به نظر شما کدام حکومت بیشترین خدمت را به ایران کرد؟

آمار مطالب

کل مطالب : 34
کل نظرات : 0

آمار کاربران

افراد آنلاین : 1
تعداد اعضا : 1

کاربران آنلاین


آمار بازدید

بازدید امروز : 34
باردید دیروز : 36
بازدید هفته : 109
بازدید ماه : 109
بازدید سال : 562
بازدید کلی : 23468

تبادل لینک هوشمند

برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان ایران از ابتدا تا کنون و آدرس tarikh-iranian.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.







نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)
تبلیغات
<-Text2->
نویسنده : مهرداد برومندنیا
تاریخ : سه شنبه 4 آذر 1393
نظرات
 
     پرش به: ناوبری، جستجو
تمدن‌های باستانی آسیای غربی
میان‌رودان، سومر، اکد، آشور، بابل
حتیان، هیتی‌ها، لیدیه
ایلام، اورارتو، منائیان، ماد، هخامنشی
امپراتوری‌ها / شهرها
سومر: اوروکاوراریدو
کیشلاگاشنیپوراکد
بابلایسیناموری - کلدانی
آشور: آسور، نینوا، نوزی، نمرود
 
ایلامیانشوش
هوری‌هامیتانی
کاسی‌هااورارتو
گاهشماری
شاهان سومر
شاهان ایلام
شاهان آشور
شاهان بابل
شاهان ماد
شاهان هخامنشی
زبان
خط میخی
آرامیهوری
سومریاکدی
زبان مادی
ایلامی
اساطیر میان‌رودان
انوما الیش
گیل گمشمردوخ
نیبیرو

دوران ایران باستان دوران تشکیل دولت ماد تا پایان حکومت ساسانیان و حمله عرب به ایران است. (..۶ ق.م. تا ۶۵۲ م)

پیش از مهاجرت آریایی‌ها به فلات ایران، اقوامی با تمدن‌های متفاوت در ایران می‌زیستند. سرزمین کنونی ایران بخشی بزرگی از یک واحد جغرافیایی بنام فلات ایران است، این واحد طبیعی با تنوع اقلیمی و زیستی خود دارای ویژگیهای بارزی است که در نتیجه آن وحدت فرهنگی ایران را سبب شده‌است، بی شک تمدن بشری مرهون نبوغ و خلاقیت مردمانی بوده‌است که سالیان دراز در این سرزمین زندگی کرده‌اند و در تعامل با جغرافیا و نظام طبیعی حاکم بر آن و در جریان روزگار، تاریخ فرهنگی وتمدن خود را آفریده‌اند.

 

پیش از تاریخ

اولین رفتارهای فرهنگی انسان در ایران با ساخت ابزارهای سنگی گوناگون در دوران پارینه سنگی آغاز شد، دوران پارینه سنگی شامل سه دوره کهن، میانی و نوین می‌شود، آثار بدست آمده از این دوران در ایران بیش‌تر از دورهٔ پارینه سنگی نوین است که از کاوشگاه‌هایی چون کشف رود خراسان، لدیز سیستان، هومیان کوهدشت و دره هلیلان در ایلام، غار شکارچیان و غار دو اشکف در کرمانشاه و... بدست آمده‌اند. در این دوران آدمی افزون بر گردآوری خوراک و شکار بخشی از خوراک خود را ذخیره می‌کند، با گذر از دوران پارینه سنگی و فرا پارینه سنگی از حدود دوازده هزار سال پیش ساکنان خاور نزدیک از جمله ایران دوره فرهنگی و تمدنی نوسنگی، را آغاز می‌کنند. دوران نوسنگی با اهلی کردن گیاهان و حیوانات و شکل گیری نهایی روستاها همراه بود و تا هزاره پنجم قبل از میلاد ادامه یافت. در دوران نوسنگی بشر با ساخت سفال، ایجاد فضاهای معماری و ارتقاء سطح صنعت خود، گامی دیگر در ترقی خود برداشت. یادگارهای دوره نوسنگی در ایران از محوطه‌هایی چون تپه سیلک در کاشان، رود اترک در قوچان،چشمه علی تهران، تپه حصار دامغان، تپه گیان نهاوند، تپه باکون فارس، شهرستان سراب، گودین تپه در کنگاور و گوران و گنج دره در کرمانشاه و شوش در خوزستان و... بدست آمده‌است. با گذر از دوران نوسنگی ایران همچون سرزمینهای اطراف خود در آسیای غربی وارد دورانی شد که تولید انبوه فلز، گذر از روستانشینی به شهرنشینی، استفاده از خط و نگارش و به کار بردن نشانه‌ها، گسترش بازرگانی، معماری، بهره‌مندی از تاریخ، ادبیات و هنر از ویژگی‌های آن دوران است.

بدست آمدن شهرک ویژهٔ ذوب و دستاورد فلز در اریسمان، ساخت سفالینه‌های برنگاریده و منقوش و چیزهای دینی و... گویای نقش ایران در گردونه رشد و گسترش دانشوارانه، صنعتی و معنوی بشر است. روندی که در آینده با آغاز دوران آهن و ورود گروه‌های آریایی به پشته و فلات ایران ادامه پیدا کرد. در دوران آهن اوجی دیگر از نیرو و نوآوری و سازماندهی شهرنشینی ایرانی نقش می‌بندد و یادگارهای باشکوهی همچون زیگورات چغازنبیل، (۱۲۵۰ قبل از میلاد) معبد باباجان و... شکل می‌گیرند.

در آغاز هزاره یکم دولت‌هایی همچون مادها، ایلامی‌ها(ایلام نوین) و... در جاهای گوناگون ایران تاسیس می‌شوند و به رودررویی با فرمانروایی دستدراز و متجاوز آشوری در میانرودان(بین النهرین) می‌پردازند و کم کم برای رودررویی بهتر در برابر فرمانروایی آشوری و دستدرازی‌های آنان به ایران بایکدیگر در قالب فرمانروایی ماد یکی می‌شوند.

ره‌نامه و نقشه‌ای از سرزمین ایلام باستان (قرمز) و نواحی همسایه آن. کُنداب پارس (خلیج فارس) در دوران برنز گسترش بیشتری رو به شمال‌خاوری(شمال غربی) داشته‌است.

[۱]

ایلامیان

ظهور دولت ایلام (۶۴۰ –۳۲۰۰) قبل از میلاد به عنوان اولین قدرت متمرکز در عرصه فلات ایران (جنوب غربی سرزمین کنونی ایران) آغازی بود برای تأثیر فکر، هنر و تمدن مردم فلات ایران بر سایر تمدن‌های اطراف همچون تمدن بین النهرین و مصر، ارتباطی که همیشه با کش و قوس‌های فراوانی همراه بود و گاهی باعث تسلط تمدنی بر تمدن دیگر می‌شد. بطوریکه امروزه می‌توان آثار تبادل فرهنگی دولت ایلام و سایر اقوام ساکن در کوهستان‌های فلات ایران همچون کاسی‌ها، لولوبیان، و اورارتو و... را در میان نقوش برجسته سومری‌ها، اکدی‌ها، آشوری‌ها، بابلی‌ها و... در بین النهرین و یا در میان آثار مکشوفه از شهرهای کهن شوش، انشان، دورانتیاش، نینوا، بابل و... مشاهده کرد هرچند در این دوران تمدنهای قدرتمند دیگری همچون تمدن جیرفت و یا تمدن سرزمین‌های جنوب شرقی ایران در شهر سوخته وجود داشته‌اند و به طور حتم بسیار قدرتمند بوده‌اند اما به دلیل نبود شناخت کافی از ارتباط آنها با سایر تمدن‌های همجوار صحبت هنوز زود است.

ایلامیان یا عیلامی‌ها اقوامی بودند که از هزاره چهارم پ. م. تا هزاره نخست پ. م.، بر بخش بزرگی از مناطق جنوب و غرب ایران فرمانروایی داشتند. بر حسب تقسیمات جغرافیای سیاسی امروز، ایلام باستان سرزمین‌های خوزستان، فارس، ایلام و بخش‌هایی از استان‌های بوشهر، کرمان، لرستان و کردستان را شامل می‌شد.

آثار کشف شده تمدن ایلامیان، در شوش نمایانگر تمدن شهری قابل توجهی است. تمدن ایلامیان از راه دریایی و شهر سوخته در سیستان، با تمدن پیرامون رود سند هند و از راه شوش با تمدن سومر مربوط می‌شده‌است. ایلامیان نخستین مخترعان خط در ایران هستند.

به قدرت رسیدن حکومت ایلامیان و قدرت یافتن سلسله عیلامی پادشاهی اوان در شمال دشت خوزستان مهم‌ترین رویداد سیاسی ایران در هزاره سوم پ. م. است. پادشاهی اَوان یکی از دودمان‌های ایلامی باستان در جنوب غربی ایران بود. پادشاهی آوان پس از شکوه و قدرت کوتیک - این شوشینک همچون امپراتوری اکد، ناگهان فرو پاشید؛ این فروپاشی و هرج و مرج در منطقه در پی تاخت و تاز گوتیان زاگرس نشین رخ داد. تا پیش از ورود مادها و پارسها حدود یک هزار سال تاریخ سرزمین ایران منحصر به تاریخ عیلام است.

سرزمین اصلی عیلام در شمال دشت خوزستان بوده. فرهنگ و تمدن عیلامی از شرق رودخانه دجله تا شهر سوخته زابل و از ارتفاعات زاگرس مرکزی تا بوشهر اثر گذار بوده‌است. عیلامیان نه سامی نژادند و نه آریایی آنان ساکنان اولیه دشت خوزستان هستند.[۲]

مهاجرت آریائیان به ایران

آریائیان، مردمانی از نژاد هند و اروپایی بودند که در شمال فلات ایران می‌زیستند. دلیل اصلی مهاجرت آنها مشخص نیست اما به نظر می‌رسد دشوار شدن شرایط آب و هوایی و کمبود چراگاه‌ها، از دلایل آن باشد. مهاجرت آریائیان به فلات ایران یک مهاجرت تدریجی بوده‌است که در پایان دوران نوسنگی (۷۰۰۰ سال پیش از میلاد) آغاز شد و تا ۴۰۰۰ پیش از میلاد ادامه داشته‌است.

نخستین آریایی‌هایی که به ایران آمدند شامل کاسی‌ها (کانتوها - کاشی‌ها)، لولوبیان و گوتیان بودند. کاسی‌ها تمدنی را پایه گذاری کردند که امروزه ما آن را بنام تمدن تپه سیلک می‌شناسیم. لولوبیان و گوتیان نیز در زاگرس مرکزی اقامت گزیدند که بعدها با آمدن مادها بخشی از آنها شدند. در حدود ۵۰۰۰ سال پیش از میلاد، مهاجرت بزرگ آریائیان به ایران آغاز شد و سه گروه بزرگ آریایی به ایران آمدند و هر یک در قسمتی از ایران سکنی گزیدند: مادها در شمال غربی ایران، پارس‌ها در قسمت جنوبی و پارت‌ها در حدود خراسان امروزی.

شاخه‌های قومِ ایرانی در نیمه‌های هزارهٔ اول قبل از مسیح عبارت بوده‌اند از: باختریان در باختریه (تاجیکستان و شمالشرق افغانستانِ کنونی)، سکاهای هوم‌کار در سگائیه (شرقِ ازبکستانِ کنونی)، سُغدیان در سغدیه (جنوب ازبکستان کنونی)، خوارزمیان در خوارزمیه (شمال ازبکستان و شمالشرق ترکمنستانِ کنونی)، مرغزیان در مرغوه یا مرو (جنوبغرب ازبکستان و شرق ترکمستان کنونی)، داهه در مرکز ترکمستان کنونی، هَرَیویان در هَرَیوَه یا هرات (غرب افغانستان کنونی)، دِرَنگِیان در درنگیانه یا سیستان (غرب افغانستان کنونی و شرق ایران کنونی)، مکائیان در مکائیه یا مَک‌کُران (بلوچستانِ ایران و پاکستان کنونی)، هیرکانیان در هیرکانیا یا گرگان (جنوبغربِ ترکمنستان کنونی و شمال ایرانِ کنونی)، پَرتُوَه‌ئیان در پارتیه (شمالشرق ایران کنونی)، تپوریان در تپوریه یا تپورستان (گیلان و مازندران کنونی)، آریازَنتا در اسپدانه در مرکزِ ایرانِ کنونی، سکاهای تیزخود در الانیه یا اران (آذربایجان مستقل کنونی)، آترپاتیگان در آذربایجان ایرانِ کنونی، مادایَه در ماد (غرب ایرانِ کنونی)، کُردوخ در کردستانِ (چهارپاره‌شده‌ی) کنونی، پارسَی در پارس و کرمانِ کنونی، انشان در لرستان و شمال خوزستان کنونی. قبایلی که در تاریخ با نامهای مانناها، لولوبیان‌ها، گوتیان‌ها، و کاسی‌ها شناسانده شده‌اند و در مناطق غربی ایران ساکن بوده‌اند تیره‌هائی از شاخه‌های قوم ایرانی بوده‌اند که زمانی برای خودشان اتحادیه‌های قبایلی و امیرنشین داشته‌اند، و سپس در پادشاهی ماد ادغام شده‌اند.

مادها در ایران نزدیک ۱۵۰ سال (۷۰۸- ۵۵۰ ق.م) هخامنشی‌ها کمی بیش از دویست سال (۵۵۰-۳۳۰ ق.م) اسکندر و سلوکی‌ها در حدود صد سال (۳۳۰ -۲۵۰ ق.م) اشکانیان قریب پانصد سال (۲۵۰ ق.م – ۲۲۶ م) و ساسانیان قریب چهار صد و سی سال (۲۲۶-۶۵۱ م) فرمانروایی داشتند.

مادها

 
ماد در ۶۷۵ پیش از میلاد
 
ماد در ۶۰۰ پیش از میلاد

مادها قومی ایرانی بودند از تبار آریایی که در بخش غربی فلات ایران ساکن شدند. سرزمین مادها دربرگیرنده بخش غربی فلات ایران بود. سرزمین آذربایجان در شمال غربی فلات ایران را با نام ماد کوچک و بقیهٔ ناحیه زاگرس را با نام ماد بزرگ می‌شناختند. پایتخت ماد هگمتانه است آنها توانستند در اوایل قرن هفتم قبل از میلاد اولین دولت ایرانی را تأسیس کنند

پس از حملات شدید و خونین آشوریان به مناطق مادنشین، گروهی از بزرگان ماد گرد رهبری به نام دیاکو جمع شدند.

از پادشاهان بزرگ این دودمان هووخشتره بود که با دولت بابل متحد شد و سرانجام امپراتوری آشور را منقرض کرد و پایه‌های نخستین شاهنشاهی آریایی‌تباران در ایران را بنیاد نهاد.

دولت ماد در ۵۵۰ پیش از میلاد به دست کوروش منقرض شد و سلطنت ایران به پارسی‌ها منتقل گشت. در زمان داریوش بزرگ، امپراتوری هخامنشی به منتهای بزرگی خود رسید: از هند تا دریای آدریاتیک و از دریای عمان تا کوه‌های قفقاز.[۳]

هخامنشیان

 
شاهنشاهی بزرگ هخامنشی در ۳۳۰ ق.م.

هخامنشیان نخست پادشاهان بومی پارس و سپس انشان بودند ولی با شکستی که کوروش بزرگ بزرگ بر ایشتوویگو واپسین پادشاه ماد وارد ساخت و سپس فتح لیدیه و بابل پادشاهی هخامنشیان تبدیل به شاهنشاهی بزرگی شد. از این رو کوروش بزرگ را بنیادگذار شاهنشاهی هخامنشی می‌دانند.

در ۵۲۹ پ.م کوروش بزرگ پایه گذار دولت هخامنشی در جنگ‌های شمال شرقی ایران با سکاها، کشته شد. لشکرکشی کمبوجیه جانشین او به مصر آخرین رمق کشاورزان و مردم مغلوب را کشید و زمینه را برای شورشی همگانی فراهم کرد. داریوش بزرگ در کتیبهً بیستون می‌گوید: «بعد از رفتن او (کمبوجیه) به مصر مردم از او برگشتند...»

شورش‌ها بزرگ شد و حتی پارس زادگاه شاهان هخامنشی را نیز در برگرفت. داریوش در کتیبه بیستون شمه‌ای از این قیام‌ها را در بند دوم چنین نقل می‌کند: «زمانی که من در بابل بودم این ایالات از من برگشتند: پارس، خوزستان، ماد، آشور، مصر، پارت خراسان (مرو، گوش) افغانستان (مکائیه).» داریوش از ۹ مهر ماه ۵۲۲ تا ۱۹ اسفند ۵۲۰ ق.م به سرکوبی این جنبش‌ها مشغول بود.

جنگ‌های ایران و یونان در زمان داریوش آغاز شد. دولت هخامنشی سر انجام در ۳۳۰ ق. م به دست اسکندر مقدونی منقرض گشت و ایران به دست سپاهیان او افتاد.

اسکندر سلسله هخامنشیان را نابود کرد، دارا را کشت ولی در حرکت خود به شرق همه جا به مقاومت‌های سخت برخورد، از جمله سغد و باکتریا یکی از سرداران جنگی او بنام سپتامان ۳۲۷- ۳۲۹ ق. م در راس جنبش همگانی مردم بیش از دو سال علیه مهاجم خارجی مبارزه دلاورانه کرد. در این ناحیه مکرر مردم علیه ساتراپهای اسکندر قیام کردند. گرچه سرانجام نیروهای مجهز و ورزیده اسکندر این جنبش‌ها را سرکوب کردند ولی از این تاریخ اسکندر ناچار روش خشونت آمیز خود را به نرمش و خوشخویی بدل کرد.

سلوکیان

Diadochen1.png
ایران در زمان سلوکیان (۳۳۰ - ۲۵۰ ق.م.)

پس از مرگ اسکندر (۳۲۳ ق. م) فتوحاتش بین سردارانش تقسیم شد و بیشتر متصرفات آسیائی او که ایران هسته آن بود به سلوکوس اول رسید. به این ترتیب ایران تحت حکومت سلوکیان (۳۳۰ - ۲۵۰ ق.م.) در آمد. پس از مدتی پارت‌ها نفوذ خود را گسترش دادند و سرانجام توانستند سلوکیان را نابود کنند و چون اولین پادشاه اشکانییان اشک نام داشت نام این سلساه رااشکانیان گذاشتند.

اشکانیان

 
امپراتوری اشکانی ۲۵۰ ق.م. ۲۲۴ م.

اشکانیان (۲۵۰ ق. م ۲۲۴ م) که از تیره ایرانی پرنی و شاخه‌ای از طوایف وابسته به اتحادیه داهه از عشایر سکاهای حدود باختر بودند، از ایالت پارت که مشتمل بر قوچان و خراسان فعلی بود برخاستند. نام سرزمین پارت در کتیبه‌های داریوش پرثوه آمده‌است که به زبان پارتی پهلوه می‌شود. چون پارتیان از اهل ایالت پهله بودند، از این جهت در نسبت به آن سرزمین ایشان را پهلوی نیز می‌توان خواند. ایالت پارتیها از مغرب به دامغان و سواحل جنوب شرقی دریای خزر و از شمال به ترکستان و از مشرق به رود تجن و از جنوب به کویر نمک و سیستان محدود می‌شد. قبایل پارتی در آغاز با قوم داهه که در مشرق دریای خزر می‌زیستند در یک جا سکونت داشتند و سپس از آنان جدا شده در ناحیه خراسان مسکن گزیدند.

این امپراتوری در دوره اقتدارش از رود فرات تا هندوکش و از کوه‌های قفقاز تا خلیج فارس توسعه یافت. در عهد اشکانی جنگ‌های ایران و روم آغاز شد. سلسله اشکانی در اثر اختلافات داخلی و جنگ‌های خارجی به تدریج ضعیف شد تا سر انجام به دست اردشیر اول ساسانی منقرض گردید.[۴]

نظام اداری

شاه ونمایندگان او در شهرها اساس سلطنت در دورة اشکانی بر ملوک الطوایفی بود . شاهنشاهان ایشان خود را شاه ممالک و به زبان یونانی بازیلوس بازی لئون Bosileus Basilion یعنی، شاه شاهان می خواندند . علاوه بر شهربانان که نمایندة شاهنشاه در استانها بودند ویسبذان یا تیولداران نیز وجود داشتند که قسمتی از ولایات را که ویس خوانده می شد به طور تیول به آنان واگذار شده بود .

ظاهراً نه تنها فرمانروایانی که از نسل شاهان بودند، عنوان شاه داشتند بلکه هر یک از ایالات هیجده گانة اشکانی نیز پادشاه داشتند که او را به پهلوی کذک خوذای یعنی کدخدا می نامیدند .

سه مجلس تصمیم گیری

شاهنشاه اشکانی همواره با دو مجلس که یکی شورای خاندان سلطنتی و دیگری مجلس ریش سفیدان یا سنا بود مشورت می کرد . ظاهراً مجلس سومی هم وجود داشت که از ائتلاف آن دو مجلس در مواقع ضروری تشکیل می شد که آن را مهستان می نامیدند . مجلس مهستان همیشه پسر شاه را به جای او برمی گزید و گاهی برادر شاه یا عموی او را به سلطنت بر می داشت .

ساسانیان

 
شاهنشاهی ساسانی در سالهای ۲۲۴ تا ۶۵۱ م.

ساسانیان خاندان شاهنشاهی ایرانی در سالهای ۲۲۴ تا ۶۵۱ میلادی بودند. شاهنشاهان ساسانی که اصلیتشان از استان پارس بود بر بخش بزرگی از غرب قارهٔ آسیا چیرگی یافتند. پایتخت ساسانیان شهر تیسفون در نزدیکی بغداد در عراق امروزی بود.

سلسله اشکانی به دست اردشیر اول ساسانی منقرض گردید. وی سلسله ساسانیان را بنا نهاد که تا ۶۵۲ میلادی در ایران ادامه یافت. دولت ساسانی حکومتی ملی و متکی به دین و تمدن ایرانی بود و قدرت بسیار زیادی کسب کرد. در این دوره نیز جنگ‌های ایران و روم ادامه یافت.

در همین دوران مانی[۱] (۲۱۶ - ۲۷۶ میلادی) به تبلیغ مذهب خود پرداخت. مانی پس از مسافرت به هند و آشنائی با مذهب بودائی سیستم جهان مذهبی مانوی خود را که التقاطی از مذهب زردشتی، بودائی و مسیحی و اسطوره بود با دقت تنظیم کرد و در کتاب «شاهپورگان» اصول آن‌ها را بیان و هنگام تاجگذاری شاپوراول به شاه هدیه کرد. مانی اصول اخلاقی خود را بر پایه فلسفی مثنویت: روشنائی و تاریکی که ازلی و ابدی هستند استوار نمود. در واقع این اصول) خودداری از قتل نفس حتی در مورد حیوانات، نخوردن می، دوری از زن و جمع نکردن مال (واکنش در مقابل زندگی پر تجمل و پر از لذت طبقات حاکم و عکس العمل منفی در برابر بحران اجتماعی پایان حکومت اشکانی و آغاز حکومت ساسانی است. شاپور و هرمزد، نشر چنین مذهبی را تجویز کردند، زیرا با وجود مخالفت آن با شهوت پرستی و غارتگری و سود جوئی طبقات حاکم، از جانبی مردم را به راه «معنویت» و «آشتی‌خواهی» سوق می‌داد و از جانب دیگر از قدرت مذهب زردشت می‌کاست.

