوعانقلاب صنعتیدر اروپا کشورهای توسعه یافتهٔ این قاره را به صادرکنندهٔ عمدهٔ کالاهای صنعتی با قیمتی نازل تر از کالاهای بومی مبدل کرده بود که این امر تاثیرات اجتماعی و سیاسی زیادی به دنبال داشت.[۹]سیطریهٔ اقتصادی کشورهای صنعتی، بازرگانان محلی و پراکنده را برای نخستین بار در قالب طبقهای با منافع مشترک یکپارچه کرد.[۱۰]این طبقه به دلیل پیوندهایش با روحانیون در جنبشهای آینده طبقهٔ متوسط سنتی نام گرفتند.[۱۱]
در کنار این طبقه، گروه اجتماعی جدیدی با نام «منورالفکران» در ایران شکل گرفتند که از طرق گوناگون مانند سفر یا مهاجرت به کشورهای توسعه یافتهٔ غرب و یا نواحی کمتر توسعه یافته که در عین حال جلوتر از ایران بودند مانند قفقاز، هندوستان و... با دنیای جدیدی به غیر از دنیایی که تاکنون در آن زندگی میکردند آشنا شدند.[۱۲]
شکستهای نظامی پی در پی ایران از روسیه تزاری و سپس بریتانیا و تجزیهٔ ایالات ثروتمندقفقازو پس از آن تحمیل قراردادها و امتیازات نامنصفانهٔ بازرگانی وکاپیتولاسیونو نقض حاکمیت ملی ایران نیز فکر ایجاد تغییر و تحول و اصلاحات را در گروهی از سیاستمداران و روشنفکران و روحانیان ایران ایجاد کرد.[نیازمند منبع]
جنبشها و اقدامات اصلاحی پیش از مشروطه
اصلاحات شاهزاده عباس میرزا:عباس میرزا ولیعهد و حاکم ایالت آذربایجان به عنوان فرمانده سپاه ایران درنبرد با روسیهرا میتوان نخستین بانی مهم اصلاحات مدرن در ایران دانست. وی که در جریان جنگ با ارتش آموزش دیدهٔ روسیه به ضرورت ایجاد ارتشی نوین پی برده بود کوشید با کمک فرانسویها به نوسازی سپاه ایران مطابق با معیارهای اروپا تحت عنوان «نظام جدید» بپردازد.[۱۳]دیگر کوششهای اصلاح گرانهٔ عباس میرزا عبارت بودند از فرستادن نخستین محصلین در سال ۱۸۱۱ میلادی به انگلستان[۱۴]و ایجاد یک چاپخانه در شهر تبریز که با پشتیبانی او انجام شده بود و ترجمهٔ یک سری کتب مربوط به فنون نظامی.[۱۵]وی در راه این اصلاحات با مخالفت گروهی از روحانیان و در مقابل پشتیبانی گروهی دیگر از آنها مواجه شد. دستهٔ نخست اینگونه اقدامات را «غیر اسلامی» میدانستند در حالی که دستهٔ دوم آن را برای «دارالاسلام» مفید میدانستند.[۱۶]علاوه بر اینها گروهی از درباریان از جمله برادر ولیعهد و همچنین سران عشایر که از ناحیهٔ نظام جدید احساس خطر میکردند اقدامات عباس میرزا را برای آیندهٔ خود زیان بار میدانستند. عوامل یادشده سبب اخلال در طرحهای عباس میرزا شد و در نهایت با درگذشت شاهزاده پیش از فتحعلی شاه این اصلاحات عقیم ماندند.
دو روایت مختلف ازتاریخ ایران پیش از اسلاموجود دارد: یکی روایت سنتی که مبتنی بر تواریخ سنتی است (شامل شاهنامه) و از نخستین پادشاهکیومرث(که پادشاه جهان و نه فقط ایران است) آغاز میشود و شامل سلسلههای پادشاهیپیشدادیان،کیانیان،ملوکالطوایفی(اشکانیان) وساسانیاناست. این روایت سنتی به یک معنی روایتی اسطورهای از تاریخ ایران است و شامل اطلاعات ذیقیمت مردمشناسانه و اسطورهشناسانهاست.
روایت دیگر روایت مبتنی بر تواریخ خارجی (شامل تواریخ یونانی، ارمنی، رومی) و مدارک و یافتههای باستانشناسی (شامل کتیبهها و سکهها) و به طور کلی روایتی مدرن و علمیاست. در این روایت خاندانهای پادشاهی در ایران پیش از اسلام از قرار زیرند:مادها،هخامنشیان،سلوکیان،اشکانیانوساسانیان.
شاید بسیاری باور ننمایند که از سال سیام هجری که سال مرگ یزدگرد آخرین پادشاه ساسانی است تا سال ۱۳۴۴ه. ق(=۱۳۰۴ه. خ) که تاریخ برافتادن قاجاریان میباشد در درون حدود طبیعی ایران بیش از یکصد و پنجاه خاندان به استقلال یا نیمه استقلال پادشاهی کردهاند و از میان ایشان تنها چهار خاندان سلجوقیان و مغولان و صفویان و نادر شاه را میتوان گفت که بر سراسر ایران حکمروا بودند. از دیگران طاهریان، سامانیان، صفاریان، غزنویان، بویهیان، خوارزمشاهیان، قرهقویونلویان، آققویونلویان، زندیان، قاجاریان اگر چه پادشاهان بزرگ و بنام بودند هیچ کدام سراسر ایران را زیر فرمان نداشتند. آن دیگران هم جز خاندانهای کوچکی نبودند که هر کدام بر یک یا دو ولایت فرمانروا بودند.[۱۷]
در زمینه دودمانها باید این را به اشاره یادآوری کرد که در یک دوره کهآل جلایرنیز بر بخشهایی از ایرانزمین فرمان میراندند، حدود بیست دودمان بر ایران فرمانروا بودند.
دانش غربیها از تاریخ ایران همیشه دست دوم بوده و به شدت تحت تأثیر دشمنی تاریخنویسان یونان باستان با ایران قرار دارد. نسلهای پیاپی تحصیلکردگان اروپایی عادت کردهاند ایران را از منظر نوشتههای خصمانههرودوتو روایات او از جنگ با ایران ببینند. در تاریخنویسی اعرابسنیدر مورد ایران هم همین دشمنی و یکجانبهنویسی دیده میشود.[۱۸]برای بیشتر مردم جهان نیز آشنایی با تاریخ ایران از طریق این گونه نوشتههای اروپائیان صورت میگیرد.