جنبش معنوی مانی به سرعت در جهان آن روز گسترش یافت و تبدیل به نیروئی شد که با وجود جنبه منفی آن با هدف‌های شاهان و نجبا و پیشرفت جامعه آن روزی وفق نمی‌داد. پیشوایان زردتشتی و عیسوی که با هم دائما در نبرد بودند، متحد شدند و در دوران شاهی بهرام اول که شاهی تن آسا و شهوت پرست بود در جریان محاکمه او را محکوم و او وپیروانش رازنده به گور کردند.(۲۷۶ میلادی). از آن پس مانوی کشی آغاز شد و مغان مردم بسیاری را به نام زندک(زندیق) کشتند. مانویان درد و جانب شرق و غرب، در آسیای میانه تا سرحد چین و در غرب تا روم پراکنده شدند.

امپراتوری پهناور ساسانی که از رود سند تا دریای سرخ وسعت داشت، در اثر مشکلات خارجی و داخلی ضعیف شد. آخرین پادشاه این سلسله یزدگرد سوم بود. می گویند او از پیامبر درخواست کرده بود به ایران حمله نکنند. در دوره او مسلمانان عرب به ایران حمله کردند و ایرانیان را در جنگ‌های قادسیه، مدائن، جلولاء و نهاوند شکست دادند و بدین ترتیب دولت ساسانی از میان رفت.

در پایان سده پنجم و آغاز قرن ششم میلادی جنبش بزرگی جامعه ایران را تکان داد که به صورت قیامی واقعی سی سال (۲۴-۴۹۴ م.) دوام آورد و تأثیر شگرفی در تکامل جامعه آن روزایران بخشید.

در چنین اوضاعی مزدک[۲] پسر بامدادان به تبلیغ مذهب خود که گویند موسسش زردشت خورک بابوندس بوده، پرداخت. عقاید مزدک بر دو گانگی مانوی استوار است:

روشنائی دانا و تاریکی نادان، به عبارت دیگر نیکی با عقل و بدی جاهل، این دو نیرو با هم در نبردند و چون روشنائی داناست سرانجام پیروز خواهد شد.

اساس تعلیمات اجتماعی مزدک دو چیز است: یکی برابری و دیگری دادگری.

مردم بسیاری به سرعت پیرو مذهب مزدک شدند. جنبش مزدکی با قتل او و پیروانش به طرز وحشیانه‌ای سرکوب شد، اما افکار او اثر خود را حتی در قیام‌ها و جنبش‌های مردم ایران در دوران اسلام، باقی گذاشت. و اما مقداری درباره ی سیستم حقوقی ساسانیان مبنای این سیستم از کتاب اوستا و تفاسیر ان و اجماع نیکان یعنی مجموع قتاوی علمای این دین بوده است. در زمان ساسانیان دو دادگاه وجود داشت ؛ دادگاه عرف و دادگاه شرع و دو دادگاه اختصاصی نیز وجود داشت بنامهای دادگاه ارتش و دادگاه عشایری

تعداد بازدید از این مطلب: 237
موضوعات مرتبط: تاریخ ایران باستان , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


نویسنده : مهرداد برومندنیا
تاریخ : سه شنبه 4 آذر 1393
نظرات

نخستین مذاهب انواع بت پرستی‌های مصنوعی و طبیعی بوده‌اند که بت‌های مصنوعی با سیمای بشری به مثابه آخرین و تکامل یافته‌ترین مذهب بت پرستی بوده‌است. در عین حال مذاهب توحیدی هم از بطن بت پرستی‌ها سر بر آورده.

تاریخ ایران آکنده از اختلاط و اتفاق میان عقاید و آرا و دین و دولت است. اردشیر اول، سرسلسله ساسانیان، می‌خواست یک جامعه ملی - دینی در ایران بنا کند، لذا در هر ایالت یک رئیس روحانی را پذیرفت. سختگیری و خشونت این رهبران دینی و کشتار مسیحیان به شورش مردم در ارمنستان و پیدایش آیین‌های مانوی و مزدکی در برابر یکه‌تازی دین حاکم انجامید. این رویه در آینده‌ای نه چندان دور پایان کار شاهنشاهی ساسانی و استقرار اسلام را در ایران رقم زد.

مردمی که در فلات ایران زندگی می‌کنند...دو بار توانستند کیش جهانی پدید آورند. یکبار در مورد مهر پرستی و بار دیگر در مورد مانیگری.[۱]

آیین مانی، آیینی عرفانی است که در برابر بیداد حکومت دینی نخستین بار در ایران پدید آمد. آیین مزدک نیز واکنشی اجتماعی در برابر فشارهای دین حاکم بود که هرگونه تغییر و تحول در مراتب طبقاتی را غیرممکن می‌ساخت و جامعه بسته‌ای را به وجود آورده بود.

برخی از آیین‌ها در دوران پیش از اسلام در ایران رواج یافته‌اند، مانند دین زرتشت، مزدک، مانی و مسیحیت پیش از اسلام.

مسلمانان باور داشتند که آموزه‌های اصیل زرتشت به مرور زمان دستخوش تحریف شد و توحید زرتشت به شرک تبدیل گشت، دستورات آن از خرافات و اباطیل پر شد و در مسیر سود طبقات حاکم جامعه قرار گرفت.[۲] هر چند گروهی از پژوهشگران این را بهانه‌ای برای تاخت و تاز به ایران زمین می‌دانند[۳].[۴][۵].[۶]

پس از تشکیل دولت صفویان همواره تشیع آیین رسمی ایران بوده‌است و در حال حاضر از جمعیت ایران، ۸۹٪ شیعه، ۹٪ سنی و ۲٪ مسیحی، زرتشتی، یهودی، بهائی و پیروان سایر ادیان هستند.[۷][پیوند مرده] در اصل ۱۲ قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران اسلام و مذهب جعفری دوازده امامی دین رسمی است و سایر مذاهب اسلامی که در قانون اساسی به آنها تصریح شده شامل مذاهب اربعه اهل سنت(حنفی، شافعی، حنبلی، مالکی) و شیعیان زیدی (چهار امامی) نیز قانونی و دارای احترام کامل می‌باشند. همچنین در اصل ۱۳ قانون اساسی، ایرانیان مسیحی، یهودی و زرتشتی به عنوان اقلیت دینی پذیرفته شده‌اند و می‌توانند در حدود قانون بر اساس دین خود عمل نمایند

تعداد بازدید از این مطلب: 161
موضوعات مرتبط: ادیان مختلف در ایران , ,
|
امتیاز مطلب : 2
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1


نویسنده : مهرداد برومندنیا
تاریخ : دو شنبه 3 آذر 1393
نظرات

 

 قاجار

5t-type1-obv-naser.jpg

 

 

5t-type1-rev-naser.jpg

 

 

Bank_Shahi03.jpg

 

 

1-TOMAN-NASER.Jpg

 

 

IranP7s-50tomans-ND-donatedjs_f.jpg

 

 

50t-type1-rev-naser.jpg

 

 

پهلوی

 

 

 

 

 

 

 

جمهوری اسلامی

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

  1.  

 

تعداد بازدید از این مطلب: 514
|
امتیاز مطلب : 6
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2


نویسنده : مهرداد برومندنیا
تاریخ : یک شنبه 2 آذر 1393
نظرات

جمهوری اسلامی ایران با اعلام نتایج انتخابات تعیین سیستم حکومتی در ۱۲ فروردین ۱۳۵۸ خورشیدی شکل گرفت اما معمولاً تاریخ آن‌را زمان بازگشت آیت‌الله خمینی به ایران در ۱۲ بهمن ۱۳۵۷ خورشیدی بررسی می‌شود.

این دورهٔ سیاسی ایران که تاکنون نیز ادامه دارد اتفاقاتی چون جنگ ایران و عراق رخ داده است. یکی از اتّفاقات مهم در این دوره بحران گروگان‌گیری در سفارت ایالات متحده آمریکا که دانشجویان پیرو خط امام آنجا را تسخیر کردند بوده که باعث تخاصم ۴۴۴ بین آمریکا و جمهوری اسلامی ایران شد. یکی دیگر از اتّفاقات انفجار در دفتر نخست‌وزیری جمهوری اسلامی ایران است که موجب مرگ محمد علی رجایی و محمد جواد باهنر شد.

 

تعداد بازدید از این مطلب: 252
موضوعات مرتبط: جمهوری اسلامی , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


نویسنده : مهرداد برومندنیا
تاریخ : یک شنبه 2 آذر 1393
نظرات
دولت موقت بازرگان
هیئت دولتِ موقت
پرچم موقت ایران
نخست‌وزیر ایران
مهدی بازرگان
مهدی بازرگان
تاریخ تشکیل ۱۵ بهمن ۱۳۵۷[نیازمند منبع]
تاریخ انحلال ۱۵ آبان ۱۳۵۸[نیازمند منبع]
کسان و سازمان‌ها
رییس دولت مهدی بازرگان
پیشینهٔ رییس دولت مدرس دانشکده فنی دانشگاه تهران
عضو مؤسس نهضت آزادی ایران
جانشین رییس دولت عباس امیرانتظام
رییس کشور محمدرضا پهلوی (تا ۲۲ بهمن ۱۳۵۷)
سید روح‌الله خمینی (از ۲۲ بهمن ۱۳۵۷)
شمار وزیران ۱۹
حزب عضو نهضت آزادی ایران
وضعیت در مجلس بدون مجلس
کابینهٔ مخالفان حکومت پهلوی (دولت بختیار)
رهبر مخالفان محمدرضا پهلوی
پیشینه
انتخابات(ها) بدون انتخابات
دوره(های) مجلس بدون مجلس
پیشنهاد و تایید بدون رأی اعتماد
توسط آیت‌الله خمینی
پیشین حکومت پهلوی (دولت بختیار)
پسین کابینه موقت شورای انقلاب

دولت موقت ایران در سال ۱۳۵۷ که با نام دولت موقت انقلاب هم شناخته میشود، دولتی در ایران بود که پس از انقلاب از سال ۱۳۵۷ و به منظور رسیدگی به اوضاع به فرمان سید روح‌الله خمینی تشکیل شد و تا ۱۳۵۸، پیش از اعلام استعفای مهدی بازرگان به مدت ۹ ماه (به طور دقیق ۲۷۵ روز) بر سر کار بود.

با پیروزی انقلاب ۱۳۵۷، سید روح‌الله خمینی حکم نخست وزیری دولت موقت را به نام مهدی بازرگان صادر کرد. او به مدت ۹ ماه (به طور دقیق ۲۷۵ روز) سمت نخست وزیری موقت را بر عهده داشت. پس از اشغال سفارت آمریکا توسط دانشجویان در ۱۳ آبان وی و دولت او به طور کامل استعفا کردند. بازرگان بعد از استعفا از نخست وزیری در اولین دوره مجلس به نمایندگی مردم تهران انتخاب شد.

تشکیل دولت موقت

پس از ورود سید روح‌الله خمینی در روز ۱۲ بهمن ۱۳۵۷ به ایران، او طی سخنانی در بهشت زهرا وعده تشکیل دولتی انقلابی را داد. او در نطق تاریخی خود گفت:

من تو دهن این دولت می‌زنم، من دولت تعیین می‌کنم، من به پشتیبانی این ملت دولت تعیین می‌کنم، من به واسطه اینکه ملت مرا قبول دارد (تکبیر حضار)[۱].

در شامگاه ۱۴ بهمن طی جلسه‌ای که با حضور اعضای شورای انقلاب اسلامی در اقامتگاه آیت‌الله خمینی در دبستان علوی شماره ۲ بر‌گزار شد مهدی بازرگان به عنوان نخست وزیر دولت موقت تعیین شد. حکم نخست وزیری بازرگان در تاریخ ۱۵ بهمن ۱۳۵۷ مصادف با ۶ ربیع‌الاول ۱۳۹۹ ابلاغ شد و در تاریخ ۱۶ بهمن ۱۳۵۷ ذر آمفی تاتر مدرسه علوی به او اعطا شد. در حکم نخست وزیری بازرگان آمده بود:

سخنرانی بازرگان پس از دریافت حکم نخست‌وزیری

بنا به پيشنهاد شورای انقلاب، بر حسب حق شرعی و حق قانونی ناشی از آرای اكثريت قاطع قريب به اتفاق ملت ايران كه طی اجتماعات عظيم و تظاهرات وسيع و متعدد در سراسر ايران نسبت به رهبری جنبش ابراز شده‌است و به موجب اعتمادی كه به ايمان راسخ شما به مكتب مقدس اسلام و اطلاعی كه از سوابقتان در مبارزات اسلامی و ملی دارم، جنابعالی را بدون در نظر گرفتن روابط و حزبی بستگی به گروهی خاص، مامور تشكيل دولت موقت می‌نمايم تا ترتيب اداره امور مملكت و خصوصاً انجام رفراندوم و رجوع به آرای عمومی ملت درباره تغيير نظام سياسی كشور به جمهوری اسلامی و تشكيل مجلس موسسان از منتخبين مردم جهت تصويب قانون اساسی نظام جديد و انتخاب مجلس نمايندگان ملت بر طبق قانون اساسی جديد را بدهيد.[۲]

آیت‌الله خمینی در مراسم اعطا حکم به بازرگان در سخنرانی خود بازرگان را پیشنهاد شورای انقلاب خواند و به بختیار نخست وزیر دولت شاهنشاهی اخطار کرد تا با دولت موقت مخالفتی نکند.

استعفا دولت موقت

دولت موقت:ايستاده از راست:احمدزاده(وزیر صنایع)، تاج(وزیر نیرو)، مبشری(وزیر دادگستری)، اسلامی(وزیر پست و تلگراف)، میناچی(وزیر ارشاد)، یزدی(وزیر امورخارجه)، یدالله سحابی(وزیر طرحها و برنامه‌های انقلاب)، شریعتمداری(وزیر علوم)، امیرانتظام(معاون نخست وزیر و سخن گو)، حاج سیدجوادی(وزیر سابق کشور)، مهندس بازرگان(نخست وزیر)، فروهر(وزیر کار)، شکوهی(وزیر آموزش و پرورش)، طاهری(وزیر راه)، اردلان(وزیر دارائی)، صباغیان(وزیر کشور)، بنی اسدی (معاون نخست وزیر)، محمدتقی ریاحی (وزیر جنگ) نشسته از راست: حکیمی (دفتر نخست وزیری)، ایزدی(وزیر کشاورزی)، رستگارپور(رئیس دفتر)، معین‌فر(وزیر نفت)، سامی(وزیر بهداری)

 

کابینهٔ موقت مهدی بازرگان
وزیران
ر. وزیر وزارت‌خانه ر. وزیر وزارت‌خانه
۱ شکوهی، رجایی آموزش‌وپرورش ۱۱ طاهری راه وترابری
۲ اسلامی ارتباطات ۱۲ احمدزاده صنایع ومعادن
۳ اردلان، بنی‌صدر اقتصاد ۱۳ شریعتمداری علوم
۴ سنجابی،یزدی امورخارجه ۱۴ دوزدوزانی ارشاد
۵ صدر بازرگانی ۱۵ فروهر کار
۶ سامی بهداشت ۱۶ حاج‌سیدجوادی کشور
۷ میناچی جهانگردی ۱۷ کتیرایی‌‏‎ مسکن
۸ ایزدی کشاورزی ۱۸ معین‌فر نفت
۹ مبشری دادگستری ۱۹ تاج نیرو
۱۰ مدنی،ریاحی،چمران دفاع      
معاونان نخست وزیری
ر. معاون معاونت ر. معاون معاونت
۱ یدالله سحابی وزیرمشاور ۳ سمیعی محیط زیست
۲ عزت الله سحابی برنامه وبودجه ۴ شاه‌حسینی تربیت بدنی
تعداد بازدید از این مطلب: 211
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


نویسنده : مهرداد برومندنیا
تاریخ : یک شنبه 2 آذر 1393
نظرات
دولت شاهنشاهی ایران
۱۹۲۵–۱۹۷۹
پرچم نشان نظامی
سرود
سرود شاهنشاهی ایران
پایتخت تهران
زبان‌(ها) فارسی
دین اسلام
دولت پادشاهی مشروطه تا ۲۰ اوت ۱۹۵۳ میلادی

اقتدار گرایی تا ۱۱ فوریه ۱۹۷۹ میلادی

شاه
 - ۱۹۲۵ - ۱۹۴۱ رضا شاه پهلوی
 - ۱۹۴۱ - ۱۹۷۹ محمد رضا شاه پهلوی
نخست وزیر
 - ۱۹۲۵ - ۱۹۲۶ محمد علی فروغی (نخستین)
 - ۱۹۷۹ شاپور بختیار (واپسین)
تاریخچه  
 - آغاز سلسله پهلوی ۱۹۲۵
 - اشغال ایران در جنگ جهانی دوم ۱۹۴۱
 - کودتای ۲۸ مرداد ۱۹۵۳
 - انقلاب ۱۳۵۷ ایران ۱۹۷۹

دودمان پهلوی (۱۳۰۴ خورشیدی تا ۱۳۵۷ خورشیدی) دودمانی است که پس از برچینش دودمان قاجار، بر ایران پادشاهی کردند.


محمدرضاشاه پهلوی رضاشاه پهلوی

 

تاریخچه

نگاره رسمی رضا شاه پهلوی در هنگام رسیدن به پادشاهی

رضاخان میرپنج با کودتای سوم اسفند ۱۲۹۹ به قدرت رسید و وزیر جنگ شد و سید ضیا نخست‌وزیر، سه ماه بعد، سیدضیا برکنار شد و قوام نخست‌وزیر شد و رضاخان وزیر جنگ باقی‌ماند. بعدها وی به مقام ریاست الوزرایی رسید. رضاشاه پهلوی، شاه ایران از (۱۳۰۴ تا ۱۳۲۰) و بنیانگذار سلسله پهلوی بود.

محمدرضا پهلوی از ۲۵ شهریور ۱۳۲۰ خورشیدی تا ۲۲ بهمن ۱۳۵۷ خورشیدی شاه ایران بود. محمدرضا با کودتای ۲۸ مرداد، قدرت مطلقه پادشاهی را تحکیم کرد، با رویداد انقلاب ایران برکنار شد، و واپسین رهبر نظام پادشاهی در ایران به شمار می‌آید.

شاهان پهلوی

نگاره رسمی محمدرضا پهلوی در روز تاجگذاری.
تعداد بازدید از این مطلب: 260
موضوعات مرتبط: پهلوی , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


نویسنده : مهرداد برومندنیا
تاریخ : یک شنبه 2 آذر 1393
نظرات
قاجاریه
۱۷۸۵–۱۹۲۵
 
پرچم نشان نظامی
سرود
مارش سلام شاه
مارش ایرانی
سلامتی دولت علیّهٔ ایران
نقشه ایران تحت سلسله قاجار در قرن ۱۹.
پایتخت تهران
زبان‌(ها) فارسی
دین اسلام تشیع
دولت سلطنت مطلقه تا ۱۹۰۶

سلطنت مشروطه تا ۱۹۲۵

شاه
 - ۱۷۹۴-۱۷۹۷ آقامحمدخان قاجار (اولین)
 - ۱۹۰۹-۱۹۲۵ احمدشاه قاجار (آخرین)
نخست وزیر
 - ۱۹۰۶ میرزا نصرالله خان (اولین)
 - ۱۹۲۳-۱۹۲۵ رضاخان میرپنج (آخرین)
تاریخچه  
 - آغاز سلسله قاجار ۱۷۸۵
 - عهدنامه گلستان ۱۸۱۳
 - عهدنامه ترکمانچای ۱۸۲۸
 - انقلاب مشروطه ۱۹۰۶
 - آغاز سلسله پهلوی ۱۹۲۵
یکای پول قِران
امروزه بخشی از  افغانستان
 ارمنستان
 جمهوری آذربایجان
 گرجستان
 ایران
 روسیه
 پاکستان
 ترکمنستان
 ترکیه

قاجار(قجر)، قاجاریه یا قاجاریان نام دودمانی است که از حدود سال ۱۱۷۴ تا ۱۳۰۴ بر ایران فرمان راندند. بنیانگذار این سلسله آقامحمدخان است که در تشابه با دولت عثمانی، سیستم خلافتی بنا نهاد و در سال ۱۱۷۴، تهران را دارالخلافه اعلام کرد. آخرین پادشاه قاجار احمدشاه است که در سال ۱۳۰۴ برکنار شد و رضاشاه پهلوی جای او را گرفت.[۱]

سردودمان قاجاریه مربوط به یکی از طایفه‌های ترک اغوز به نام ایل قاجار بود که بر اثر یورش مغول از آسیای میانه به ایران آمدند. آنان ابتدا در پیرامون ارمنستان ساکن شدند. ایشان تبار خود را به کسی به نام قاجار نویان می‌رساندند که از سرداران چنگیز بود. ایل قاجار به دلیل کمک‌های بزرگی که به دربار صفوی می‌نمود، قدرت بیشتری یافت. شاه عباس بزرگ یک دسته از آنان را در استرآباد (گرگان امروزی) ساکن کرد.[نیازمند منبع]

ایران در زمان حکمرانی قاجارها درگیر جنگ‌های متعددی شد و بخش‌های زیادی از خاک خود را به‌ویژه به روسیه از دست داد. دودمان قاجار در تاریخ ایران به بی‌کفایتی مشهور است و در این دوره اقتصاد ایران رو به قهقرا گذاشت.[۲]

خاندان قاجار از خاندان‌های بزرگ ایران است. اعضای این خاندان از نوادگان پسری شاهزادگان قاجار هستند. پس از اجباری شدن نام خانوادگی و شناسنامه در دورهٔ رضا شاه، هرکدام از شاخه های این خانواده نامی انتخاب کردند که اغلب برگرفته از نام یا لقب شاهزاده ای بود که نسب خود را به او می رساندند. اکنون بسیاری از نوادگان قاجار در ایران، جمهوری آذربایجان، اروپا و آمریکا زندگی می کنند.

تاریخ ایران
تاریخ ایران
دوران باستان
نیا-ایلامی ۳۲۰۰–۲۷۰۰ پ.م.
عیلام ۲۷۰۰–۵۳۹ پ.م.
منائیان ۸۵۰–۶۱۶ پ.م.
 
شاهنشاهی
ماد ۶۷۸–۵۵۰ پ.م.
  (سکاها ۶۵۲–۶۲۵ پ.م.)
هخامنشیان ۵۵۰–۳۳۰ پ.م.
سلوکیان ۳۱۲–۶۳ پ.م.
اشکانیان ۲۴۷ پ.م.–۲۲۴ پس از میلاد
ساسانیان ۲۲۴–۶۵۱
 
سده‌های میانه
امویان ۶۶۱–۷۵۰
خلافت عباسیان ۷۵۰–۱۲۵۸
زیاریان
۹۲۸–۱۰۴۳
صفاریان
۸۶۷–۱۰۰۲
آل بویه
۹۳۴–۱۰۵۵
سامانیان
۸۷۵–۹۹۹
 
غزنویان ۹۶۳–۱۱۸۶
سلجوقیان ۱۰۳۷–۱۱۹۴
خوارزمشاهیان ۱۰۷۷–۱۲۳۱
ایلخانان ۱۲۵۶–۱۳۳۵
چوپانیان
۱۳۳۵–۱۳۵۷
مظفریان
۱۳۳۵–۱۳۹۳
جلایریان
۱۳۳۶–۱۴۳۲
سربداران
۱۳۳۷–۱۳۷۶
 
تیموریان ۱۳۷۰–۱۴۰۵
قراقویونلو
۱۴۰۶–۱۴۶۸
تیموریان
۱۴۰۵–۱۵۰۷
آق‌قویونلو
۱۴۶۸–۱۵۰۸
 
معاصر اولیه
صفویان ۱۵۰۱–۱۷۳۶
 
افشاریان ۱۷۳۶–۱۷۴۷
زندیان
۱۷۵۰–۱۷۹۴
افشاریان
۱۷۴۷–۱۷۹۶
 
 
قاجاریان ۱۷۹۶–۱۹۲۵
 
معاصر
دودمان پهلوی ۱۹۲۵–۱۹۷۹
دولت موقت ایران ۱۹۷۹–۱۹۸۰
جمهوری اسلامی ۱۹۸۰–امروز

پیشینه ایل قاجار

مرزهای ایران در اواخر دوره قاجار در نقشه ایران و توران در دوره قاجاریه

قاجاریان

شاهان

عنوان


آقامحمدخان
فتحعلی‌شاه
محمدشاه
ناصرالدین‌شاه
مظفرالدین‌شاه
محمدعلی‌شاه
احمدشاه

دورهٔ سلطنت


۱۱۶۱-۱۱۷۶
۱۱۷۶-۱۲۱۳
۱۲۱۳-۱۲۲۷
۱۲۲۸-۱۲۷۵
۱۲۷۵-۱۲۸۵
۱۲۸۵-۱۲۸۸
۱۲۸۸-۱۳۰۴

نخست‌وزیرهای مشهور

حاج ابراهیم کلانتر
قائم مقام فراهانی
حاج میرزا آقاسی
امیرکبیر
سپهسالار
مستوفی‌الممالک
امین‌السلطان
عین‌الدوله
مشیرالدوله
مشیرالدوله پیرنیا
قوام‌السلطنه
وثوق‌الدوله

چهره‌های سرشناس

عباس میرزا نایب السلطنه
محمدعلی میرزا دولتشاه
میرزارضا کرمانی
میرزای شیرازی
کامران میرزا
ظل‌السلطان
تاج‌السلطنه
فروغ‌الدوله
فخرالدوله
شعاع السلطنه
ارشدالدوله
سالارالدوله
مهد علیا
حسین بهزاد
ستارخان
یپرم‌خان
صمصام‌السلطنه
حیدرخان عمواوغلی
میرزا کوچک‌خان جنگلی
علیقلی خان سردار اسعد

رویدادهای مهم

قرارداد آخال
معاهده پاریس
معاهده گلستان
معاهده ترکمنچای
امتیازات و قراردادها
جنگ‌های ایران و روسیه

جنبش مشروطه

قیام تنباکو
جنبش مشروطه
فرمان مشروطیت
جنبش جنگل
کودتای ۱۲۹۹
انحلال سلسله قاجار

 

سردودمانت قاجاریه مربوط به یکی از طایفه‌های ترک اغوز شمال شرق ایران به نام ایل قاجار بود که بر اثر یورش مغول از آسیای میانه به ایران آمدند. آنان ابتدا در پیرامون ارمنستان ساکن شدند که شاه عباس بزرگ یک دسته از آنان را در استرآباد (گرگان امروزی) ساکن کرد و حکومت قاجاریه نیز از قاجارهای استرآباد تشکیل یافته‌است. قبیله قاجار یکی از قبایل قزلباش بود که ارتش صفوی محسوب می‌شد.[۳]

ایشان تبار خود را به کسی به نام قاجار نویان می‌رساندند که از سرداران چنگیز بود. نام این قبیله ریشه در عبارت آقاجر به معنای جنگجوی جنگل[نیازمند منبع] دارد. قاجار از ریشه کلمه قاچار است که در ترکی به معنای چابک است. پس از حمله مغول به ایران و میان‌رودان، قاجارها نیز به همراه چند طایفه ترکمان و تاتار دیگر به شام و آناتولی کوچیدند.

هنگامی که تیمور گورکانی به این نقطه تاخت، قبایل ترک بسیاری از جمله قاجارها و دیگر کوچندگان را به بند کشید و قصد بازگرداندن آنها به آسیای میانه را داشت. ولی آنها به خواهش خواجه علی سیاهپوش - صوفی خانقاه صفوی - آزاد شدند که این موضوع باعث شیعه شدن آنان و ارادتشان به خاندان صفوی شد. پس از آن قاجارها یکی از سازندگان سپاه قزلباش شدند.[۴]

ایل قاجار ابتدا در شمال رود ارس ساکن بود و در آن زمان به دلیل کمک‌های بزرگی که به دربار صفوی می‌نمود، قدرت بیشتری یافت و سپس شاه عباس یکم دسته‌ای از آنان را به غرب استرآباد و دشت گرگان کوچاند تا به عنوان سدی در برابر حملات پیاپی قبایل ترکمن و ازبک عمل کنند. ایل قاجار در استرآباد به دو شاخه تقسیم شدند. شاخهً بالای رود گرگان به یوخاری‌باش (بالادستی) و شاخه پایین رود گرگان به اشاقه‌باش (پایین دستی) معروف شدند. حکومت قاجاریه از ایل اشاقه‌باش تشکیل یافت.[۵]

تلاش برای پادشاهی

پس از یورش افغانها و فروپاشی حکومت صفویه، شاه تهماسب دوم - پادشاه آواره صفوی - پس از مدتی به مازندران گریخت و فتحعلی‌خان قاجار خدمت وی را پذیرفت. فتحعلی خان قاجار سردار سپاه تهماسب دوم شد و در حقیقت تهماسب بازیچه‌ای در دست فتحعلی خان بود. اما با پیوستن نادر به سپاه تهماسب، فتحعلی خان مقام پیشینش را از دست داد و در مشهد به تحریک نادر کشته شد.

پس از فتحعلی خان، پسر دوازده ساله‌اش محمدحسن خان قاجار جای او را گرفت. ولی نادر شاه افشار در زمان حکومتش برای جلوگیری از به قدرت رسیدن محمدحسن خان که در هنگام قتل پدر ۱۲ سال بیش نداشت یوخاری‌باش‌ها که ساکنین بالادست رود گرگان بودند را به حکم رانی منصوب کرد تا بدین ترتیب با ایجاد شکاف و چندگانگی میان طوایف قاجار، نگران ناآرامی‌های داخلی نگردد و اشاقه‌باش‌ها زیر نظر حکومت ایشان گردند.

پس از مرگ نادر شاه در سال ۱۱۲۶ هجری خورشیدی، طایفه قاجارهای استرآباد به سردمداری محمدحسن خان در پی کسب پادشاهی برآمدند. اما در نهایت از کریم خان زند شکست خوردند و محمدحسن خان به دست یکی از اعضای قبیله یوخاری‌باش کشته شد. فرزندان او از جمله آقامحمد خان و حسینقلی خان جهانسوز به عنوان گروگان در دربار زندیه نگهداری شدند. یک بار حسینقلی خان که از سوی کریم خان زند برای سرکوبی حاکم استرآباد فرستاده شده بود، در سمنان یاغی شد، ولی به دست زکی خان زند کشته شد.

پادشاهی قاجاریه

پس از مرگ کریم خان، آقامحمدخان از شیراز فرار کرد و پس از جنگهای فراوان سلسله زندیه را نابود کرد و به پادشاهی رسید. آقامحمدخان موفق گردید دو قبیله اشاقه‌باش و یوخاری‌باش (به معنای ساکن ناحیه بالا رودخانه و ساکن ناحیه پایین رودخانه) را با هم متحد کند و نیروی نظامی خود را استحکام بخشد.

در زمان این دودمان حکومتهای استانی در مناطق گوناگون سرزمین ایران با جنگ یا مصالحه از میان رفتند و جای خود را به سامانه‌ای فدرالی با تبعیت از دولت مرکزی دادند و «کشور» ایران دوباره زیر یک پرچم شکل گرفت. رنگها و ترتیب آنها در پرچم کنونی ایران از زمان این سلسله به یادگار مانده‌است.

هم زمان با این سلسله، ایران با دنیای غرب آشنا گردید. اولین کارخانه‌های تولید انبوه، تولید الکتریسیته، چاپخانه، تلگراف، تلفن، چراغ برق، شهرسازی مدرن، راهسازی مدرن، خط آهن، سالن اپرا (که بعداً به سالن تعزیه تغییر کاربری داد)، مدارس فنی به روش مدرن (از جمله دارالفنون که به همت امیرکبیر بنیاد گردید)، و اعزام اولین گروه‌ها از دانشجویان ایرانی به اروپا جهت تحصیل در شاخه‌های پزشکی و مهندسی در زمان این سلسله صورت پذیرفت.

بازسازی ارتش ایران با روش مشق و تجهیز آنها به جنگ‌افزار نوین اروپایی نیز از زمان فتحعلی‌شاه قاجار - در قرارداد نظامی اش با ناپلـون امپراتور فرانسه - آغاز شد.

در زمان این سلسه و بعد از کشمکش بسیار بین شاهان قاجار و آزادی خواهان، جنبش مشروطه در ایران برپا شد و سرانجام ایران دارای مجلس (پارلمان) شد و بخشی از قدرت شاه به مجلس واگذار گردید.

سلسه قاجار با کودتای ۱۲۹۹ رضا خان قدرت را از دست داد. با انحلال سلسله قاجار توسط مجلس شورای ملی در ۹ آبان ۱۳۰۴، رضا خان با نام رضا شاه پهلوی تخت سلطنت نشست. وی پس از به سلطنت رسیدن بسیاری از وزرا و سفرای دولت قاجاریه را که غالباً از وابستگان خاندان قاجار بودند به استخدام درآورد که این ارتباط حرفه‌ای تا پایان سلطنت محمدرضا پهلوی نیز ادامه یافت.

شاهان قاجار

ترتیبنگارهنامآغاز پادشاهیپایان پادشاهیمدت شاهی
۱. Mohammad Khan Qajar.jpg آقامحمدخان ۱۱۷۳ ۱۱۷۶ ۳ سال
۲. فتحعلیشاه.jpg فتحعلی شاه ۱۱۷۶ ۱۲۱۳ ۳۶ سال و ۸ ماه
۳. Mohammadshah.jpg محمد شاه ۱۲۱۳ ۱۲۲۷ ۱۴ سال
۴. Nasir ad-Din Nadar.jpg ناصرالدین شاه ۱۲۲۷ ۱۲۷۵ ۴۸ سال
۵. Mozafaredin shah qajar.jpeg مظفرالدین شاه ۱۲۷۵ ۱۲۸۵ ۱۰ سال
۶. محمدعلی شاه.jpg محمدعلی‌شاه ۱۲۸۵ ۱۲۸۸ ۳ سال
۷. AhmadShahQajar2.jpg احمد شاه ۱۲۸۸ ۱۳۰۴ ۱۶ سال

نمودار سال‌شمار پادشاهی شاهان قاجار

اعداد سال خورشیدی را نشان می‌دهند:

     (۱) آقامحمدخان ۱۱۷۳ تا ۱۱۷۶      (۲) فتحعلی‌شاه ۱۱۷۶ تا ۱۲۱۳      (۳) محمدشاه ۱۲۱۳ تا ۱۲۲۷      (۴) ناصرالدین‌شاه ۱۲۲۷ تا ۱۲۷۵      (۵) مظفرالدین‌شاه ۱۲۷۵ تا ۱۲۸۵      (۶)محمدعلی‌شاه ۱۲۸۵ تا ۱۲۸۸      (۷) احمدشاه ۱۲۸۸ تا ۱۳۰۴

شاهزادگان قاجار

شاهان قاجار

انسجام ملی

به علت مشکلات روی داده در دوره افشاریه و دوره زندیه سرزمین ایران دارای ناامنی‌های داخلی (مانند ناامنی‌های جاده‌ای) بود و ارتباط با خارج از کشور از جنوب و شمال ایران کاهش یافته بود و زمانی که دولت قاجاریه به وجود آمد ایران از نظر اقتصادی و سیاسی در وضعیت بدی به‌سر می‌برد و اولین انسجام ایران به شکل امروزی مدیون آقا محمدخان قاجار است هرچند که در زمان پادشاهان بعدی قاجاریه بخش‌هایی از ایران جدا شدند ولی خاک اصلی به صورت یک دولت متحد از زمان آقا محمدخان قاجار به بعد شکل گرفت و از نظر مورخان آن دوره وی به عنوان قهرمان ایران شناخته می‌شد و با وجود آغاز جنگ‌های عقیدتی که از زمان وی شروع شد ولی ایران از نظر جنگ‌های داخلی به ثبات نسبی‌ای رسید.[۶]

فرهنگ

عباس امانت معتقد است که دولت قاجاریه باوجود نقاط ضعف گوناگون، در نیمه اول قرن نوزدهم به عنوان پشتیبان و پرورندهٔ یک فرهنگ شاخص و قابل توجه در طول تاریخ ایران یگانه بود و قاجاریه در مقایسه با کشورهای دیگر دنیای اسلام خاورمیانه از جمله مصر و حتی دولت عثمانی کارنامه روشن و جذابی دارد.[۶]

نقش خاندان‌ها در فرهنگ قاجاریه

تعدادی از خاندان‌های ایران در دوره قاجاریه با توجه به تداوم اعتقادی و ثروتی که داشتند در نشر و نگهداری فرهنگی خاص کوشا بودند به عنوان مثال:

اقتصاد

واحد پول ایران در دوران قاجار «قِران» بود که از نقره ضرب می‌شد. هر قران بیست شاهی و هر شاهی پنجاه دینار ارزش داشت. یعنی هر قران برابر با هزار دینار بود. دو شاهی را صد دینار (صنار) و چهار شاهی را عباسی می‌گفتند. هر تومان نیز ده قران یا ده هزار دینار ارزش داشت. اصطلاح ریال در بعضی نقاط کشور رایج بود و به یک قران و پنج شاهی (۱.۲۵ قران) گفته می‌شد. سکه‌های سیاه کم‌ارزشی هم با نام پول و قاز رایج بودند. هر دو پول یک شاهی و هر پنج قاز یک شاهی ارزش داشت.[۷]

تعداد بازدید از این مطلب: 159
موضوعات مرتبط: قاجاریه , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


نویسنده : مهرداد برومندنیا
تاریخ : یک شنبه 2 آذر 1393
نظرات
سلسله زندیه
[[افشاریان|]] ۱۱۶۳/۱۷۵۰۱۲۰۹/۱۷۹۴ [[قاجاریان|]]
پرچم نشان نظامی
پایتخت شیراز
زبان‌(ها) فارسی (زبان رسمی)
لری
دین اسلام تشیع
دولت پادشاهی
شاه
 - ۱۷۵۰-۱۷۷۹ کریم‌خان زند (اولین)
 - ۱۷۸۹-۱۷۹۴ لطفعلی‌خان زند (آخرین)
تاریخچه  
 - تأسیس ۱۱۶۳/۱۷۵۰
 - انقراض ۱۲۰۹/۱۷۹۴

زندیان یا زندیه یا دودمان زند نام خاندانی پادشاهی است و میان فروپاشی افشاریان تا برآمدن قاجار به درازای چهل و شش سال در ایران بر سر کار بودند. این سلسله به سردمداری کریم خان زند از طایفه زند از سال ۱۱۶۳ هجری قمری در ایران به قدرت رسید. کریم‌خان، ایلخان طایفه زند بود. پدرش «ایناق خان» نیز ایلخان بود. کریم خان در آغاز یکی از سرلشکران سپاه نادرشاه افشار بود که پس از مرگ نادر با همراهانش بازگشت. او فردی مدبر[۱] بود. او را لحاظ برخورد با مردمان نیکوترین فرمانروا پس از حمله اعراب به ایران دانسته‌اند. کریم خان خود را وکیل الرعایا نامید و از لقب شاه پرهیز کرد. او بطور موقتی ملایر را پایتخت و مقر فرماندهی خود نمود توانست بر کل ایران مسلط شود و سپس [۲] [۳] شیراز را پایتخت خود گردانید و در آبادانی آن کوشش نمود. ارگ، بازار، حمام و مسجد وکیل شیراز از کریمخان زند وکیل الرعایا به یادگار مانده‌است.

کریمخان زند وکیل الرعایا (۱۱۹۳۱۱۶۳ ه. ق.) توانست پس از فروپاشی حکومت نادرشاه افشار، تمام بخش‌های مرکزی، شمالی، غربی و جنوبی ایران را تحت حکومت خود درآورد. همچنین برادر وی، صادق‌خان زند، نیز موفق شد در سال ۱۱۸۹ ق. بصره را از امپراتوری عثمانی جدا کرده و به ایران پیوست نماید و از این طریق، نفوذ ایران را بر سراسر اروندرود، بحرین و جزایر جنوبی خلیج فارس مسلم گرداند.

پیروزی کریم‌خان زند

تشمال کریم (کریم خان زند) از تیرهٔ زند بگله بود. تیرهٔ زند بگله مهم‌ترین تیرهٔ طایفهٔ زند به حساب می‌آمده‌است. طایفهٔ زند گروهی بودند با معیشت شبانی که از اراضی دامنهٔ زاگرس به دهستان پری و کمازان در نزدیکی ملایر کوچ کرده بودند.» معمولاً زندها را شاخه‌ای از طوایف لک به حساب آورده‌اند. یقیناً از نواحی شمال لرستان کوچ کرده و به وسیله شاه عباس صفوی در اطراف ملایر و بروجرد اسکان داده شده‌اند.[۴]

پس از مرگ نادر کریم‌خان نیرویی به هم زد و پس از چندی با دو خان بختیاری به نامهای ابوالفتح‌خان بختیاری و علیمردان خان بختیاری ائتلافی فراهم ساخت و کسی را که از سوی مادری از خاندان صفوی می‌دانستند، به نام ابوتراب میرزا (شاه‌اسماعیل سوم) را به شاهی برگزیدند. در این اتحاد علیمردان خان بختیاری نایب‌السلطنه بود و ابوالفتح‌خان بختیاری حاکم اصفهان و کریم‌خان زند نیز سرلشکر سپاه بود. اما چندی که گذشت علیمردان خان بختیاری، ابوالفتح‌خان بختیاری را کشت و بر دیگر همراهش کریمخان زند شورید ولی سرانجام پیروزی با کریم‌خان زند بود.[۵][۶]

کریم خان پس از شانزده سال مبارزه دایمی‌توانست بر تمامی حریفان خود از جمله محمدحسن خان قاجار و آزاد خان افغان غلبه کند و صفحات مرکزی و شمالی و غربی و جنوبی ایران را در اختیار بگیرد. وی به انگلیس‌ها روی خوش نشان نداد و همواره می‌گفت آن‌ها می‌خواهند ایران را مانند هندوستان کنند. برادر وی، صادق خان، نیز موفق شد در سال ۱۱۸۹ ه. ق. بصره را از حکومت عثمانی منتزع نماید و به این ترتیب، نفوذ اوامر دولت ایران را بر سراسر اروندرود و بحرین و جزایر جنوبی خلیج فارس مسلم گرداند.

زندیان پس از کریم‌خان زند

پس از در گذشت کریم خان زند دگرباره جانشینان او به جان هم افتادند و با جنگ و نزاع‌های مستمر، زمینه تقویت و کسب اقتدار آغا محمد خان و سلسله قاجار را فراهم آوردند. در سال ۱۲۰۹ هجری قمری لطفعلی خان آخرین پادشاه زند پس از رشادت‌های بسیار آن به دست آغا محمدخان قاجار معروف به اخته خان کشته شد. در آن زمان کرمان پایتخت زندیه بود. آغامحمدخان با به دست آوردن شهر شیراز دست به کشتار کسانی که از دودمان زند بودند زد، پسران لطفعلی خان را اخته نمود و دستور تجاوز جنسی به زن باردار و دختر لطفعلی خان زند و دیگر زنان این دودمان را دادوگروهی از افراد طایفه زند نیز به اطراف متواری شدند تا دست اقامحمد خان به انان نرسد[نیازمند منبع]

عده‌ای از وابستگان نزدیک این خاندان را با خود به تهران آورد و در قلعه‌ای قدیمی در یافت آباد امروزی زندانی نمود که در اواخر قاجاریه توانستند اراضی اطراف را بدست آورند و همانجا اقامت کنند و دیگر وابستگان این خاندان یا کشته شدند. یا به عثمانی گریختند و یا مهاجرت کردند تا جان زن و فرزندانشان در امان باشد. امروزه در استان‌های لرستان، کرمانشاه، کردستان، همدان، کهگیلویه و بویراحمد، فارس، کرمان و خراسان بازماندگان طایفه زند زندگی می‌کنند.

دستگاه دیوانی زند به رهبری حاج ابراهیم کلانتر که به لطفعلی خان خیانت کرده بود یکراست به قاجارها پیوست و به جز تنی چند که به واپسین فرمانروای زند تا دم مرگ وفادار ماندند دیگران رویه ابراهیم خان را پیش گرفتند.

کوچ طوایف زند

مسجد وکیل در شهر شیراز یادگار کریم خان زند

تعدادی از طایفه زند چون وضعیت را نامناسب دیدند و بزرگان طایفه زند هرکدام برای رسیدن به قدرت دست به کشتار یک دیگر زده بوده اند، شبانه و مخفیانه به سمت کوهستان‌های سخت‌گذر بویر احمد حرکت کردند تا جان زن و فرزندانشان در امان باشد و تا زمانی که سلسله عوض شد در همان جا می‌زیستند وانگاه که قتل‌عام علیه این طایفه به پایان رسید و بعد از مرگ اقا محمد خان قاجار که کینه این طایفه را بر دل داشت باز مانده طایفه کریم خان به یاسیچ یا همان یاسوج کنونی کوچ کردند ودران مکان اقامت گزیدنند و در این مدت صاحب مال و منال خوبی شده بوداند. بعد سال‌ها مخفیانه زندگی کردن حاج نیاز بزرگ طایفه به سمت اردکان فارس هجرت نمود وبا ورود ایشان به این منطقه کسی یارای مقابله با این طایفه تازه وارد را نداشت و به بزرگی و خانی منطقه درامد و ایشان برای همیشه در این مکان اقامت کردند و بعد از حاج نیاز فرزندش حاج علی خان وفرزندان ایشان بر بلوکات اردکان فارس خانی و کلانتری کردند و از این طایفه در فارسنامه ناصری یاد شده‌است. ایشان کلیه دهات مجاور را خریداری کردند و خراج سالیانه حکومت را یکجا می‌پرداختند این طایفه برای قدردانی از زحمات حاج نیاز بعدها نام خانوادگی نیازی را برای فامیل خود انتخاب کردند از حاج نیاز یاسیچی قران‌های خطی بر پوست آهو برای وراث آن به جای مانده‌است. و در دوره پهلوی که مبارزات علیه خوانین آغاز شده ایشان بدون مقاومت قدرت را به حکومت مرکزی تحویل دادند. فارسنامه ناصری

از دیگر بازماندگان طایفه زند که به یافت آباد از مناطق تهران کنونی تبعید شده بودند نیز در اواخر دوره قاجاریه هرمزخان زند، رضا قلی بک میرزا و بعد از او مرتضی خان زند معروف به مرتضی خان یافت آبادی موفق به تملک یافت آباد، اسلام شهر و روستاهای اطراف شدند که البته در رابطه با این مالکیت همواره باعبدالحسین میرزا فرمانفرما معروف به شازده فرمانفرما از شاهزادگان صاحب نفوذ قاجار اختلافاتی وجود داشت که در نهایت پس از نزاعی طولانی و خشونت بار در دوران پهلوی اول با رای دادگاه مالکیت یافت آباد به خوانین زند رسید. مرتضی خان یافت آبادی نیز همچون دیگر اقوام خود جوانمرد و مردم دار بود و به عنوان یکی از پیشگامان اصلاحات ارضی بخش عمده‌ای از زمین‌های یافت آباد را به صورت داوطلبانه به مردم واگذار کرد.[نیازمند منبع] مقبره رو به تخریب وی در قبرستان یافت آباد واقع شده‌است.

فرمانروایان زند

  • کریم خان زند؛ ۱۱۷۹-۱۱۹۳ (قمری)
  • زکی خان زند؛ برادر کریم خان بود که حدود صدروز حکومت کرد و نهایتاً به تحریک علی مرادخان؛ خواهرزاده‌اش به قتل رسید.
  • ابوالفتح خان زند؛ ۱۱۹۳-۱۱۹۳؛ او فرمانروایی هفتاد روزه‌ای را پس از مرگ پدرش کریم خان داشت.
  • صادق خان زند؛۱۱۹۳-۱۱۹۶؛ وی در کرمان فرمانروایی به راه انداخته بود و دعوی پادشاهی داشت. با ترور زکی خان خود را به شیراز رساند و فرمانروایی را به دست گرفت. ولی از علیمرادخان شکست خورد و به قتل رسیدوبه روایتی خودکشی کرد.
تفنگ یکی از خانات زند در دوره ابولفتح خان
  • علیمرادخان زند؛ ۱۱۹۶-۱۲۰۱؛ وی خواهرزاده زکی خان بود. او در آغاز بر اصفهان فرمان می‌راند و توانست بسیاری از رقیبان را کنار بزند و بر پایتخت شیراز دست یابد.
  • جعفرخان زند؛ ۱۲۰۱-۱۲۰۳؛ پسر صادق خان بود که بعد از مرگ علی مراد خان به تخت نشست. عده‌ای از مخالفانش از جمله صیدمراد خان زند؛ عم زاده علی مرادخان؛ شبانه بر سرش ریختند و او را کشتند و سرش را از دیوار ارگ شیراز به زیر انداختند.
  • صیدمرادخان زند؛ او از بزرگان زند بود که پس از ترور جعفرخان هفتاد روز در شیراز فرمان راند.

پایتخت شدن کرمان

  • لطفعلی‌خان زند؛ ۱۲۰۳-۱۲۰۹؛ پسر جعفر خان و واپسین شاه زند. در آغاز بر شیراز و آنگاه در کرمان - خوار و طبس با آغا محمدخان قاجار به نبرد پرداخت و ارگ بم را تسخیر کرد و تا مدتی کرمان را پایتخت زندیان قرار داد. آقامحمدخان قاجار به دفع او لشکر به کرمان آورد و آنجا را برای چهارماه محاصره کرد؛ ولی سرانجام در اثر خیانت لشکریانش که از طول محاصره ملول شده بودند؛ از پا درآمد. پس از کور شدن و شکنجه بسیار به طهران انتقال داده و کشته شد. مقبره وی در بازار کفاش‌ها در بازار تهران می‌باشد.

رابطه با دیگر کشورها

زندیان با انگلستان دارای پیوندهای بازرگانی بودند و برخی سران این دودمان همچون واپسین شاهشان لطفعلی‌خان برخوردهای نزدیک و دوستانه‌ای با نمایندگان این کشور داشتند. هرچند برخورد کریم خان با انگلیسی‌ها در تاریخ پُرآوازه است؛ وی چینی‌های پیشکشی انگلیسی‌ها را در پیش رویشان شکست و ظرف‌های مسی ایرانی را به زمین زد و گفت که می‌بینید مال ما بهتر است و نیازی به ظرف‌های شما نداریم؛ ولی می‌نماید این از عاقبت اندیشی بنیانگذار این دودمان بوده باشد چه که هندوستان به تازگی به استعمار انگلیسی‌ها درآمده بود. ولی با این همه وی به شرکت انگلیسی هند شرقی پروانه زدن تجارتخانه در بوشهر را داد و تسهیلاتی بدیشان بخشید. انگلیسی‌ها پارچه‌های پشمی به ایران می‌آوردند و در برابر کریم خان ایشان را از حق گمرک معاف نمود. ولی بازرگانان انگلیسی حق بیرون بردن طلا و نقره را از ایران نداشتند و ناچار بودند برای بهای کالاهای خویش کالاهای ایرانی خریداری کنند.

فتح بصره در سال ۱۷۷۵ (میلادی) نیز از سوی کریم خان برای از رونق انداختن بازرگانی عثمانی و رونق بخشیدن به بندرهای ایران بود چه که پنج سال پیش از آن بازرگانان انگلیسی تجارتخانه خویش را در بوشهر بسته و در بصره برپا نموده بودند و با چیرگی بر بصره آن‌ها چاره‌ای نداشتند جز اینکه شرط‌های ایران را در راه بازرگانی بپذیرند.

هلند نیز در آن زمان هماورد بازرگانی انگلستان بود، این کشور در این زمان جزیره خارک را اشغال کرد و آن را محور بازرگانی خویش با ایران و عثمانی قرار داد ولی دیری نگذشت که در سال ۱۷۷۶ (میلادی) راهزنی به نام میرمهنا ظاهراً به اشاره زندیان خارک را گرفت و هلندی‌ها را بیرون راند.

همچنین روسیه نیز پیوندهای بازرگانی گسترده‌ای در این روزگار با زندیان داشته‌اند.

در نیمه دوم سده هژدهم اروپاییان حرکت‌های استعماری خویش را در شرق آغاز کرده بودند و کریم خان از این جنبش اینان هشیار بوده و به پیروانش نیز هشدار می‌داده‌است.

وضع توده‌ها در دوره زندیان

دوره زند به دو بخش شهریاری کریم خان و دوره پس ازآن بخش پذیر است.

وضعیت مردم در زمان پادشاهی کریم‌خان

او که مرد ساده‌زی بود به تجملات و انباشتن دارایی کششی نداشت و بیشتر سرمایه کشور را به مصرف نیازهای درونی کشور می‌رساند. او دوست داشت مردم در آرامش و آسایش و شادی زندگی بکنند و در راه این آرزوی خویش می‌کوشید. او که انسانی بی‌آلایش بود در توده مردم حاضر می‌شد و از روزگار آنان آگاه می‌شد و گاه در انجام کارهای پست نیز بدان‌ها یاری می‌رساند. از مهربانی و بخشش او داستان‌ها گفته شده‌است.[نیازمند منبع]

وضعیت مردم پس از پادشاهی کریم‌خان

با مرگ کریم خان اوضاع کشور باز به هم ریخت و نبرد بر سر قدرت بازماندگان زند فشار بسیاری به مردم آورد. حتا در برافتادن این خاندان مردمان بسیاری قربانی قاجارهایی شدند که فرمانروایی را از زندیان ربوده بودند، برای نمونه بلایی که بر سر مردم کرمان آمد را می‌توان نمونه آورد.

تعداد بازدید از این مطلب: 252
موضوعات مرتبط: زندیه , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


نویسنده : مهرداد برومندنیا
تاریخ : یک شنبه 2 آذر 1393
نظرات
افشاریان (سلسلهٔ افشار)
پادشاهی

 
۱۱۴۸/۱۷۳۶۱۱۶۳/۱۷۹۶
 

 
پرچم نشان نظامی
پهناوری پادشاهی افشاریان
پایتخت مشهد, استرآباد
زبان‌(ها) (ترکی افشاری؛ زبان مادری نادرشاه، زبان درباری)[۱][۲]
(فارسی؛ زبان درباری، زبان رسمی کشور)[۳][۴]
دین اسلام
ساختار سیاسی پادشاهی
شاه
 - ۱۱۴۸-۱۱۶۰ نادرشاه
  عادل‌شاه
  ابراهیم‌شاه
  شاهرخ‌میرزا
تاریخچه  
 - تأسیس ۱۱۴۸/۱۷۳۶
 - انقراض ۱۱۶۳/۱۷۹۶

افشاریان، نام دودمانی ایرانی[۵] (۱۱۶۳-۱۱۴۸ قمری و ۱۷۹۶-۱۷۳۶ میلادی) و اعضای یک سلسله ترک‌تبار[۶] بودند که بر ایران فرمانروایی کردند. بنیادگذار این دودمان نادرشاه افشار بود.

نادرشاه از ایل افشار است، دسته‌ای از ترک‌های اوغوز که در اوایل دوره صفوی برای حفاظت از مرزهای ایران در برابر هجوم ازبک‌ها و ترکمن‌ها از آذربایجان (در شمال غرب ایران و شرق ترکیه کنونی)، به خراسان کوچانده شدند.

موقعیت ایل افشار در ایران دوره صفوی

نادرشاه افشار در سال ۱۰۶۶ خورشیدی در ایل افشار در درگز در شمال خراسان به دنیا آمد. این ایل به دو شعبه بزرگ تقسیم می‌شد: یکی قاسملو و دیگری ارخلو؛ نادر شاه افشار از شعبه اخیر بود. طایفه ارخلو را شاه اسماعیل از آذربایجان به خراسان کوچاند و در شمال آن سرزمین، در نواحی ابیورد و دره گز و باخرز تا حدود مرو مسکن داد؛ تا در برابر ازبکان و ترکمانان مهاجم سدی باشند. تعداد بسیاری از این ایلها در زمان شاه عباس اول در ایل شاهسون ادغام گشتند.[۷]

زندگی شخصی نادر تا سقوط اصفهان

نادر که موسس سلسله افشاریه است در روز ۱۶ مرداد ۱۰۷۷ خورشیدی (برابر با ۲۸ محرم سال (۱۱۱۰ ه. ق)) در دستگرد درگز به دنیا آمد. او در ده سالگی سوارکاری قابل بود و می‌توانست به تیراندازی، زوبین افکنی و شکار بپردازد. هنوز به ۱۸ سالگی نرسیده بود که همراه با مادرش در یکی از یورشهای ازبکهای خوارزم به اسارت آنها در آمد. بعد از مدت کوتاهی از اسارت گریخته و به خراسان برگشت و در خدمت حکمران ابیورد باباعلی بیگ بود به صورت تفنگچی در می‌آید. او پس از مدتی به سمت ایشیک آقاسی باشی در دربار کوچک بابا علی ترقی می‌کند. از مهم ترین دلاوری‌های نادر در نزد بابا علی در جنگ با ترکمانان یموت به سرکردگی شخصی به نام محمد علی روباه بود که سرانجام ترکمانان شکست خوردند و ۱۵۰۰ نفراز افراد محمد علی روباه اسیر شدند. بابا علی پس از این نبرد با ازدواج با مادر بیوه نادر روابط خود را با او تحکیم بخشید و نادر با ازدواج با دختر بابا علی روابط خود را با او نزدیکتر کرد. میوه نخستین وصلت نادر با دختر بابا علی رضاقلی بود؛ همسر نادر پس از پنج سال درگذشت پس از درگذشت او نادر با خواهر او ازدواج کرد از آن صاحب دوفرزند به نام‌های نصرالله و امام قلی شد. ما حصل این نزدیکی‌ها تسلط نادر بر دژ کلات در خراسان در سال (۱۱۳۴ ه. ق) بود.

در این هنگام افغان‌ها غلزایی به رهبری میروویس افغان در قندهار شورش کردند. مقارن شورش افاغنه غلزایی در قندهار، افاغنه ابدالی که دشمنی دیرینه‌ای با غلزائیان داشتند شورش کردند هرات را تصرف کردند. بابا علی نیز در جنگ با ابدالی‌ها کشته شد (۱۱۲۹ ه. ق). پس از بابا علی فرزندش قربان علی به قدرت رسید اما به دلیل بیماری قدرت را به نادر شوهر خواهرش واگذار کرد نادر نیز در زمان قربان علی به رویارویی ترکمانان یکه رفت و آنها را قلع و قمع کرد پس از بازگشت به درگز، برادر خواهرش قربان علی در گذشت. جسد قربان جهت تدفین به مشهد برده شد. در این هنگام از اصفهان صفی قلی خان زیاد اوغلو به عنوان فرمانده و حسن علی خان به عنوان حاکم به سوی درگز روانه شدند. حمله شیر قاضی خان حاکم خیوه که نقشه سرکوبی ابدالی‌های افغان را به هم ریخته بود ابتدا توسط صفی قلی خان زیاد اوغلو و نادر دفع شد ولی اما ابدالیان سرسخت و رعب انگیز تر از ازبک‌ها نشان می‌دادند قزلباش‌ها را در کافر قلعه شکست دادند.

صفویان پس از سقوط اصفهان

پس از مرگ میرویس محمود افغان قدرت را در دست گرفت علیه حکومت مرکزی یاغی شد و از راه کویر اصفهان را تصرف کرد. با سقوط اصفهان و قتل شاه سلطان حسین، پسر او به نام شاه تهماسب دوم صفوی که از اصفهان به قزوین گریخته بود خود را پادشاه ایران خواند(۱۱۳۵ ه. ق) سپس از آنجا به سوی آذربایجان رفت تا با ابراهیم پاشا حاکم عثمانی ارزروم مقابله کند، پس از این شکست شاه تهماسب دوم تمام درها را به روی خود بسته دید به سوی مازندران و استرآباد حرکت کرد در همین حین فرستاده به نام اسماعیل بیگ به سنت پترزبورگ فرستاد او در یک پیمان موسوم پیمان سنت پترزبورگ تمامی صفحات شمالی ایران را به روسیه واگذار کرد اما این پیمان هیچگاه توسط شاه تأیید نشد. اسماعیل بیگ نیز ۲۰ سال به آستراخان تبعید شد .[۸]

خراسان پس از سقوط اصفهان

پس از حمله محمود افغان به اصفهان شخصی به نام ملک محمود سیستانی در سیستان، قهستان و سبزوار ادعای سلطنت کردند. مشهد نیز بدست یکی از اوباش شهر به نام حاجی محمد افتاد اما به زودی توسط افراد ملک محمود دستگیر و کشته شد. پس از تصرف مشهد سران قبائل خراسان نزد ملک محمود از جمله نادر اظهار اطاعت کردند. سر انجام به نام ملک محمود در سال سکه ضرب شد؛ ولی نادر و طهماسب بیگ جلایری حاکم ناحیه آب گرم در این هنگام از اطاعت ملک محمود روی برتافتند و یاغی شدند و کلات را از نیروهای ملک محمود باز پس گرفتند. سپس با کمک مالی شیر قاضی خان خیوه‌ای توانستند فرماندهان ملک محمود مانند عاشورخان بابالو و جعفر خان شاذلو را شکست دهند. دو اتفاق در جنگ نادر با ملک محمود سبب تقویت نیروهای او شد یکی اینکه در این زمان شاه طهماسب که آوازه نادر را در گرگان شنیده بود فرمان جمع‌آوری سپاه را فتحعلی خان قاجار سپرد و دومی ترکمانان علی ایلی و یمری بودند خواهان کمک نادر در برابر ترکمن‌های یموت و گوگلان بودند. نادر پس از استحکام موقعیت اش در مرو و در میان اکراد چمیش گزیک در توانست مشهد را با کمک نیروهای شاه طهماسب دوم به تصرف در آورد .[۹]

حکومت مشترک شاه طهماسب دوم با نادر

پس از تسخیر مشهد اختلاف میان نادر که پس از تصرف مشهد به لقب طهماسب قلی خان داده بودند و فتحعلی خان بالا گرفت. نادر با زیرکی اتهام همکاری فتحعلی خان با ملک محمود را به شاه گزارش داد بدین طریق توانست از شر فتحعلی خان رها شود فتحعلی خان باین ترتیب در ۱۴ صفر ۱۱۳۹ بقتل رسید. دومین مشکل نادر نیز افاغنه بودند که توانست آنها را مهمان دوست، دره خوار، مورچه خورت شکست دهد. پس از دفع شر افاغنه طهماسب فرمان ایالات خراسان کرمان و مازندران را به او داد و همچنین دو خواهرش را به ازدواج او در آورد .[۱۰] پس از غلبه نادر بر افاغنه در دشت زرقان طهماسب خان جلایر با دوازده هزار نیرو برای تنبیه مدعیان فارس و بنادر جنوب به گرمسیرات و لار فرستاد نتیجه این لشکر کشی گرفتن سیصد هزار تومان از متمردین بود صد هزار تومان به رسم پیشکش به نزد شاه فرستاده شد. در این هنگام نادر از عثمانی خواست تا سرزمین ایران را ترک کنند. نادر پس از گشت گذار در جنوب غرب ایران کرمانشاه، نهاوند و ملایر را از دست عثمانی‌ها خارج کرد. پس از آن تبریز و ارومیه به تصرف قوای ایران در آمد .[۱۱]

نقشهٔ امپراطوری ایران، ۱۱۲۶ خورشیدی، امپراطوری ایران در سال ۱۱۲۶ خورشیدی (۱۱۶۰ قمری) در زمان دودمان افشاریان.

پس از ترک هرات توسط نادر قبائل ابدالی به رهبری ذولفقارخان شورش کردند حاکم تعیینی نادر اللهیارخان غلزایی را از آنجا راندند. اهمال ابراهیم خان برادر نادر در مواجه شدن با افاغنه سبب تصرف مشهد به دست افاغنه شد. پس از بازگشت نادر از غرب پس از محاصره یکساله توانست شهر هرات (۱۱۴۴ ه. ق) به تصرف در آورد. نادر پس از بازگشت از هرات به بازسازی صحن مقدس علی بن موسی پرداخت .[۱۲]

در غیاب نادر، شاه طهماسب دوم فرصت را برای ابراز وجود خود غنیمت شمرد و برای باز پس گیری سرزمین‌های اشغالی غرب ایران به سوی تبریز حرکت کرد ولی به دلیل اینکه طهماسب تجربهٔ واقعی برای کارگردانی در میدان جنگ بهره‌مند نبود وهمچنین تدارک آزوقه کافی در ایروان از نیروهای عثمانی شکست خورد. پیروزی ترکها در ایروان منجر به اشغال ایالات غربی ایران به دست عثمانی‌ها شد. طهماسب پس از شکست ابتدا به سوی همدان و سپس اصفهان عقب نشینی کرد. شهر به مناسبت ورود شاه چراغانی شده بود. بساط عیش و عشرت شاه فرصتی را برای حکام و سپاهیان تعدی به توده مردم کرد.[۱۳]

نادر شکست شاه طهماسب دوم برای تحریک احساسات و تهییج مردم علیه او استفاده کرد. نادر در این هنگام نیز عهدنامه‌ای را با روس‌ها در رضت امضا کرد براساس این عهدنامه روس از ادعای خود نسبت به آستارا و رشت دست برداشتند و ایران به روس اجازه داد تا شهرهای شمالی رود کر را تا آزاد سازی ایروان در اختیار داشته باشند (عهدنامه صلح رشت رمضان ۱۱۴۴ ه. ق).[۱۴]

سرانجام نادر برای مقابله با عثمانی از خراسان حرکت کرد در قم توقف نمود شاه از ترس خود در اصفهان ماند نادر را همراهی نکرد. نادر شکایت اطرافیان شاه راه خود را به سوی اصفهان کج کرد در ۱۷ ربیع الاول ۱۱۴۵ ه. ق طهماسب را از سلطنت عزل و کودک شیره خواره او را به عنوان عباس سوم جانشین او کرد و خود نادر به عنوان نائب السلطنه زمامدار واقعی ایران شد .[۱۵]

جنگ اول نادر با عثمانی‌ها

نادر پس از خلع شاه طهماسب دوم برای جنگ با عثمانی ابتدا عازم کرکوک شد و پس از رسیدن نیروهای آذربایجان به او بغداد را به محاصره گرفت. نادر قریب یک سال بغداد را در محاصره داشت و با اینکه قحطی در میان مردم آنجا افتاد احمد پاشا دلیرانه مقاومت کرد. عاقبت سلطان عثمانی سردار شهیر خود توپال عثمان پاشا را که مدّتها در اروپا در جنگهای با مسیحیان مجرّب شده و به پیروزی‌هایی به دست آورده بود با ۱۰۰۰۰۰ تن سپاهی بمدد احمد پاشا فرستاد. با آمدن قوای تازه‌نفس توپال عثمان پاشا سپاهیان ایران منهزم گشته و به کرمانشاه رفتند و احمد پاشا نیز در ۱۱۴۶ ه. ق توانست بغداد را نجاد دهد.[۱۶]

نادر در ۲۲ ربیع الثانی ۱۱۴۶ از همدان عازم عراق عرب شد و در لب آب دیاله بیست هزار نفر سپاهیان عثمانی را که در آنجا مقیم بودند مغلوب و پراکنده ساخت و با اینکه در اینجا شنید که محمّد خان بلوچ حاکم کوه‌گیلویه و خوزستان طغیان کرده به آن اعتنائی نمود و راه کرکوک را پیش گرفت و در قریه لیلان سه فرسنگی کرکوک سپاه توپال عثمان پاشا را شکست داد سپس بطرف دیاله برگشت تا سپاه خراسان و کرمان و اردلان و کرمانشاه نیز برسند و برای گرفتن بغداد حرکت کنند. برگشتن نادر به طرف دیاله توپال عثمان پاشا را باین خیال انداخت که سردار ایران به علّت ضعف قوی عقب نشینی کرده به همین پندار بعقب او تاخت ولی سپاه او در مقابله با لشکریان ایران شکست خوردند و توپال عثمان پاشا کشته شد. در اوایل جمادی الثانیّ ۱۱۴۶ احمد پاشا والی بغداد با نادر بنام دولت عثمانی صلح کرد.[۱۷]

شورش محمد خان بلوچ در جنوب ایران

نادر هم که عجله برای سرکوبی محمد خان بلوچ داشت با وجود اینکه فتح بغداد نزدیک بود باین صلح رضا داد و بسرعت عازم شوشتر شد. نادر به دلیل حمایت اعراب آنجا از محمد خان بلوچ با خشم تمام به شوشتر آمد و سپاهیان بی‌باک خود را در غارت آن شهر و هتک ناموس مردم آزاد ساخت و ایشان در این مرحله مرتکب فجایع و رسوائی هائی شدند. محمّد خان بلوچ با آنکه در حدود کوه‌گیلویه جلوی لشکریان نادر را بسختی گرفت عاقبت از او شکست خورد و به لار گریخت. نادر خود به شیراز رفت و از جانب خویش طهماسب قلی خان جلایر را به لار فرستاد و او محمّد خان بلوچ را در ۱۱۴۷ دستگیر نمود و به خدمت نادر که در اصفهان بود فرستاد و به فرمان او کور شد و محمد خان تاب این حال را نیاورده در زندان خود را کشت.[۱۸]

جنگ دوم نادر با عثمانی‌ها

نادر چون از جانب محمّد خان بلوچ آسوده خیال شد از اصفهان به سوی آذربایجان رفت و در اردبیل معلوم بر او شد که پاشایان عثمانی از قبول مصالحه‌ای که او و احمد پاشا بسته بودند نارضایتی دارند و دولت عثمانی نیز عبد الله پاشا کوپریلی‌زاده والی مصر را با لشکری تازه بسمت ایران روانه داشته و اختیار جنگ و صلح را باو داده است‏. خان افشار بدون تأمّل از اردبیل به شروان که تحت تسلط سرخای خان لکزی دست نشانده سلطان عثمانی بود تاخت و در ۲۵ ربیع الاوّل ۱۱۴۷ از نهر کورا گذشته داخل شماخی شد و سرخای فرار کرد و از پاشایان مقیم تفلیس و گنجه کمک خواست‏. نادر سردار معروف خود طهماسب قلی خان جلایر را که از کار فارس و دفع محمّد خان بلوچ آسوده شده بود به تعقیب سرخای فرستاد و سرخای پس از یکی دو شکست دیگر که از دست سپاهیان ایران به بلاد چرکس گریخت و داغستان به تصرّف درآمد. نادر پس از آسوده شدن خیالش از داغستان به گنجه رفت و صفی خان بغایری را هم به محاصره تفلیس فرستاد. نادر به مدد تعلیمات سفیر روس و مهندسینی که بدعوت او از باکو آمدند محاصره را شدّت داد روس‌ها به دلیل دخالت خان کریمه در روسیه در بهار سال ۱۱۴۸ در گنجه عهدنامه اتحادی بر ضدّ عثمانی با ایران بستند.[۱۹] در موقعیکه نادر و سرداران او به محاصره این چهار قلعه مشغول بودند عبد اللّه پاشا با ۰۰۰، ۷۰ سوار و ۰۰۰، ۵۰ پیاده برای تعرّض به سپاه نادر به حدود ایروان آمد و در جلگه باغ آورد یا مرادتپّه با او روبرو شد. نادر در ۲۶ محرّم ۱۱۴۸ در این محلّ لشکر عثمانی را شکستی عظیم داد. در نتیجه این فتح گنجه و تفلیس هر دو تسلیم شدند لیکن ایروان و قارص هنوز پایداری می‌کردند. اولیای عثمانی احمد پاشا والی بغداد را مأمور عقد صلح با طهماسبقلیخان کردند و حاضر شدند که ایروان را هم تسلیم کنند بشرط آنکه قارص بتصرّف ایشان بماند. باین ترتیب در اوایل سال ۱۱۴۸ صلح سابق بین عثمانی و طهماسبقلیخان از طرف بابعالی تصویب شد و ولایات غربی و شمال غربی ایران مسترد گردید.

به سلطنت رسیدن نادر

بعد از ختم این غائله نادر به سرکوبی پادشاه عاصی گرجستان و شورشیان داغستانی و لزکی رفت و پس از آنکه در جمیع این نقاط از طرف خود مأمورینی گذاشت در هشتم رمضان ۱۱۴۸ به ساحل ارس آمد و در صحرای مغان اردو زد و در آنجا و در روز ۲۴ شوّال ۱۱۴۸ به ازای پنج شرط به پادشاهی انتخاب شد که آن شروط عبارت اند از: ۱- ایرانیان از عقاید گذشته خود نسبت به اهل سنّت دست بردارند تا اهل سنّت مذهب جعفری را مانند مذاهب اربعه تسنّن و خامس آنها بشمارند. ۲- در خانه کعبه که ارکان اربعه آن به ائمّه مذاهب اربعه سنّت تعلّق دارد ایرانیان نیز در یک رکن با ایشان شریک شوند و به آئین جعفری نماز بگزارند. ۳- هر ساله از طرف ایران امیر حاجی تعیین شود که مانند امرای حاج شام و مصر حجّاج ایرانی را به کعبه ببرند و دولت عثمانی با او نیز مانند امرای حاجّ دیگر معامله نماید. ۴- اسرای طرفین آزاد شوند و خرید و فروش ایشان موقوف گردد ۵- وکیلی از هر یک از دو دولت در پایتخت یکدیگر باشند و امور مملکتین را بر وفق مصلحت فیصل دهند. نادر شاه پس از جلوس رضا قلی میرزا را به معاونت طهماسب قلی خان جلایر بایالت خراسان و برادر خود ابراهیم خان ظهیر الدّوله را بحکومت آذربایجان منصوب نمود[۲۰]

اقدامات نادر پس از رسیدن سلطنت

پس از ختم مجلس مغان محمّد تقی خان بیگلری بیگی فارس به علّت نفاقی که ما بین اعراب ساکن بحرین وجود داشت به سهولت بر آنجا دست یافت. نادر شاه پس از ختم مجلس مغان برای تنبیه ایل بختیاری که پیوسته در سرکشی بودند به اصفهان آمد و به یاری سپاهیان اصفهان و کوه‌گیلویه بر علیمراد خان چهار لنگ سرکرده این طایفه غالب و مسلّط گردید و دست و پای او را برید و چشم او را کند و پس از یک ماه زدوخورد در میان کوه‌های صعب العبور بختیاری در جمادی الاخر ۱۱۴۸ به اصفهان برگشت‏.

فتح قندهار

نادر پس از تنبیه بختیاری‌ها به فکر برانداختن افاغنه غلزائی در قندهار که گورکانیان هند نیز از آنجا پیوسته در خاک ایران تحریکات می‌کردند افتاد. پس از رسیدن نادر به پای حصار قندهار چون دانست که گشودن آنجا به حمله میسّر نیست تصمیم گرفت که با طول دادن محاصره محصورین را از پا درآورد اما سرانجام نادر با کمک بختیاری‌ها یکی از برج‌های شهر را با حمله گرفتند و قندهار در ۲۳ ذی الحجّه ۱۱۵۰ از پا درآمد. پس از فتح قندهار نادر با افاغنه غلجائی به مهربانی رفتار نمود، حسین را به حبس به مازندران فرستاد و جمعی از غلزائیان را به حدود نیشابور کوچاند و اکثر سکنه قندهار کهنه را به نادرآباد آورد و این شهر جدید به تدریج جای قندهار کهنه را گرفت .[۲۱]

فتح هند

نبرد کرنال

نادر از زمان فتح اصفهان تا این تاریخ چند بار سفرائی بدهلی فرستاده و از محمّد شاه تجدید روابط حسنه سابق و جلوگیری از ورود افاغنه غلجائی را به خاک هند خواستار شده و هر بار از محمّد شاه جوابهائی غیرمطلوب شنیده بود حتّی در دفعه آخر یعنی در ۱۱۵۰ محمّد شاه سفیر نادر را اجازه مراجعت نداد و قریب یک سال او را بیهوده در دهلی معطّل کرد.

تصویر نبرد کرنال

در اوایل سال ۱۱۵۱ چون نادر از برنگشتن سفیر خود متغیّر بود فرمانی مؤکّد بدهلی پیش او فرستاد که به عجله به ایران برگردد و خود او به فتح غزنین و کابل نائل آمد. نادر پس از تسخیر این نقاط و هفت ماه اقامت در کابل چون باز در جواب پیغامهای خود به محمّد شاه بی‌اعتنائی دید بسمت جلال‌آباد حرکت نمود و پس از تسخیر معابر هند شمال غربی در رمضان داخل در جلگه پنجاب شد و در پیشاور بود که خبر قتل برادرش ابراهیم خان ظهیر الدّوله بدست لزکیهای داغستان به او رسید اما از حرکت باز نایستاد در پی ماجراجویش در هند متوجه محمّد شاه با ۰۰۰، ۳۰۰ جنگی و ۰۰۰، ۲ زنجیر فیل و ۰۰۰، ۲ عرّاده توپ از دهلی حرکت کرده و به محلّ کرنال واقع در ساحل نهر جمنا و بیست فرسنگی شمال دهلی آمده است. نادر به سهولت در ۱۵ ذی القعده در جلگه کرنال لشکریان بیشمار محمّد شاه را شکست داد.[۲۲]

کشتار دهلی

در روز یازدهم ذی الحجّه بین عده‌ای از اهالی شهر و چند تن سپاهی نادر نزاع درگرفت و بین مردم شهرت یافت که محمّد شاه نادر را در مهمانی مسموم کرده. انتشار این خبر اهل دهلی را بشورش واداشت و جمعی از سپاهیان نادری در این شورش به قتل رسیدند. صبح روز بعد چون نادر فهمید که قریب ۷۰۰ کس از همراهان او به قتل رسانده و احدی از امرای هند هم در کار خواباندن انقلاب اقدامی ننموده حکم قتل‌عام دهلی را صادر کرد و لشکریان او از سه ساعت از روز گذشته تا چهار بعد از ظهر باین حرکت زشت که در نتیجه آن قسمت مهمّی از شهر سوخت و قریب به ۰۰۰، ۲۰ تن کشته شدند مشغول بودند. عاقبت نادر به شفاعت محمّد شاه و نظام الملک و قمر الدّین خان به قطع کشتار امر داد و بقیّه مردم را عفو نمود. محمّد شاه حکم کرد که در تمام ممالک او بنام نادر سکّه و خطبه را جاری سازند و امرا و اعیان هر کدام از جواهر و نقدینه پیشکشی قابلی تقدیم نادر نمایند. ایشان هم به میل یا عنف اطاعت کردند و از این ممرّ بالغ بر ۱۵ کرور نصیب نادر گردید. قیمت نفایسی را که نادر از هند بدست آورده از ۰۰۰، ۵۰۰، ۸۷ لیره انگلیسی تا ۰۰۰، ۰۰۰، ۳۰ لیره تخمین زده‌اند و از آن جمله بوده است تخت طاووس و قطعه الماس معروف کوه نور. نادر بتمام سران سپاه خود و امرای هند انعام‌های لایق داد و مالیات سه ساله ایران را بخشید (اگرچه این قسمت را بعدها بزور از مردم پس گرفت) و بدست خود تاج سلطنت را بر سر محمّد شاه گذاشت محمّد شاه هم ممالک طرف مغرب سند یعنی غزنین و کابل و قسمتی از پنجاب را بنادر واگذاشت و پادشاه ایران پس از پنجاه و هفت روز اقامت در دهلی در ۷ صفر ۱۱۵۲ به طرف سند حرکت نمود.[۲۳]

حمله به خیوه

نادر در شعبان ۱۱۵۳ بر خیوه دست یافت ایلبارس خان را گرفت و حکم به قتلش داد و یکی از نوادگان چنگیز را به حکومت آنجا گماشت. سپس بمشهد آمد و به تهیّه سپاه برای سرکوبی لزکیها که برادرش ظهیر الدّوله را کشته بودند مشغول شد.

سوء قصد به جان نادر

نادر در دوّم محرّم ۱۱۵۴ از مشهد بعزم داغستان حرکت نمود و در موقعیکه از خیابان بین جنگلهای سوادکوه می‌گذشت در ۲۸ صفر تیری از پشت درخت بر او انداختند.[۲۴]

حمله به داغستان

این ضربت سخت خیال نادر را پریشان کرد و رضا قلی میرزا را که در رکاب بود در طهران گذاشت و خود بداغستان رفت در این سفر اگرچه بعضی از رؤسای طوایف لزکی از در اطاعت درآمدند لیکن غالب سکنه داغستان به قلل جبال پرارتفاع پناه گرفتند و از هر طرف به تعرّض اردوی نادر دست زدند و لطمات بسیار به ایشان وارد آوردند حتّی موقعی به خیمه خود نادر نیز تعرّض رساندند. در رمضان ۱۱۵۴ موقعیکه نادر هنوز در داغستان بود غلامی را که مرتکب انداختن تیر در جنگل سوادکوه شده بود بخدمت او آوردند. نادر او را کور کرد .[۲۵]

جنگ سوم نادر با عثمانی‌ها

رجال عثمانی پس از اطّلاع بر شرایط نادر چهار مادّه آن را پذیرفتند ولی از قبول مذهب جعفری به عنوان خامس مذاهب سنّت استنکاف کردند و آن را بدعت در دین دانستند نادر در نامه مؤدّبانه‌ای که به سلطان عثمانی نوشت به او فهماند که اگر بیش از این در پذیرفتن شرایط او تعلّل رود به خاک عثمانی حمله خواهد کرد و شرایط خویش را به زور خواهد قبولاند. نادر در اوایل سال ۱۱۵۶ به صحرای مغان آمد و از آنجا برای حمله به خاک عثمانی توپخانه خود را به کرمانشاه فرستاد. احمد پاشا والی بغداد از در صلح خواهی درآمد ولی نادر که خیالش تحمیل شرایط خود بر باب عالی بود به تصرّف عتبات و کرکوک و موصل پرداخت دولت عثمانی در اواخر سال ۱۱۵۶ از نادر تقاضا کرد که دست از جنگ بردارد تا طرفین بار دیگر در باب مسائل مذهبی به مذاکرات بپردازند نادر به وان برگشت و قرار شد که از طریق سیاسی حلّ اختلاف به عمل آید. در اوایل ۱۱۵۸ بنادر خبر رسید که محمّد یکن پاشا با چندین سرعسگر لشکر فراوانی از سمت ارزروم و قارص و دیار بکر و موصل عازم حمله به ایران است. یکن پاشا با ۰۰۰، ۱۵۰ سوار و ۰۰۰، ۴۰ پیاده به مراد تپه رسید و جنگ در یازدهم رجب ۱۱۵۸ شروع شد. نادر یکن پاشا و سپاهیان او را محاصره کرد و راه آزوقه را بر ایشان بست و در این هنگام باو خبر رسید که نصر اللّه میرزا هم در نزدیکی موصل به فتح بزرگی نایل آمده. یکن پاشا در محاصره مرد و رشته نظم لشکریانش از هم گسیخت و ۰۰۰، ۱۲ تن از ایشان در معرکه کشته شدند و توپخانه و ۰۰۰، ۵ اسیر از آن لشکر به دست سپاه نادری افتاد.[۲۶] از جانب خود میرزا مهدی خان منشی الممالک استرابادی و مصطفی خان شاملو را به استانبول فرستاد و ایشان در دهم محرّم ۱۱۶۰ بین دولتین ایران و عثمانی به شرایط ذیل عهدنامه‌ای بستند: ۱- حدود مملکتین همان حدودی باشد که در ۱۰۴۹ بین سلطان مراد چهارم و شاه صفی مقرّر شده. ۲- طرفین از این به بعد از دشمنی و اقدام به امور منافی صلح خود داری نمایند. ۳- پاشایان عثمانی حجّاج ایرانی را سالم از محلّی به محلّ دیگر برسانند. ۴- طرفین سفرائی بمدّت سه سال به خرج طرف مقابل به پای‌تخت یکدیگر بفرستند. ۵- حکّام سرحدّی از حرکات منافی دوستی دست بردارند، اهالی ایران از سبّ خلفا خودداری کنند و مأمورین دو طرف از تجّار یکدیگر باج وخراج خلاف قاعده مطالبه ننمایند .[۲۷]

شورش‌های اواخر حکومت نادر

شورش محمد تقی خان شیرازی

شورش محمّد تقی خان بیکلربیکی فارس بود در ۱۱۵۶ که در طی حمله بعمان با سرداران همراه خود نساخته و از استقلال دم زده بود. نادر محمّد حسین خان قرخلو را به تنبیه او فرستاد و این سردار شیراز را مسخّر و محمّد تقیخان را دستگیر نمود و او را کور و مقطوع النسل ساخت.[۲۸]

شورش سام میرزا و محمد سرخای لزگی

شخصی بنام سام میرزا که به ادّعای فرزندی شاه سلطان حسین در آذربایجان به سلطنت طلبی برخاسته و محمّد خان پسر سرخای خان لزگی و خوانین دربند و داغستان را با خود همدست نموده بود. نادر به توسّط نصر اللّه میرزا و چند تن از سرداران خود انقلاب این حدود را بالاخره خواباند و سام میرزا در ذی القعده ۱۱۵۶ دستگیر گردید.[۲۹]

شورش‌های دیگر

شورش محمد حسن خان قاجار در استرآباد در ۱۱۵۶ - شورش طایفه آرالی در خوارزم - شورش درویش رسول و عصمت الله بیگ اوزبک - شورش شاهقلی خان قاجار در مرو - شورش سیستان - شورش اکراد خبوشان[۳۰]

قتل نادر

نادر در شب ۱۱ جمادی الثانی ۱۱۶۰ توسط جمعی از قزلباشان کشته شد .[۳۱]

عادل‌شاه

پیش از سلطنت

علیقلی‌خان ملقب به عادل‌شاه پسر ابراهیم‌خان ظهیرالدوله و برادرزاده نادرشاه بود که در بسیاری از لشکرکشی‌های نادر حضور داشت. شجاعت و جنگجویی وی باعث شد تا همواره مورد توجه نادر باشد. در آشوب‌های اواخر دوران پر قتل و غارت نادر او از طرف وی مامور سرکوب شورشیان سیستان شد و از آنجاییکه نادر در اواخر عمر نسبت به همه اطرافیان سوظن پیدا کرده بود، تهماسب قلی‌خان جلایر را به همراهی علیقلی‌خان به سیستان گماشت اما در مسیر راه سیستان علیقلی‌خان یاغی شد و علیه نادر شورید. چندی از طغیان او نگذشته بود که نادر به دست عده‌ای از درباریان به قتل رسید.[۳۲]

دوران پادشاهی

پس از رسیدن خبر قتل نادر به عادل‌شاه، او ابتدا اریکه قدرت نادر یعنی کلات و خزاین عظیم آن را تسخیر کرد. سپس تمام فرزندان نادر از جمله ولیعهد وی رضاقلی میرزا را به قتل رساند و تنها کسی که از این جریان جان سالم به در برد شاهرخ میرزا، بزرگترین فرزند رضاقلی میرزا بود.  پس از آن عادل‌شاه در بیست و هفتم جمادی الثانی ۱۱۶۰ هجری در مشهد بر تخت سلطنت نشست و لقب علی‌شاه یا عادل‌شاه را عنوان خود ساخت و برای جلب رضایت مردم دست به بذل و بخشش‌های بی‌اندازه از خزاین نادر زد.  دوران حکومت یازده‌ماهه عادل‌شاه با دو واقعه مهم روبروست، یکی طغیان محمدحسن‌خان قاجار و دیگری  قیام برادر کوچتر عادل‌شاه، ابراهیم‌خان که توسط عادل‌شاه حکمرانی نواحی مرکزی، جنوبی و غربی ایران به او سپرده شده بود.  عادل‌شاه که در سرکوب شورش برادرش ناتوان گردید با تعدادی از همراهان خود به تهران فرار کرد اما طرفداران ابراهیم‌خان وی را در تهران دستگیر کردند و به برادرش تحویل دادند و ابراهیم‌خان نیز مانند سیاست نادر، عادل‌شاه را کور کرد و خود بر تخت شاهی نشست.

[۳۳]

ابراهیم‌شاه

ابراهیم‌شاه همراه نادر در نبرد با ترکان حضور داشت و در جریان شورش‌های اواخر عهد نادر نقش مهمی در سرکوبی آن‌ها داشت، از جمله توانست شورش سام میرزا در اردبیل را سرکوب کند. در زمان پادشاهی کوتاه مدت عادل‌شاه از سوی برادر، حاکم نواحی مرکزی، جنوبی و غربی بود. مبارزه پنج ماه عادل‌شاه با محمدحسن‌خان قاجار به ابراهیم‌شاه فرصت داد تمام تدارکات خود را برای شورش علیه برادر فراهم کند. ابراهیم‌شاه توانست طی یک شورش علیه عادل‌شاه او را منهدم کند و خود قدرت را به دست گیرد. شیوه حرکت سیاسی ابراهیم‌شاه به این صورت بود که تحت این شعارها که عادل‌شاه فردی بی‌لیاقت است و از راه و رسم مملکتداری آگاهی ندارد بر بی‌رغبتی سران خراسان برای سرکوب وی بیافزاید و از طرف دیگر اصلان‌خان پسرعمه نادر که بر آذربایجان فرمان می‌راند با سی‌هزار ارتش برای حمایت ابراهیم‌شاه به اردوی وی پیوست و به این ترتیب این گروه هماهنگ توانستند شکست سختی بر عادل‌شاه وارد آوردند. نگرانی عمده ابراهیم‌شاه در این زمان شاهرخ میرزا در خراسان بود چون بزرگان خراسان در حمایت از شاهرخ میرزا درمقابل ابراهیم‌شاه برآمدند؛ بنابراین او از رسیدن به تخت شاهی در مشهد ناامید شد و در سال ۱۱۶۱ در تبریز به تخت شاهی نشست. از تبزیز ابراهیم‌شاه لشکری برایم منهدم کردن شاهرخ به سوی خراسان گسیل کرد اما در میانه‌های راه لشکران ابراهیم‌شاه که از جنگ و خونریزی خسته شده بودند او را رها کردند و ابراهیم‌شاه در نهایت به اسارت نیروهای شاهرخ میرزا درآمد و توسط شاهرخ همانند برادرش کور شد.[۳۴]

شاهرخ‌شاه

شاهرخ‌شاه یا شاهرخ میرزا چهارمین و آخرین شاه افشاریان بود. چون نسب متمایزی داشت و از طرف مادر نواده سلطان حسین صفوی بود، نادر او را از کودکی محترم می‌شمرد. اگر چه پس از عادل‌شاه، ابراهیم‌شاه خواستار جانشینی وی در خراسان بود اما بزرگان مشهد شاهرخ را به سال ۱۱۶۱ به تخت پادشاهی نشاندند. چون شاهرخ شاهی بود کم سن و بی تجربه، بازیچه‌ای شد در دست بزرگان خراسان. اندکی از جلوس شاهرخ در مشهد نگذشته بود که میر سید محمد مقبولی آستان قدس که از زمان نادر عهده‌دار این سمت بود مدعی سلطنت شد و با نام سلیمان ثانی بر تخت نشست اما پس از چهل روز علمای مشهد وی را از تخت شاهی خلع کردند و مجددا شاهرخ را به جلوس نشاندند. از آنجا که شاهرخ توسط امرای ایرانی نابینا شده بود و توانایی اداره کشور را نداشت. فریدون‌خان گرجی را به نیابت سلطنت خود معین کرد. فریدون‌خان تا وقتی که پسران شاهرخ، نصرالله میرزا و نادر میرزا رسیدند در آن شغل برقرار بود. نادر میرزا آخرین بازمانده سلسله افشاریه بود که توسط فتحعلی‌خان قاجار کشته شد.[۳۵]

ویژگی‌های مهم این دوره

ویژگیهای مهم حکومت افشاریه:

  • نظام اداری و حکومتی ایران
  • نظام اجتماعی ایران
  • نظام اقتصادی ایران
  • مناسبات خارجی ایران

نگارخانه

تعداد بازدید از این مطلب: 184
موضوعات مرتبط: افشاریه , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


نویسنده : مهرداد برومندنیا
تاریخ : یک شنبه 2 آذر 1393
نظرات
سلسلهٔ صفویان ایران
صفویه
پادشاهی

 

 

 
۹۰۷۱۱۳۵
 
پرچم نشان نظامی
پهناوری پادشاهی صفویان در بازه‌های زمانی گوناگون
ممالک ایران سال ۱۷۲۹ میلادی
پایتخت تبریز
پایتخت تغییر یافته قزوین و اصفهان
زبان‌(ها) فارسی (زبان رسمی)
ترکی آذربایجانی
دین اسلام تشیع
ساختار سیاسی پادشاهی
شاه شاه اسماعیل صفوی
  شاه تهماسب یکم
  شاه عباس یکم
  شاه سلطان حسین
تاریخچه  
 - تأسیس ۹۰۷
 - انقراض ۱۱۳۵

صفویان دودمانی ایرانی[۱] و شیعه بودند که در سال‌های ۸۸۰ تا ۱۱۰۱ هجری خورشیدی (برابر ۱۱۳۵-۹۰۷ قمری و ۱۷۲۲-۱۵۰۱ میلادی)[۲]بر ایران فرمانروایی کردند. بنیانگذار دودمان پادشاهی صفوی، شاه اسماعیل یکم است که در سال ۸۸۰ خورشیدی در تبریز تاجگذاری کرد و آخرین پادشاه صفوی، شاه سلطان حسین است که در سال ۱۱۰۱ خورشیدی از افغان‌ها شکست خورد و سلسلهٔ صفویان برافتاد.[۳][۴]

دوره صفویه از مهم‌ترین دوران تاریخی ایران به شمار می‌آید، چرا که با گذشت نهصد سال پس از نابودی شاهنشاهی ساسانیان؛ یک فرمانروایی پادشاهی متمرکز ایرانی توانست بر سراسر ایران آن روزگار فرمانروایی نماید. بعد از اسلام، چندین پادشاهی ایرانی مانند صفاریان، سامانیان، آل بویه و سربداران روی کار آمدند، لیکن هیچ‌کدام نتوانستند تمام ایران را زیر پوشش خود قرار دهند و میان مردم ایران یکپارچگی پدید آورند.[۵]این دوره یکی از سه مرحله دوران طلایی اسلام و دوره اوج تمدن اسلامی است.[۶]

صفویان، آیین شیعه را دین رسمی ایران قرار دادند و آن را به عنوان عامل همبستگی ملّی ایرانیان برگزیدند. شیوه فرمانروایی صفوی تمرکزگرا و نیروی مطلقه (در دست شاه) بود. پس از ساختن پادشاهی صفویه، ایران اهمیتی بیشتر پیدا کرده و از ثبات و یکپارچگی برخوردار گردیده و در زمینهٔ جهانی نام‌آور شد.[۷] در این دوره روابط ایران و کشورهای اروپایی به دلیل دشمنی امپراتوری عثمانی با صفویان و نیز جریان‌های بازرگانی، (به ویژه داد و ستد ابریشم از ایران) گسترش فراوانی یافت. در دوره صفوی (به ویژه نیمه نخست آن)، جنگ‌های بسیاری میان ایران با امپراتوری عثمانی در غرب و با ازبکها در شرق کشور رخ داد که علت این جنگ‌ها جریان‌های زمینی و دینی بود.[۸]

ایران در دوره صفوی در زمینه مسائل نظامی، فقه شیعه، و هنر (معماری، خوشنویسی، و نقاشی) پیشرفت شایانی نمود. از سرداران جنگی نامدار این دوره می‌توان قرچقای خان، الله‌وردی خان، و امامقلی خان را نام برد که هر سه از سرداران شاه عباس یکم بودند. از فقیهان و دانشمندان نامی در این دوره میرداماد، فیض کاشانی، شیخ بهایی، ملاصدرا، و علامه مجلسی نام‌ور هستند. هنرمندان نامدار این دوره نیز رضا عباسی، علیرضا عباسی، میرعماد، و آقامیرک هستند.[۹]از شاعران بزرگ و نامدار این دوره می‌توان به وحشی بافقی، صائب تبریزی، محتشم کاشانی و میر رضی آرتیمانی اشاره کرد[۱۰][۱۱][۱۲][۱۳] صفویان همواره بزرگترین سد در برابر ترکان عثمانی بودند و اندیشهٔ بازپس‌گیری مرزهای هخامنشیان و اشکانیان و ساسانیان را داشتند. صفویان در جنگ‌های خود با عثمانی‌ها همواره با نام ایران می‌جنگیدند. ترکان عثمانی تا پیش از بیرون رانده شدنشان به دست شاه عباس بزرگ، آذربایجان و قفقاز را به اشغال درآورده و از مردمان این سامان کشتار فراوانی کردند. صفویان فرهنگ، هنر، موسیقی، معماری ایرانی و ادبیات پارسی را گسترش می‌دادند و سرانجام شاه عباس پایتخت خود را به اصفهان جابجا کرد.[۱۴]

نقشه ایران تهیه شده در سال ۱۰۷۹ خورشیدی
 

خاندان صفویان

نوشتار اصلی: شجره‌نامه صفویان

از جنبه‌های ویژهٔ خاندان صفویه در دوران پس از اسلام ایران، رسیدن اصل و نسب و تبار آنها به صوفیان می‌باشد. این جنبهٔ تمایز پادشاهی صفویه سبب مقایسه آنها با پادشاهی پیش از اسلام ساسانی می‌شود، دودمانی که پایه‌گذاران آن از ردهٔ موبدان زرتشتی بودند و دین زرتشتی را به عنوان دین رسمی کشور اعلام کردند. همچنین این نکته باید گفته شود که نیاکان صوفی خاندان صفویه اصالتاً شیعه نبودند بلکه آنها پیرو گروه شافعی[۱۵] اهل سنت[۱۶][۱۷][۱۸] بودند. تغییر آیین گروه صوفیان خاندان صفوی به گروهی نظامی - سیاسی شیعه‌گرا در زمان نوهٔ شیخ صفی‌الدین اردبیلی، یعنی خواجه علی آغاز شد.[۱۵]

شاهان دودمان صفویه در زمان به شاهی رسیدنشان به زبان ترکی آذربایجانی سخن می‌گفتند (به جز شاه اسماعیل یکم که از بدو تولد دوزبانه بود و به هر دو زبان فارسی و ترکی آذربایجانی سخن می‌گفت و شعر می‌سرود.)[۱۹] اما نیاکان آنها در اصل ترکیبی از نژادهای کرد،[۲۰] آذری،[۲۱] گرجی[۲۲] و یونانی[۲۳] بودند. همچنین این شاهان ادعای سیادت نیز می‌کردند[۲۴] و اینکه از تبار پیامبر اسلام هستند ولی با این وجود بسیاری از پژوهش‌گران در مورد درست بودن این گفته شک دارند.[۲۵]

احسان یارشاطر در مورد زبان مادری صفویان می‌نویسند: "خاندان صفوی در اصل ایرانی زبان بودند- چنانچه از دوبیتی‌های شیخ صفی‌الدین، نیای بزرگ آنها برمی‌آید - ترکیزه شدند و زبان ترکی را به عنوان زبان مادری خود پذیرفتند"[۲۶]

اصالت کردی

بر اساس گفتهٔ راجر سیوری یکی از پژوهشگران جریان‌های دورهٔ صفویه:

براساس نوشتارهای موجود در زمان اکنون، شکی در این نیست که خاندان صفویه به طور قطع دارای ریشهٔ ایرانی است نه ریشهٔ ترکی که گاهی بدان خوانده می‌شود. این احتمال وجود دارد که اصلیت این خاندان از کردستان ایران آمده باشد که بعدها به آذربایجان کوچ کرده‌اند. جایی که آنها زبان ترکی آذربایجانی را از ترک‌زبانان آنجا فراگرفته و سرانجام در سدهٔ یازدهم میلادی در شهر اردبیل جای گزیده‌اند.[۲۷]

همچنین بر اساس سخنان ولادیمیر مینورسکی، خاورشناس روسی:

از ۹۷۰ تا ۱۵۱۰ میلادی، آذربایجان به پناهگاه اصلی و مرکزی برای یکپارچگی صفویان تبدیل گشت، کسانی که از بومیان اردبیل بودند و اصالتاً به یکی از گویش‌های محلی زبان‌های ایرانی سخن می‌گفتند.[۲۸]

گزیده‌ای از نسک صفوه الصفا که نشان دهندهٔ کردتبار بودن نیاکان شیخ صفی الدین است.

کهن‌ترین اثر نوشته دربارهٔ تبارنامه خاندان صفوی و نیز تنها نوشته‌ای در این باره که به پیش از سال ۱۵۰۱ میلادی باز می‌گردد کتابی با نام صفوه الصفا می‌باشد[۲۰] و توسط ابن بزاز اردبیلی نوشته شده‌است، که خود ایشان از مریدان شیخ صدرالدین اردبیلی پسر شیخ صفی‌الدین اردبیلی بوده‌است. بر اساس نوشتهٔ ابن بزاز '«شیخ صفی‌الدین از نوادگان یک نجیب‌زاده کرد به نام فیروزشاه زرین‌کلاه می‌باشد.»[۲۹] نیاکان پدری خاندان صفوی بر اساس کهن‌ترین ویرایش خطی کتاب صفوه الصفا به شرح زیر است:

شیخ صفی‌الدین ابوالفتح اسحق بن شیخ امین‌الدین جبراییل بن قطب‌الدین بن صالح بن محمدالحافظ بن عوض بن فیروزشاه زرین‌کلاه.[۲۹]

شاهان صفوی برای هر چه بیشتر مشروعیت بخشیدن به پادشاهی‌شان در جهان شیعه، خودشان را از تبار محمد پیامبر اسلام برمی‌شمردند[۲۰] و برای همین نوشته‌های ابن بزاز را دست‌کاری کرده[۳۰] و نشانه‌های اصالت کردی در خاندان صفوی را تاریک و گنگ ساختند.[۲۰]

به نظر می‌رسد امروزه میان پژوهش‌گران و تاریخ‌دانان دودمان صفویه این هم‌رایی وجود دارد که اصالت خاندان صفوی به کردستان باز می‌گردد[۳۱] که در سدهٔ یازدهم میلادی به آذربایجان کوچ کرده و در اردبیل جای گزیده‌اند.[۲۹] از این رو امروزه بیشتر پژوهش‌گران بر اساس اصالت شیخ صفی‌الدین اردبیلی، خاندان صفوی را از تبار کردها می‌دانند و به همین روی، صفویان اصالتاً یک خاندان ایرانی‌زبان به شمار می‌رود.[۳۲][۲۰][۲۹][۳۳][۳۴][۳۵][۳۶][۳۷][۳۸][۳۹][۴۰][۴۱][۴۲][۴۳][۴۴] از سویی دیگر شیخ صفی‌الدین خود یک سنی شافعی بود، آیینی که امروزه بیشتر مردم کرد از آن پیروی می‌کنند.[۴۵]

اصالت آذری

زبان آذری با شیوه اردبیلی زبان مادری نیای بزرگ صفویان،شیخ صفی‌الدین اردبیلی بوده است[۴۶][۴۷] و اشعاری بدین زبان در در کتاب صفوةالصفا و سلسلةالنسب سروده‌است.[۴۸][۴۹] شیخ صفی‌الدین اردبیلی همچنین به "پیر آذری"[۵۰] شهرت داشته است. پدر شیح صفی‌الدین اردبیلی، شیخ امین‌الدین جبرائیل اردبیلی (۶۵۰-۷۳۵ه. ق) و اجداد وی در حدود سه سده[۵۱] در قریه کلخوران اردبیل به شغل زراعت مشغول بوده‌اند.[۵۲] نوه شیخ صفی‌الدین اردبیلی و پسر شیخ صدرالدین موسی،خواجه علی سیاهپوش در هنگام مواجهه با تیمور گورکانی در حوالی جیحون موطن خود را اردبیل معرفی کرد.[۵۳] مادر شاه اسماعیل از خاندان ترک (دختر حسن بیگ) بوده[۵۴] و شاه اسماعیل، بنیان‌گذار امپراتوری صفویان در اصل از ترک‌زبانان اردبیل[۵۵] بوده و دیوان خطائی، اثر ادبی وی که به زبان ترکی آذربایجانی نوشته شده، از مهم‌ترین آثار ادبی این زبان بحساب می‌آید.

تامارا سون در کتاب خلاصه تاریخ اسلام در مورد ریشه صفویان عقیده دارد که صفویان دارای ریشه ترک آذربایجانی هستند[۵۶] این دیدگاه همچنین توسط نیکی کدی در کتاب "زنان در خاورمیانه: گذشته و حال" تاکید شده است.[۵۷]

بر اساس دیدگاه پروفسور ریچارد فرای، یکی از ایران‌شناسان برجستهٔ دانشگاه هاروارد در دانشنامهٔ ایرانیکا:[۲۱]

ترک‌زبانان آذربایجان در اصل از نوادگان مردمان ایرانی‌زبان گذشته بوده‌اند، که هنوز هم گونه‌های چندی از این زبان‌ها در بخش یافت می‌شوند. کوچ گستردهٔ ترکان آغوز در سده‌های ۱۱ و ۱۲ میلادی نه تنها آذربایجان بلکه آناتولی را هم ترک‌زبان کرده‌است. این ترک‌زبانان آذربایجان بوده‌اند که پادشاهی صفویه را درست کرده‌اند.

همچنین چندی دیگر از پژوهش‌گران نیز بر آذری بودن صفویان پای فشرده‌اند.[۵۸][۵۹]

زمینه و پایه‌گذاری

نمودار زمانی؛ تواریخ بر حسب هجری قمری است

شیعیان در ایران همیشه در اقلیت و فشار بودند تا اینکه پس از یورش مغولان و فروپاشی پادشاهی کهن و پرنفوذ عباسی که حکم خلیفه مسلمانان را داشت، جانی تازه گرفتند. پس از یورش مغول، چند فرمان‌روایی شیعه‌مذهب مانند سربداران و قره‌قویونلوها در ایران بر سر کار آمدند و نفوذ شیعه در ایران بیشتر شد. از سوی دیگر بیشتر اهل سنت ایران بر آیین شافعی و دوست‌دار اهل بیت بودند.[۴]

شیخ صفی‌الدین اردبیلی، نیای بزرگ صفویان، هشتمین نسل از تبار فیروزشاه زرین‌کلاه بود. فیروزشاه از بومیان ایرانی و کردتبار[۶۰] و یا آذری تبار[۶۱] بود.[۶۲] که در سرزمین مغان ساکن بود. زبان مادری شیخ صفی‌الدین به عقیده بسیاری تاریخ‌نویسان ایرانی مانند احمد کسروی زبان آذری بوده است؛[۶۳][۶۴][۶۵][۶۶][۶۷]و اشعاری بدین زبان در در کتاب صفوةالصفا و سلسلةالنسب سروده‌است. همچنین برخی اعتقاد دارند که زبان مادری وی زبان تاتی بوده است.[۶۸] زبان تاتی یکی از زبان‌های ایرانی و زبان بومی آذربایجان بوده‌است.

دودمان پادشاهی صفویه به وسیله شاه اسماعیل یکم با تکیه بر پیروان طریقت تصوف علوی درست شد. این پیروان که بیشتر از ایل‌های آناتولی بودند و بعدها به قزلباش‌ها نام‌ور شدند بر سر باورهای خود سال‌ها به هواداری از آق‌قویونلوها و قراقویونلوها درگیر جنگ‌های پیاپی با دولت عثمانی بودند. اسماعیل جوان، نوه شیخ جنید، پسر شیخ صفی‌الدین و نوه اوزون‌حسن آق قویونلو زیر آموزش بزرگان قزلباش پرورش یافت و رهبر دینی آنان به شمار می‌آمد.[۴]

هواداران اصلی صفویان، گروه‌های عشایری ترکمن بودند قزلباش، «سرسرخ»، خوانده می‌شوند، به دلیل سربند سرخی که گفته می‌شود آنها از دوران حیدر به کار می‌بردند. دوازده تَرَک کلاهشان نمایانگر وفاداریشان به حکمران صفوی و دوازده امام شیعه بود. این جنگجویان شبه قبیله‌ای ترک تبار با وجود نام مشترکشان ادعا نمی‌کردند تیره مشترکی دارند. هر یک وابستگی دودمانی خود را حفظ کردند و همچنان دودمانهای گوناگون رقیب سرسخت دیگری بودند. مهمترین دودمانهای قزلباش که پشتیبان نهضت صفوی بودند عبارتند از شاملو، استاجلو، تکلو، روملو و ذوالقدر که همگی مهاجر از سوریه و آناتولی بودند. هر دودمان به بخش گوناگونی از ایران مهاجرت کرد و رهبرانشان پس از این که صفویان آن منطقه را فتح کردند به حکومت آن منطقه منصوب شدند. بنابراین استاجلوها در آذربایجان و بخشی در عراق عجم و کرمان اقامت کردند؛ قهرمانلو در شیروان؛ شاملو در خراسان اقامت کردند و تکلو اصفهان، همدان و بخشهایی از عراق عجم را گرفت؛ فارس در دست ذوالقدر بود، افشار کهگیلویه و خوزستان را داشت و بغداد در چنگ ماوشلو قبیله‌ای کوچکتر و منشعب از آق قویونلو بود. روابط قزلباش با شاه رابطه‌ای اسرارآمیز از نوع مرشد و مریدی صوفیانه بود. آنان نخبگان نظامی این حکومت نوپا بودند و نگهبانی و قورچی شاه را می‌کردند. آنان که شدیداً به رهبرشان وفادار و به شکست ناپذیری خود مطمئن بودند اغلب خود را درگیر نبردهای بی اسلحه می‌کردند. آنان همچنین مراسمی چون آدمخواری، مجالس می‌گساری وحشیانه داشتند. جنید در میان این عشایر عمدتاً ترکمن هوادارنی جمع کرد، برای عملیات نظامی تمرینشان داد، و علیه مردم قفقاز، ارامنه، گرجیها و چرکسها از آنها استفاده کرد. آن تازشها صفویان را با شروانشاهان دچار منازعه کرد، که در جریان آن جنید و پسرش حیدر کشته شدند. جنید که قدرت مادی لازم را برای مقابله با نیرومندترین سلسله آن زمان یعنی آق قویونلو نداشت، با آنان متحد شد و پیوندهایش را با ازدواج با دختر اوزون حسن، فرمانروای مقتدر آنها مستحکمتر کرد.[۶۹]

ساخت و نیرو گرفتن دودمان صفوی نتیجه حدود ۲۰۰ سال تبلیغات فرهنگی صوفیان صفوی بود. اگر به این نکته دقت شود که شاه اسماعیل در زمان تاجگذاری در تبریز تنها ۱۴ سال داشت، ارزش این گذشتهٔ فرهنگی بیشتر نمایان می‌گردد. پس از یورش مغول و فروپاشی خلافت عباسی در بغداد محور اصلی نمایش یک آیین و گرایش رسمی از اسلام از میان رفت و آیین شیعه جان تازه‌ای گرفت. به این ترتیب از میان رفتن دستگاه خلافت رسمی در کنار عواملی چون نابسامانی ناشی از حمله مغولان و گرایش به درونگ‌رایی مردم و آسان‌گیری دینی مغولان موجب رونق فراوان گروه‌های گوناگون از جمله شاخه‌های گوناگون تصوف شد.[۴]

پیروان شیخ صفی‌الدین نیز به راستی نمایندهٔ گروه ویژه‌ای از تصوف بر پایهٔ آیین شیعه دوازده امامی بودند (هر چند در مورد اینکه شخص شیخ صفی‌الدین، شیعه بوده‌است، تردیدهایی وجود دارد). باور قزلباشان به این گروه از تصوف تا پیش از پادشاهی شاه عباس یکم مهم‌ترین عامل نیرومندی صفویه بود. قزلباشان تا پیش از جنگ چالدران گونه‌ای نیروی خداگونه برای شاه اسماعیل یکم قایل بودند[۴] که با شکست در جنگ این باور آن‌ها رو به سستی نهاد.

ارزیابی تاریخی

به باور عبدالحسین نوایی، دودمان صفویه توانست از ایران دوباره «ملت-دولت» مستقل، خودمحور، نیرومند و مورد احترام بسازد که مرزهای آن در زمان پادشاهی شاه عباس یکم برابر مرزهای ساسانیان بود. پادشاهی صفوی پیشروی دولت ایران به چم نوین آن بود و در دورهٔ آنان شکل یک فرمان‌روایی متمرکز ملی و شیعی پایه‌گذاری شد که تا امروز پابرجاست. شاهان صفوی برای نگهداری استقلال ایران که پس از جنگ‌های بسیار به دست آمده بود، کوشش خود را صرف انباشتن خزانهٔ خصوصی کردند تا بتوانند هزینه‌های نظامی را تأمین کنند. برای همین داشته‌های آنان در بخش‌های گوناگون ایران گسترش یافت و فرمان‌روایی خان‌خانی و عشیره‌ای و دودمان‌های محلی از بین رفت و فرمانروایی مرکزی با نیروی روزافزون جای آن را گرفت. چنانکه تاریخ ایران نشان داده که فرمان‌روایی متمرکز باعث نیرومندی و یکپارچگی کشور می‌شود و دولت نامتمرکز و فدرالی ناتوانی و آشفتگی ایران را در پی دارد.[۷۰]

رسیدن ایرانیان به مرزهای طبیعی خود، و در بعضی زمان‌ها به ویژه در دورهٔ پادشاهی شاه عباس و نادر به مرزهای دوران ساسانیان، به ایران شکوه و جلال پیشین را باز داد. برای اروپا که به گونه‌ای سخت در معرض خطر دولت عثمانی بود، بسیار گران‌بها و ارزشمند شمرده می‌شد، به گونه‌ای که دوراندیشان مردم در آن دیار، دولت صفوی را مایه نگهداری خویش و نعمتی برای خود می‌پنداشتند و به همین دلیل با پیام‌های دلگرم‌کنندهٔ خود، پادشاهان ایران را به ادامه نبرد و ستیز با عثمانی تحریض می‌کردند. پس از عقب‌نشینی سلطان سلیمان قانونی از آذربایجان و تحمل تلفات سنگین سپاه عثمانی از سرما و برف و نبود آذوقه، فرستادهٔ ونیز در دربار عثمانی به پادشاه خود نوشت: «تا آنجا که عقل سلیم گواهی می‌دهد این امر جز خواست خدای بزرگ چیز دیگری نیست زیرا می‌خواهد که جهان مسیحیت را از ورطه نابودی پایانی رهایی بخشد (گفته‌ای از ترویزیانو سفیر دولت ونیزیا در دربار سلطان عثمانی)[۷۱]» و سفیر دیگری از دولت‌های فرنگ که در استانبول به سر می‌برد، همین مضمون را بدین گونه بیان کرد که: «میان ما و ورطه هلاک تنها ایران فاصله‌است، اگر ایران مانع نبود عثمانیان به سهولت بر ما دست می‌یافتند.»[۷۲][۷۳]

برخی می‌پندارند ساختن دولت صفوی زیانی بزرگ برای جهان اسلام بود، بدین گونه که با رسمی کردن تشیع، و ناتوان ساختن تسنن، یکپارچگی دینی سرزمین‌های اسلامی را که تا آن دوران به جای مانده بود، از میان برد و آن سرزمین پهناور و یگانه جغرافیایی را از میان برید و به خطر انداخت. لازم به گفتن است، پیش از این در سده‌های چهارم تا ششم هجری، دولت اسماعیلی فاطمیان در مصر فرمان‌روایی در برابر خلافت عباسی درست کرده بود و تا زمانی که هر دو دولت نیرومند بودند، هیچ سختی در مبارزه با صلیبیان نداشتند. بنابراین به طور قطع این نخستین بار نبود، که یک فرمان‌روایی رسمی شیعی درست می‌شد. دوم، نیروی دولت عثمانی و گسترش پیاپی آن بدون پشتوانه فرهنگی و اجتماعی لازم انجام می‌شد. به گونه‌ای که علی‌رغم چند سده چیرگی بر یونان، بالکان و چند کشور دیگر اروپایی تنها چندی از مردم آن بخش‌ها مسلمان شدند و هر چند این گفته درست است که عثمانی بر اثر مناقشه‌های فراوان با صفویان همواره از مرزهای شرقی خود بیمناک بود و ناگزیر بخش بزرگی از نیروی نظامی خویش را در آن بخش صرف می‌کرد و از پیشرفت و تمرکز نیرو در جبهه‌های اروپا باز می‌ماند، اما شکست‌های بزرگ عثمانی در اروپا پس از محاصره وین در سال ۱۰۶۲ خ. ۱۶۸۳ میلادی و هم‌زمان با ناتوانی و نابودی دولت صفوی رخ می‌دهد. عامل اصلی شکست عثمانیان، نه پیدایش دو فرمانروایی شیعه و سنی، بلکه برتری ابزارهای نظامی اروپاییان در سدهٔ هجدهم و ناتوانی ساختارها و بنیان‌های اقتصادی و اجتماعی عثمانی نسبت به کشورهای اروپاست.[۷۴]

دین و مذهب

نوشتار اصلی: دین و مذهب صفویان

زمانی که صفویان به قدرت رسیدند، مردم ایران بیش تر اهل تسنن بودند. شیعیان بیش تر در شهرهای مشهد، سبزوار، قم، کاشان و مناطق شمالی ایران ساکن بودند. با به قدرت رسیدن شاه اسماعیل و اعلام رسمیت تشیع، بیش تر مردم ایران به این مذهب شیعه روی آوردند و تسنن، بیش تر به مناطق مرزی تبدیل شد. از دلایل رسمی کردن مذهب تشیع به وسیله صفویان، ایجاد وحدت و یگانگی میان مردم، مشخص کردن ایران از دیگر کشورهای اسلامی و تامین استقلال کشور بود.[۷۵]

در دوره صفوی کتاب‌ها و رساله‌های متعددی به زبان فارسی ساده نوشته شد. با این اقدام، درک اصول دین و مسائل شرعی، از انحصار عربی دانان خارج شد و بسیاری از گروه‌های متوسط و پایین جامعه که سواد خواندن و نوشتن فارسی را داشتند هم، توانستند از این اطلاعات استفاده کنند.[۷۶]

در عصر صفوی پادشاهان به ساخت و تعمیر مسجد، مدرسه و بناهای مذهبی توجه داشتند. پادشاهان صفوی در شهرهایی مشهد و قم نیز بناهایی احداث کردند. در آن زمان بزرگان و ثروتمندان هم، مسجد و مدرسه‌های زیادی ساختند.[۷۷]

سوگواری برای شهدای شیعه که در زمان حکومت صفویه، رونق بسیار یافت. روضه خوانی و مداحی در ایام محرم معمول شد. دیگر فعالیت‌های مذهبی رایج عبارت بودند از: شبیه خوانی، راه افتادن هیات (دسته) با علم و کتل در معبرها، تکیه‌ها و مسجدها، جشن گرفتن روزهای ولادت ائمه و عزاداری در ایام شهادت آنان. شاعران نیز، تحت تاثیر این جو مذهبی، موضوع اشعار خود را تغییر دادند و به ستایش و مدح ائمه و سرودن مرثیه برای آنان پرداختند. از جمله شعرهای معروف در این زمینه می‌توان به اشعار محتشم کاشانی در این زمینه معروف است.[۷۸]

صفویان مردم را برای زیارت کردن تشویق می‌کردند. در این دوره، به دلیل جنگ‌های دائمی با عثمانیان، به جای زیارت اماکن متبرکهای که در عراق قرار داشت، زیارت مشهد و قم رواج یافت. در آن زمان شاه عباس اول، برای زیارت مرقد امام هشتم (ع)، مسیر اصفهان تا مشهد را پیاده طی کرد.[۷۹]

یگانگی آیین و فرمان‌روایی متمرکز

شاه عباس یکم (شاه عباس بزرگ)

از دید تاریخ ایران کنونی، دولت صفوی دارای دو ارزش اساسی و حیاتی است: نخست، ساخت ملتی یگانه با مسئولیتی یگانه در برابر مهاجمان و دشمنان، و نیز در برابر گردنکشان و شورشیان بر فرمان‌روایی مرکزی؛ دوم، ساخت ملتی دارای آیینی ویژه که بدان شناخته شده و برای نگاهبانی از همان آیین، دشواری‌های بزرگ را در برابر یورش‌های دو دولت نیرومند خاوری و باختری تحمل نموده‌است. در این مورد، آیین رسمی شیعه دوازده امامی، همان کاری را انجام داد که اکنون جهان‌بینی‌های سیاسی در ساخت فرمان‌روایی‌ها می‌کنند.

به هر روی با ساخت دولت صفوی، گذشته دیربازی از گسیختگی پیوندهای ملی ایرانیان به دست فراموشی سپرده شد و بار دیگر به گفتهٔ براون، از ملت ایران «ملتی قائم بالذات، متحد، توانا و واجب الاحترام ساخت و ثغور آن را در ایام سلطنت شاه عباس یکم به حدود امپراتوری ساسانیان رسانید».[۸۰]

رشته راستین و اساسی این پیوند ملی، آیین تشیع بود، و گرنه با وضعی که در آن روزگار پیش آمده بود، هیچ چیز دیگری نمی‌توانست چنین تأثیری در بازگرداندن آن پیوند و همبستگی داشته باشد، چنانکه اهل سنت ایران که در دورهٔ شاه اسماعیل یکم و شاه تهماسب یکم زیر فشارهای سختی بودند، به جای ماندن دولت عثمانی و پیوستن ایران را به خاک آن دولت آرزو می‌کردند. دسته‌هایی از کردان سنی مذهب که گرایشی به فرمانبری از یک پادشاه شیعی مذهب نداشتند، بی‌هیچگونه مقاومتی و مخالفتی در قلمرو عثمانی به جای ماندند؛ و دست به دست گشتن برخی از سرزمین‌های کردنشین میان دو دولت عثمانی و صفوی تأثیری در مذهب آن‌ها نداشت.

البته از سوی دیگر بر ملیت ایرانی نیز پای‌فشاری می‌شد. همه مردم جای‌گرفته در ایران خود را هم‌وندی (عضوی) از این کشور و ایرانی می‌دانستند و مردم ترک و تاجیک (نامی که در آن زمان به ایرانیان غیر ترک داده شده بود)، دوستدار پادشاهی صفویان بودند و حتی امروزه نیز مردم ایران با دوست‌داری از این خاندان یاد می‌کنند. شاه اسماعیل یکم با پای‌فشاری بر اهمیت ملی‌گرایی، پست‌های دولتی را میان مردم گوناگون بخش کرده بود و با ترویج شاهنامه‌خوانی، دوستی به ملیت ایرانی را میان ایرانیان گسترش داده بود. چنانکه که در بیشتر ایل‌های آن زمان، شعرهای حماسی شاهنامه خوانده می‌شد و مردم ایل‌های ترک قزلباش نیز شعرهای شاهنامه را از بر داشتند. حتی شاه اسماعیل نام فرزندان خود را از نام‌های ایرانی و شاهنامه برگزیده بود، مانند: تهماسب، سام، القاس، فرنگیس و....[۸۱]

ساختار حکومتی

نشان پادشاهی صفوی.
میدان نقش جهان، میدان مشهور ساخته شده به وسیله صفویان که نماد سیاسی مذهبی داشت.

سازمان حکومتی صفویان در آغاز آمیختاری از ساختار رده‌بندی صوفیان و ساختار سنتی پادشاهی در ایران بود. به این روی که در بالای هرم نیرو شاه جای داشت که هم آدم نخست فرمان‌روایی و هم مرشد کامل بود و پس از او وکیل یا وکیل نفس نفیس همایون بود. وکیل دارای نقش وزیر اعظم (رییس دیوان‌سالاری) بود و هم میانجی بین مرشد کامل و صوفیان. در ساختار نظامی ایل‌های قزلباش نیز رده‌بندی ایلی صوفیانه وجود داشت. اما دیوان‌سالاری فرمان‌روایی بر اساس ساختارهای کهن ایرانی کار می‌کرد چرا که قزلباشان از آغاز در کارهای دیوانی نقش چندانی نداشتند. نقش شاه به عنوان مرشد پس از جنگ چالدران سست شد و این کار در زمان شاه تهماسب یکم و شاه محمد خدابنده و شاه عباس ادامه یافت، به آرامی نقش باورهای صوفیان در ساختار فرمان‌روایی کاهش یافت به گونه‌ای که ردهٔ وکالت به کلی از میان رفت و بسیاری از اختیارهای مقام‌های صوفی به مقام‌های دیوانی داده شد. کارهای عامدانه و هوشمندانه شاه تهماسب یکم و شاه عباس یکم در کاهش باورهای صوفیانه، برای کنترل کردن خودسری‌های سران قزلباش در این روند نقش بسیاری داشت. در زمان شاه عباس یکم بینندهٔ ساخت سازمان فرمان‌روایی تازه‌ای هستیم که بر اساس الگوی دیوان‌سالاری کهن ایرانی درست شد و تا پایان پادشاهی قاجارها تقریباً پایدار ماند.[۸۲][۴] در این ساختار فرمانروایی، شاه در نوک هرم نیرو جای دارد. فرمان‌های او قانون شمرده می‌شود و کسی حق مخالفت با او را ندارد.وزیر اعظم بالاترین مقام اجرایی پس از شاه است و ریاست سازمان دیوانی را بر دوش دارد. وی میانجی دولتیان و شاه است. گزارش‌هایی که از دیوان‌ها و سازمان‌ها برای شاه فرستاده می‌شوند، نخست توسط وی خوانده می‌شود و در صورت خواست وی به آگاهی شاه می‌رسد.پس از شاه عباس یکم، از جمله کارهای مهمی که وزیر اعظم برای شاهان صفوی انجام می دادند، جلوگیری از رسیدن خبرها و گزارش‌های ناراحت‌کننده به شاه بود. خانهٔ وزیر اعظم به طور معمول نزدیک کاخ شاه بود تا در صورت نیاز به گرفتن دیدگاه شاه در رای‌گیری به تندی بتواند به شاه برسد.[۸۲]

زبان رسمی صفویان

زبان رسمی دولت صفوی، زبان فارسی بود.[۸۳] شاه عباس یکم در زمان خود زبان فارسی را در سراسر ایران به عنوان زبان میانجی تثبیت کرد.[۸۴] صفویان، زبان فارسی را برای اداره بهتر ایران به عنوان زبان نخست کشور ایران برگزیدند و کارهای پادشاهان صفوی همچنین باعث تثبیت و تقویت بیشتر زبان فارسی در خاور اسلامی شد.[۸۵] همچنین تمام نسک‌های تاریخی در دورهٔ صفوی به زبان فارسی نگاشته شده‌است.[۸۶] با وجود رسمی بودن زبان فارسی، درباریان صفویه همچون دیگر مردم ایران در دربار از زبان محلی خود (ترکی آذربایجانی) بهره می‌بردند. همچنین شاه‌عباس خود شعرهای زیبایی به ترکی سروده‌است.[۸۷] ژان شاردن جهانگرد فرانسوی هم که زمان یازده سال (۷۰-۱۶۶۴ و ۷۷-۱۶۷۱) در ایران بوده، می‌نویسد: ترکی زبان دربار و لشکریان است، زنان و مردان منحصراً به ترکی آذربایجانی سخن می‌گویند، به ویژه خانواده‌های اشرافی. شوند این کار آن است که خاندان صفوی از سزرمین‌های ترک‌زبان و جاهایی که زبان مادری‌شان ترکی است، برخاسته‌اند..[۸۸] همزمان با دوره صفویه زبان فارسی در اوج گستردگی خود قرار داشت. فارسی، زبان رسمی گورکانیان هند (همسایه خاوری ایران) بود و شاعران پارسی‌گوی بزرگی از آن برخاستند. در باختر ایران (آسیای صغیر) که زیر فرمان امپراتوری سنی‌مذهب عثمانی و رقیب راستین صفویان جای داشت نیز مورد بهره بود. بیشتر سخن‌وران ترک بدان آشنا بوده و غزل و شعرهای کوتاه فارسی می‌سرودند.[۸۹]

ساختار قضایی

سازمان قضایی به دو بخش عرفی و شرعی بخش می‌شد. بخش عرفی دربرگیرندهٔ رسیدگی به کارهایی مانند کشتن و زد و خورد و تجاوز (کارهایی که وابسته به نگهداری نظم و امنیت و سازمان سیاسی بود) می‌شد و بخش شرعی دربرگیرندهٔ رسیدگی به دعاوی حقوقی و شرعی بود. ریاست بخش رسیدگی به دعاوی عرفی با مقام دیوان بیگی است و مسوولین رسیدگی به این دعاوی در شهرها نیز داروغه‌ها هستند. ریاست نظام قضایی شرعی نیز بر عهده صدر است. صدر بالاترین مقام دینی در دولت را داراست و خود از میان علمای نام‌ور شیعه گزینش می‌شود. قاضی‌های شرع از میان علمای شیعه (ملاها) گزینش شده و توسط صدر گماشته می‌شوند. از کارهای دیگر صدر، برداشت و گماشت شیخ الاسلام‌ها در شهرها و رسیدگی به کارهای موقوفات در همهٔ کشور است.[۸۲]

قاضی‌های گماشته از سوی صدر یا قاضی‌های شرع، متصدیان ثبت رسمی اسناد هم شمرده می‌شوند و اسناد داد و ستد و خرید و فروش و دارایی مردم تنها با ممهور شدن به مهر آنها رسمیت می‌یابند. عدم وجود مرز دقیق میان کارهای شرعی و عرفی هر از گاهی موجب ناکارآمدی‌هایی در سازمان قضایی می‌شد و این مشکل تا زمان به شاهی رسیدن رضاخان همواره در ایران وجود داشت. از سختی‌های دیگر این سازمان قضایی این بود که هر شخصی می‌توانست در صورت نیاز به هر کدام از قاضی‌ها (گاه بیش از یک قاضی) که دلخواه او بود، مراجعه نماید.[۸۲]

ساختار اجرایی

نقشهٔ پادشاهی صفوی و امپراتوری عثمانی

کشور ایران از زمان شاه عباس یکم به پنج سرزمین، یخش شده بود و هر کدام از آن سرزمین‌ها را نیز به بخش‌های کوچک‌تر (تا ۲۵ سرزمین بخش کرده بودند). خان بالاترین مقامی بود که از طرف شاه برای اداره یک سرزمین گماشته می‌شد و تنها زیر نظر شاه انجام کار کرده و تنها به او پاسخگو بود. سرزمین زیر فرمان یک خان، خود به چند بخش تقسیم می‌شد که اداره آنها را افرادی که دارای سمت سلطان بودند، به دوش داشتند. سلطان‌ها به راستی والیان درجه دوم بودند. مقام پسین در میان والیان پس از سلطان بیگلربیگی نام داشت. خان‌ها و سلطان‌ها در بخش زیر فرمان خود مانند یک شاه کوچک فرمانروایی می‌کردند. خان‌ها، بخش اصلی درآمد سرزمین خود را برای کارهای درونی اداری و شخصی خود و نیز تعهد پرداخت مواجب سربازانی که از مرکز به آنها محول شده بود، مصرف می‌کردند و اندازهٔ نسبتاً کمی را برای دربار می‌فرستادند. آنها در برابر تهدیدهای بیگانه متعهد به نگاهبانی سرزمین زیر فرمان خود بودند. بیشتر قریب به اتفاق خان‌ها و سلطان‌ها، سران قزلباش بودند و با ایل خود در سرزمین زیر فرمان زندگی می‌کردند.[۸۲]

شاه سلیمان در اصفهان به سال ۱۰۴۹ خورشیدی

در این میان برخی از بخش‌های کشور بودند که فرمانروای آنها از خودمختاری خان یا سلطان برخوردار نبود و به راستی وکیل یا نماینده‌ای از طرف شاه آنها را اداره می‌کرد که آنها را وزیر می‌نامیدند. همهٔ درآمد این بخش‌ها برای دربار فرستاده می‌شد و بودجه مصرفی این بخش‌ها را دربار تعیین و تامین می‌کرد. این بخش‌ها را اراضی خاصه می‌نامیدند. در آغاز پادشاهای صفویان بخش‌های خاصه محدود به استان‌های نزدیک به تخت‌گاه بود اما از زمان شاه عباس یکم به این بخش‌ها افزوده شد. زیرا از یک سو درآمد مستقل شاه را افزایش می‌داد و از سوی دیگر از افزایش نیروی فرمانده‌هان قزلباش در برابر شاه جلوگیری می‌شد. اما در برابر، فرمانروایان بخش‌های خاصه از توانایی نظامی و مدیریتی و انگیزه بسیار کمتری نسبت به خان‌ها و سلطان‌ها برای اداره برخوردار بودند و در برابر تهدیدهای بیگانه بسیار سستی می‌کردند.[۸۲]

از زمان شاه صفی به بعد بخش‌های خاصه به تندی گسترش یافتند و یکی از علتهای ناتوانی نیروی نظامی صفویان را همین کار می‌دانند. در برابر گاهی یک بخش دچار تهدید بیگانه می‌شد و شاه برای افزایش توان برابری یک خان قزلباش را برآن بخش می‌گمارد. تا پایان پادشاهی شاه عباس یکم هیچکدام از استان‌های مرزی به گونهٔ خاصه اداره نمی‌شد. در زمان شاه صفی ایالت فارس به گونهٔ خاصه در آمد زیرا تهدیدی نظامی برای آنجا گمان نمی‌شد.[۴]

بالاترین مقام اجرایی در شهر خان یا سلطان یا وزیر آن بخش شمرده می‌شد (چه در آن شهر جای‌گیر باشد چه نباشد). پس از خان یا سلطان یا وزیر، داروغه شهر جای داشت. اداره‌کننده اصلی شهر، به راستی داروغه بود. داروغه کار نگهداری امنیت و نظم شهر و همچنین کار رسیدگی به دعاوی وابسته به زد و خورد و کشت را به دوش داشت. عسس، کوتوال، کلانتر و محتسب همه زیر فرمان داروغه کار می‌کردند. عسس فرماندهی نگهبانان شب را به دوش داشت. کوتوال مسئول نگاهبانی و نگهداری از استحکامات بود و در شهرهایی که داروغه نداشت، عسس کار داروغه را نیز دارا بود.[۸۲] کلانتر میانجی بین داروغه و مقام‌های بالاتر و مردم عادی بود. در شهرهای بزرگ هر محله برای خود دارای کلانتر بود. کلانتر کار نگاهبانی از حقوق مردم در برابر دولتیان و بخش‌بندی کارهای سخت (گفته‌شده از سوی مقام‌ها) به گونهٔ برابر بین مردم و گرفتن مالیات‌ها از مردم را بر دوش داشت. در روستاها کدخداها کارهای کلانترها را انجام می‌دادند. محتسب بر درستی اندازه‌ها و اوزان در شهر نظارت می‌کرد و نرخ کالاهای اساسی را نیز در شهر تعیین و اعلام می‌کرد.[۸۲]

ساختار سپاهی و لشکری

نیروهای سپاه ایران در آغاز به پادشاهی رسیدن شاه اسماعیل یکم تا زمان پادشاهی شاه عباس یکم، درست‌شده از ایل‌های قزلباش بود. قزلباشان به گونهٔ سواره می‌جنگیدند و سواران آنها را قورچی می‌نامیدند. قورچی‌ها مسلح به شمشیرهای هلالی شکل (مناسب برای نبرد سواره)، کمان و تفنگ بودند. از زمان شاه عباس یکم به بعد نیروهای پیاده مسلح به تفنگ از مردم تاجیک (غیر قزلباش) و نیز سپاه غلامان خاصه (درست‌شده از گرجی‌ها، چرکس‌ها و ارمنی‌ها) ساخته شد. توپخانه نیز معمولاً در دوره‌گیری (محاصره) شهرها از زمان شاه تهماسب یکم به کار گرفته می‌شد اما به شوند (دلیل) گونهٔ تاکتیک‌های جنگی ایرانیان که بر اساس تحرک زیاد در میدان جنگ بود، در جنگ‌های مستقیم نقش زیادی نداشت. بالاترین مقام نظامی از زمان شاه عباس یکم به بعد سپهسالار ایران بود. این سمت در ابتدا دایمی بود ولی از زمان شاه صفی در زمان جنگ تعیین می‌شد. مقام‌های اصلی سپاه ایران در زمان شاه سلیمان (گفته از سفرنامه کمپفر) به شرح زیرند:[۸۲]

کلاه خود متعلق به دوره صفوی
  • قورچی باشی: فرمانده قورچیان (سواران قزلباش) و بالاترین مقام پس از سپهسالار. قورچی‌ها در زمان شاه سلیمان حدود ۱۰ تا ۱۲ هزار نفر تخمین زده می‌شوند و سالانه ۱۰ تا ۱۲ تومان مزد می‌گرفتند.[۸۲]
  • قوللر آقاسی: فرمانده سپاه غلامان. سپاه غلامان از گرجیان، چرکس‌ها، ارمنیان و دیگر غیر ایرانیان ساخته می‌شد که به گونهٔ سواره می‌جنگیدند. شمار آنها حدود ۱۵ تا ۱۸ هزار نفر تخمین زده می‌شد و سالانه کمی کمتر از ۱۰ تومان مزد می‌گرفتند.[۸۲]
  • تفنگچی‌لر آقاسی: فرمانده سپاه تفنگچیان پیاده بود. این تفنگچیان تاجیک (ایرانی غیرترک) بودند و پیاده می‌جنگیدند. به این گونه از اسب تنها برای نقل و انتقال پیش از درگیری استفاده می‌کردند اما در هنگام جنگ و در نزدیکی دشمن از اسب پیاده شده و می‌جنگیدند. سلاح آنها نیز تفنگ و شمشیر بوده‌است. شمار آنها نزدیک به ۵۰ هزار تخمین زده می‌شود. مزد سالانه تفنگچی‌ها کمی کمتر از غلامان بود. تفنگچیان مازندرانی از دیگر تفتگچیان نام‌دارتر بوده‌اند.[۸۲]
  • توپچی باشی: فرمانده توپخانه ایران که در میان مقام‌های گفته شده پایین‌ترین اهمیت را داشت.

به جز نیروهای نظامی گفته شده گروهی ساخته از ۲۰۰۰ سرباز مجهز پیاده نام‌ور به جزایری وجود داشتند که مزد آنها را شاه پرداخت می‌کرد و کار نگهبانی از دربار را به دوش داشتند. آنها زیر فرماندهی ایشیک آقاسی باشی بودند.[۸۲]

یگان‌های درونی در سپاه را افسرانی دارای عنوان‌های زیر اداره می‌نمودند. این عنوان‌ها همگی از واژه‌های ترکی درست شده‌اند:[۸۲]

(البته همان‌گونه که امروزه نیز رایج است گاه تعداد سربازان زیر فرماندهی این صاحب‌منصبان کمتر یا بیشتر از میزان نامی آن بود) مزد سربازان به صورت حواله پرداخت می‌شد. این حواله‌ها برای والیان بخش‌های گوناگون کشور صادر می‌شد و سربازان معمولاً به دلیل عدم امکان سفر به آن بخش‌ها آنها را به دلالان می‌فروختند. تامین خوراک در هنگام جنگ‌ها به دوش خود سربازان بود، به همین شوند (دلیل) در هنگام جنگ‌ها پیشه‌وران در پی سپاه روان می‌شدند و کالاهای مورد نیاز را به آنها می‌فروختند.[۸۲]

پادشاهان صفوی و دوره پادشاهی آنان

نمونهٔ تفنگهای فتیله‌ای دوره صفوی

نامداران روزگار صفوی

بن‌مایه‌های تاریخی برای شناخت صفویه

در دوران صفویه کتاب‌های تاریخی بسیاری دربارهٔ این دودمان به نگارش در آمد که مهم‌ترین آنها عبارتند از: صفوةالصفا، عالم‌آرای امینی، حبیب‌السیر، فتوحات شاهی، بدایع‌الوقایع، تاریخ شاه اسماعیل و شاه طهماسب، تحفه سامی، تاریخ رشیدی، احسن‌التواریخ، خلاصةالتواریخ، عالم‌آرای عباسی، خلاصةالسیر، قصص‌الخاقانی، خلدبرین، عالم‌آرای شاه اسماعیل، زبدةالتواریخ، تذکرةالملوک، تاریخ حزین و ...

جدا از این نسک‌ها، منشات و سفرنامه‌های بسیاری (به‌ویژه از اروپاییان) باشنده (موجود) است که در شناخت تاریخ صفویان بسیار بهره‌مند است.[۹۰]

ولایت‌های ایران در دورهٔ صفوی

در کتاب مهم تذکرةالملوک دربارهٔ ولایت‌های ایران در دورهٔ صفویان این چنین آمده‌است:

... والی در ممالک ایران چهار است که اسامی هر یک موافق اعتبار و شرف و ترتیب نوشته می‌شود: اول والی عربستان[۹۱] که به اعتبار سیادت و شجاعت و زیادتی ایل و عشیرت از والی‌های دیگر بزرگ‌تر و عظیم‌الشأن‌تر است. و بعد از آن والی لرستان فیلی است که به اعتبار اسلام، اعز از والی گرجستان است و ولات گرجستانات متعلقه به ایران، گرجستان کارتیل و کاخت و تفلیس است.[۹۲] و بعد از مرتبهٔ والی گرجستان، والی اردلان است که سنندج محل سکنای ایشان می‌باشد و بعد از او حاکم بختیاری و در قدیم‌الایام کمال اعزاز و احترام داشته‌اند.

اما بیگلربیگیان عظیم‌الشأن ایران سیزده‌است: اول قندهار،[۹۳] دوم شیروان،[۹۴] سوم هرات،[۹۵] چهارم آذربایجان،[۹۶] پنجم چخورسعد،[۹۷] ششم قراباغ و گنجه،[۹۸] هفتم استرآباد،[۹۹] هشتم کوهگیلویه،[۱۰۰] نهم کرمان، دهم مرو شاهی‌جان،[۱۰۱] یازدهم قلمروی علیشکر،[۱۰۲] دوازدهم مشهد مقدس معلی، سیزدهم دارالسلطنهٔ قزوین...

تعداد بازدید از این مطلب: 200
موضوعات مرتبط: صفویه , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


نویسنده : مهرداد برومندنیا
تاریخ : یک شنبه 2 آذر 1393
نظرات
Aq Qoyunlu
Ağ Qoyunlu
آق‌قویونلو
۱۳۷۸–۱۵۰۱

بیرق آق‌قُیونلوها

The Khanate at its greatest extent
پایتخت تبریز (بعد از ۱۴۶۸)
زبان‌(ها) ترکی آذربایجانی[۱]
دین مسلمان سنی[۲]
دولت پادشاهی
حاکم
 - ۱۳۷۸–۱۴۳۵ قره عثمان
 - ۱۵۰۱–۱۵۰۱ مراد بن یعقوب
دوره تاریخی قرون وسطی
 - تأسیس ۱۳۷۸
 - انقراض ۱۵۰۱
اراضی تحت حاکمیت آق‌قویونلوها ۱۴۷۸
پرچم آق‌قویونلو (رنگ‌ها پندار شده است)

آق‌قویونلو سلسله‌ای از ترکمن‌های سنی بود که بر قسمت‌هایی از قفقاز، شرق ترکیه و شمال ایران از ۱۳۷۸ تا ۱۵۰۸ میلادی فرمان می‌راند. معنی لغوی آق قویونلو صاحبان گوسفندان سفید می‌باشد.

ریشه و تبار

احتمال می‌رود که آق‌قویونلو تیره‌ای از ایل بایندر بوده باشد[۳]. بایندر در فهرست اصلی قبایل بیست و چهارگانه اوغوزها مندرج در تاریخ رشیدالدین آورده شده است. حال آنکه در کتاب ده ده قورقود نام یکی از حکام اوغوز است[۳]. طهرانی، مورخ مشهور این سلسله، در کتاب دیار بکریه شجره‌نامه طور علی بیک را با ۵۱ نسل به اوغوزخان شخصیت افسانه‌ای ایل اوغوز می‌رساند که البته چندان قابل اعتماد نیست[۴]. به هر حال نام ایل بایندر در سده چهاردهم میلادی در آسیای صغیر سر زبانها افتاده است. این فرضیه وجود دارد که بایندریها در فتح آسیای صغیر به دست سلجوقیان شرکت داشته‌اند. ایل بایندر پس از سقوط آق‌قویونلوها در طرابلس، حلب و نیز در جنوب سیواس اسکان گزیدند[۵].

تاریخچه

در اواخر دوره ایلخانی در اواسط قرن چهاردهم میلادی، ایلات آق‌قویونلو بین چراگاه‌های قشلاقی ارمنستان در شرق بایبورت و مراتع ییلاقی در اطراف آمِد (دیاربکر) آمد و شد می‌کردند[۶]. درباره آغاز سیاسی آق‌قویونلوها اطلاعاتی در دست است. این امر بدون شک بر اثر تهاجمات مکرر آنان بر حاکمان امپراتوری ترابوزان (کامننونی‌ها) پس از ۱۳۴۰ بود که مورخان بیزانسی را واداشت تا درباره آنان بیشتر بنویسند. در این منابع از طور علی بیک (پهلوان) حاکم ترکان آمِد صبحت شده که پیشتر در زمره امیران غازان خان بود[۷]. هنگامی که ترکمانان تحت فرماندهی وی در سال ۱۳۴۹ در مقابل شهر ترابوزان ظاهر شدند، نتوانستند شهر را متصرف شوند. اما هنگامی که جان کامننوس جوان که هیچ نوع تجربه نظامی نداشت با عنوان آلکسیوس سوم بر تخت امپراتوری تکیه زد، متوجه خطری شد که او را تهدید می‌کند و لذا خواهر خود ماریا دسپینا را به عقد ازدواج فخرالدین قتلغ بیک فرزند علی بیک درآورد و خطر را از امپراتوری خود مرتفع ساخت[۷]. قرایولوق عثمان بیک، موسس سلسله آق‌قویونلو، که در سال ۱۳۸۹ به دنبال برادرش احمدبیک به سرکردگی آق‌قویونلوها رسید، فرزند همین قتلغ بیک بود[۷]. سلسله آق‌قویونلوها در دیاربکر با مرکزیت آمِد در اراضی بین دجله و فرات همراه با اورفا و ماردین در جنوب و بایبورت در شمال امتداد داشت[۸]. آق قویونلوها اغلب درگیر منازعات و کشمکشهای خصوت‌آمیز با حکام همسایه و محلی بودند که هدف آن نیز توسعه منطقه‌ای و قلمرو نفوذی ترکمانان بود[۴]. خطرناکترین دشمن آق‌قویونلوها در این راه اتحادیه ترکمانان قراقویونلو بود. بنابراین وقتی تیمور وارد صحنه شد و قرایوسف و دیگر روسای قراقویونلو با وی از در خصومت درآمدند، رهبر آق‌قویونلوها به تیمور ملحق شد و به خدمت او درآمد (۱۳۹۹ میلادی)[۹]. قراعثمان در نخستین لشکرکشی تیمور به آناتولی طلایه‌دار سپاه تیمور بود و در لشکرکشی بعدی تیمور به سوریه هم نام او در میان بود. قراعثمان بعدها در نبرد انگوریه شرکت کرد. تیمور به پاس خدمات رهبر آق‌قویونلوها لقب امیر بدو بخشید و سرتاسر اراضی دیاربکر را تیول وی ساخت[۹] و به این ترتیب دیاربکر تا هفتاد سال پس از آن مرکز سیاسی آق‌قویونلوها بود[۶]. پس از مرگ تیمور منازعات در سرزمینهای مصیب‌زده خاور نزدیک ادامه یافت. قراعثمان به خاندان تیمور وفادار باقی‌ماند، گو اینکه حمایت شاهرخ سود چندانی برای او نداشت و تا حدودی موجبات فرارسیدن مرگ او را فراهم ساخت. قراعثمان در زمان لشکرکشیهای سه‌گانه شاهرخ به آذربایجان علیه قرایوسف قراقویونلو همیشه در کنار تیموریان جنگید. اگرچه قرایوسف در آغاز نخستین لشکرکشی مرد اما اسکندربیک دومین فرزند و جانشین وی شد و سرانجام این قراعثمان بود که پس از سومین لشکرکشی شاهرخ در ارزروم بشدت زخمی شد و بر اثر آن در اوت ۱۴۳۵ درگذشت[۱۰].

افول و صعود مجدد

پس از مرگ قراعثمان، خاندان حاکمه آق‌قویونلوها به مدت یک دهه گرفتار آشفتگی و نابسامانی ناش از منازعات و دسایس بی‌پایان شدند. در این مدت دو تن از فرزندان عثمان بیک، نخست علی‌بیک (متوفی به سال ۱۴۳۸) و سپس حمزه بیک (متوفی به سال ۱۴۴۴) تلاش کردند میراث پدرشان را حفظ و حراست کنند، لیکن در جلوگیری از تهاجمات جهانشاه ناکام ماندند و سرانجام متصرفاتشان به ناحیه بین دیاربکر و ارزنجان محدود شد[۱۱]. پس از آن بر سر جانشینی بین شیخ حسن، فرزند دیگر قراعثمان، و جهانگیر، پسر علی بیک، اختلاف افتاد[۶]. اوضاع پس از مرگ شاهرخ بدتر شد و جهانگیر در جنگ با جهانشاه قراقویونلو شکست خورد اما اوزون حسن پسر کوچکتر علی بیک صلحنامه را نپذیرفت و جنگ با جهانشاه را ادامه داد[۶]. سرانجام این حسن بود که در تابستان ۱۴۵۳ آمد را متصرف شد و در رأس آق‌قویونلوها قرار گرفت[۱۱]. اوزون حسن توانست قدرت و اعتبار آق‌قویونلوها را بدیشان بازگرداند. وی موفق شد قلمرو حصن کیفا در ساحل دجله و قویولو حصار در ساحل رود کلکیت را تسخیر کند. در نخستین لشکرکشی به گرجستان قلعه شابین قراحصار را تسخیر کرد و ذوالقدرها را از خالپوت اخراج کرد[۱۲]. اوزون حسن در نوامبر ۱۴۶۷ موفق شد در یک شبیخون جهانشاه قراقویونلو را به همراه فرزندانش محمدی و ابویوسف غافلگیر کرده و اضمحلال امپراتوری آنانرا موجب شود[۱۳]. پس از آن نوبت ابوسعید تیموری بود که به بهانه نجات حسنعلی فرزند جهانشاه که در جنگ با آق‌قویونلوها از او کمک خواسته بود، لشکر خود را به سمت غرب حرکت داده بود[۱۴]. سپاه تیموری به رغم افزونی و توان آن در یک موقعیت بحرانی قرار گرفت. چون از یک سو سرمای سخت زمستان آذربایجان غیرقابل تحمل بود و از سوی دیگر راههای تدارکاتی از خراسان توسط اوزون حسن بسته شده بود. ابوسعید در دشت مغان محاصره شده و پس از تحمل صدمات سنگین و شدید به اسارت درآمد[۱۵]. پس از این پیروزی اوزون حسن پایتختش را از دیاربکر به تبریز منتقل کرد. این حرکت به یک مقطع جدید و سرازیر شدن موج بزرگ دوم عناصر جمعیتی ترکمان از آناتولی به کوهپایه‌های ایران انجامید، که به مدت یک سده پس از آن نقش قابل اعتنایی در تحول و توسعه ایران ایفا کردند[۱۶].

مواجهه با ترکان عثمانی

از زمان فتح قسطنطنیه به دست سلطان محمد، خطر فزاینده توسعه قدرت عثمانی برای غرب روشن شد[۱۶]. از آن سو، اوزون حسن بالاجبار در سال ۱۴۶۱ ناظر فتح ترابوزان به دست عثمانیان بود. در این زمان کوریا، ونیز، ناپل و سایر قدرتهای اروپایی همجهت با ترابوزان، گرجستان و سلاطین ترکمان بودند. اما هنگامی که ونیز سخنگوی اصلی کشورهای غرب شد، اوزون حسن هم سرانجام موقعیت مشابهی در شرق به دست آورد[۱۷]. لاجرم وقتی اوزون حسن در سال ۱۴۷۱ میلادی به قرامان لشکر کشید، واضح بود که مساله، مساله برتری و سیادت در آناتولی است. لاجرم برخورد بین سپاهیان سلطان محمد دوم و اوزون حسن در ۱۴۷۳ در نزدیکی روستای باشکنت در اوتلوق بلی رخ داد و عثمانیان پیروز شدند[۱۸]. گفتنی است که اوزون حسن قبل از آن از ونیزی‌ها خواسته بود که ارتش وی را با توپخانه و سلاح گرم تقویت کنند، اما این تسلیحات خیلی دیر به دستش رسید[۶]. به موجب پیمان صلحی که پس از آن منعقد شد، رود فرات مرز غربی امپراتوری ترکمانان شد[۱۸].

امپراتوری پس از اوزون حسن

هنگامی که اوزون حسن در اول شوال ۸۸۲ق/۵ ژانویه ۱۴۷۸م در سن ۵۳ سالگی درگذشت، امپراتوری ترکمان آق‌قویونلو از شعب علیایی فرات تا کویر نمک بزرگ و از کرمان تا ماورای قفقاز و بین‌النهرین و خلیج فارس کشیده شده بود. با اینکه پسرش خلیل سلطان که به جای وی به سلطنت رسید، فقط چند ماه بر سر قدرت بود، ولی برادر جوانش یعقوب توانست پس از براندازی وی، امپراتوری را به مدت دوازده سال در آرامش نسبی نگهدارد[۱۹]. پس از مرگ یعقوب امپراتوری درگیری یک سلسله نزاع‌های بی‌وقفه قدرت شد. در ۸۹۶ق/۱۴۹۱م بایسنقر، فرزند هشت ساله یعقوب، تاجگذاری کرد و یک سال بعد در ۸۹۷ق/۱۴۹۲م توسط رستم خلع شد. رستم توسط قبایل پرناک و قجر تحت رهبری ابراهیم بیک دانا خلیل بایندر حمایت می‌شد. در ۱۴۹۴ ابراهیم بیک بایندر دستور داد که فرزندان شیخ حیدر صفوی که قبلاً پدرشان توسط یعقوب کشته شده بود، به دلیل فعالیتهای تهدیدکننده در اردبیل بازداشت شوند. اما در این میان کوچکترین پسر به نام اسماعیل فرصت یافت بگریزد و به لاهیجان پناه برد. در ۹۰۲ق/۱۴۹۷م رستم توسط پسرعمش احمد گوده برکنار شد. احمد به زودی با طغیان امرا به رهبری ابراهیم بیک بایندر روبروی شد و در ۹۰۳ق/۱۴۹۸م در اصفهان شکست خورده و به قتل رسید. پس از آن به طور همزمان سه سلطان در نقاط مختلف امپراتوری حکومت می‌کردند: الوند در غرب، قاسم در دیاربکر و محمدی در فارس و عراق عجم. سرانجام در پائیز ۹۰۷ق/۱۵۰۱م اسماعیل صفوی که دو سال قبل از لاهیجان بازگشته بود و با استفاده از نفوذ مذهبی خود توانسته بود عده زیادی از جنگجویان ترکمان را به دور خود جمع کند. اسماعیل در تابستان سال بعد کرمان، فارس و عراق عجم و در فاصله سالهای ۱۴-۹۱۳ق/۰۸-۱۵۰۷م دیاربکر و در پائیز ۹۱۴ق/۱۵۰۸م بین‌النهرین را تسخیر کرد. سرانجام با مرگ مراد آخرین سلطان آق‌قویونلو بود که سعی داشت با کمک عثمانی‌ها دوباره تاج و تخت را بازپس گیرد، این سلسله منقرض شد[۶].

اوضاع اجتماعی و اقتصادی

در حکومت‌هایی نظیر آق‌قویونلوها که به صورت اتحادیه سیاسی قبایل موجودیت داشتند (همچون قراقویونلوها و حتی تیموریان)، با سیورغالهای عظیمی از دیدگاه حقوق منطقه‌ای و امتیازات مطلق مواجه هستیم. هنگامی که مناطق جدید تحت سلطه دولت درمی‌آمد، نواحی پیشین حکام محلی به صورت سیورغال به آنان برگشت داده می‌شد[۲۰]. یعقوب و احمد آق‌قویونلو سیاست تضعیف سیورغال‌ها را در پیش گرفتند. قاضی صفی‌الدین عیسی ساوجی وزیر یعقوب در تلاش برای جلوگیری از رشد نظام سیورغال، موازین و ضابطه‌های خود را در درجه اول علیه صاحبان سیورغال‌های کوچک و متوسط راه انداخت[۲۱]. این تلاش راه به جایی نبرد و قاضی عیسی پس از مرگ یعقوب توسط امرای رده بالا به قتل رسید[۶]. تلاش برای تقویت حاکمیت مرکزی و مبارزه علیه صاحبان سیورغال در زمان احمدبیگ تجدید شد که این عمل خشم اشرافیت مقتدر نظامی را علیه‌اش برانگیخت و او نیز پس از هفت ماه حکومت در نبرد با امیران متمرد کشته شد[۲۲].

میزان مالیات محصولات کشاورزی مکان به مکان و زمان به زمان فرق می‌کرده است. در زمان اوزون حسن در اکثر مناطق مالیات پنج یک یا خمس از محصولات کشاورزی رایج بود[۲۳]. قانون‌نامه حسن پادشاه در زمان اوزون حسن تدوین شد و هدف از آن نظام‌مند ساختن مالیات‌ها بود[۶]. لاجرم با توجه به ستمی که بر روستاییان روا می‌شد، دور از ذهن بود که تنظیمات اوزون حسن مورد پذیرش عموم قرار گیرد و حدود یکصدسال بعد در اکثر مناطق گرفتن خمس و یا اندکی کمتر از آن همچنان برقرار بود[۲۳]. در این دوره به تدریج اهمیت ایران در تجارت جهانی بر اثر بازشدن راه دریایی هند از طریق دماغه جنوبی آفریقا و درگیریهای مداوم نظامی بین تیموریان و دولت‌های ترکمانان در غرب کمرنگ شد، چه اوضاع متغیر داخلی این دولت‌ها موانعی بر سر راه مفاهیم اقتصاد سیاسی و ملاحظات تجاری ماورای منطقه‌ای ایجاد کرده بود[۲۴].

شناخت ما از نظام پول رایج دولت آق‌قویونلو دست کم در مناطق شرق آناتولی، از گزارش‌هایی است که در زمان سلطان سلیم اول عثمانی در این مناطق ضبط شده است: یک آقچه عثمانی در زمان آق‌قویونلوها معادل با سه قراجه آقچه بود که به درهم نیز شهرت داشت. یک تنکه مساوی با دو آقچه عثمانی و یک شاهروقی (تحریف شده شاهرخی) معادل شش آقچه عثمانی بود[۲۵]. همچنین نوعی سکه نقره‌ای رواج داشت که وزن معیار آن ۴/۶ گرم (یا ۵/۲ گرم) بود و این سکه نیز تنکه نامیده می‌شد. سکه‌هایی با وزن نصف، یک چهارم و یک هشتم سکه مذکور نیز موجود بود[۲۵]. در زمان آق‌قویونلوها در کنار چند سکه رایج تنکه، دینار به خصوص دینار تبریزی در جریان بوده است[۲۶]. آق قویونلوها سکه طلایی به وزن یک مثقال شرعی یعنی حدود ۳/۴ گرم ضرب می‌کردند که به احتمال معادل با اشرفی مصری بوده است[۲۶]

فرهنگ و هنر

پس از اضمحلال قراقویونلوها و فتح ایران، نه تنها تختگاه آق‌قویونلوها به شرق (تبریز) منتقل شد، بلکه فرهنگ ایرانی بر شیوه حکومت و فرهنگ آنها تاثیرات بسزایی گذاشت. در دوره اوزون حسن ریاست دیوان (وزیر)، مستوفی الممالک، محرر و میرآخور سلطنتی توسط متصدیان ایرانی اداره می‌شد[۶]. تبریز در فاصله بین سلطنت جهانشاه قراقویونلو و سلطنت اوزون حسن و پسر او یعقوب آق‌قویونلو از مراکز عمده هنر کتاب‌آرایی و معماری بود[۲۷]. از ابنیه دوره اوزون حسن به غیر از مرمت مسجد جامع اصفهان، چیزی باقی نمانده. یکی از تاجران ونیزی که حدود سال ۱۵۱۰م از تبریز دیدن کرده، باغ و قصر هشت بهشت و سایر ابنیه این شهر را توصیف نموده است[۲۸]. خمسه نظامی موجود در توپ‌قاپی‌سرای و تاریخ‌الرسل و الملوک طبری که در سال ۸۷۴ق/۱۴۷۰م تحریر شده از آثار تذهیب شده این دوره می‌باشند[۲۹]. دربار حکام ترکمان در تبریز در روزگاری که نگارگری هرات به دلیل اوضاع آشفته سیاسی در قلمرو شرقی تیموریان رو به افول گذاشته بود از هنر کتاب آرایی حمایت شایانی به عمل آورد. فی المثل یعقوب بیک تا پایان عمر خود دوستدار فرهنگ ایران باقی‌ماند[۳۰].

فرمانروایان آق‌قویونلو

فرمانروا درگذشت
قره عثمان متوفی ۸۳۹ق
علی بیگ متوفی ۸۴۴ق
حمزه بیگ متوفی ۸۴۸ق
جهانگیر متوفی ۸۷۴ق
اوزون حسن متوفی ۸۸۲ق
سلطان خلیل متوفی ۸۸۳ق
یعقوب بیگ متوفی ۸۹۶ق
بایسنقر مقتول ۸۹۷ق
رستم بیگ مقتول ۹۰۲ق
احمد بیگ متوفی ۹۰۳ق
الوند بیگ مقتول ۹۱۰ق
سلطان مراد مقتول ۹۲۰ق
تعداد بازدید از این مطلب: 248
موضوعات مرتبط: آل قویونلو , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


نویسنده : مهرداد برومندنیا
تاریخ : یک شنبه 2 آذر 1393
نظرات
قراقویونلو
پادشاهی
۷۸۰/۱۳۷۸۸۷۴/۱۴۶۹
 

پرچم

منطقه حکمرانی قره‌قویونلوها. رنگ آبی روشن نشان می‌دهد که بخش‌های از شرق عراق امروزی و منطقه کوچکی از ساحل جنوبی خلیج فارس در شبه جزیره عربستان برای مدت کمی تحت فرمانروایی آنان بوده‌است
پایتخت تبریز
زبان‌(ها) ترکی آذربایجانی[۱]
دین اسلام
ساختار سیاسی پادشاهی
حاکم
 - ۷۹۰۷۸۰ قرامحمد
 - ۸۲۳-۷۹۰ قره یوسف
 - ۸۴۱-۸۲۳ قرا اسکندر
 - ۸۷۲-۸۴۱ جهانشاه قراقویونلو
 - ۸۷۴-۸۷۲ حسن علی میرزا
دوره تاریخی قرون وسطی
 - تأسیس ۷۸۰/۱۳۷۸
 - انقراض ۸۷۴/۱۴۶۹

ترکمانان قراقویونلو (۷۸۰ - ۸۷۴ ق /۱۳۷۸ - ۱۴۶۹م) سلسله‌ای از حکمرانان ترکمن بودند که برای مدت نزدیک به یک سده بر مناطقی از غرب و شمال غربی ایران فرمانروایی کردند.

قراقویونلو واژه‌ای ترکی (مرکب از: قره + قویون + لو) و به معنی صاحبان گوسفندهای سیاه است. این واژه بسته به لهجه محلی گوینده، قره قویونلو یا قاراقویونلو هم تلفظ و نوشته می‌شود.

نام قراقویونلوها نخستین بار در تاریخ در دوره قبل از سلسله صفویه مطرح گردیده‌است. قراقویونلوها که ترکمن بودند ابتدا دست نشاندگان سلسله مغولی جلایری‌ها در تبریز و بغداد بودند. اما در سال ۱۳۷۵ (میلادی) قرا یوسف رهبر قراقویونلوها در پی شورشی علیه جلایری‌ها استقلال خود را از جلایری‌ها اعلام کرد و کنترل آذربایجان، موصل و بغداد را به دست گرفت. تیموریان در حوالی ۱۴۰۰ قرا یوسف را شکست داده و قرایوسف به مصر متواری شد. وی پس از مدتی و در ۱۴۰۶ با کمک حاکمان وقت مصر، مملوکها، دوباره کنترل تبریز را بدست آورد. دولت قراقویونلو در بخش مهمی از سرزمین ایران شامل خوزستان، کرمان، فارس و هرات حضور داشت[۲] واپسین فرمانروای قره‌قویونلو جهانشاه قراقویونلو نام داشت که اوزون حسن از دودمان آق‌قویونلو او را شکست داد و وی را به همراه پسرش کشت.

شیعه یا سنی بودن قراقویونلوها محل اختلاف است، با این وجود مسلم است که آنها سعی در برقراری تعادل میان پیروان این دو مذهب داشته اند.[۳] مسجد کبود در تبریز از بناهای ساخته شده در دوران قرافویونلوها می‌باشد.

در حال حاضر تیره‌هایی به نام قراقویونلو یا قاراقویونلو در میان بازماندگان ایل شاهسون بغدادی در استان‌های تهران، مرکزی، ... و قشقایی‌ها در حوالی استان فارس وجود دارند. (به طور مثال ناصر خان قشقایی از تیره قراقویونلو بوده‌است.) قراقویونلوهای ساوه یکی از طایفه‌های ایل شاهسون بغدادی می‌باشند و گفته می‌شود که در زمان نادرشاه به ایران انتقال داده شده‌اند. منبع یا منابعی که ارتباط این اقوام و گروه‌ها را به قراقویونلوهای دوره قبل از صفویه ذکر کرده باشد در دسترس نیست. امااین فرضیه خیلی دور از حقیقت نیست. به‌ویژه که قراقویونلوها مدتی حاکمان بغداد نیز بوده‌اند.[نیازمند منبع]

فرمانروایان قراقویونلو

مجسمه‌ای از زمان قره‌قویونلو
تعداد بازدید از این مطلب: 255
موضوعات مرتبط: قراقویونلو , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


نویسنده : مهرداد برومندنیا
تاریخ : یک شنبه 2 آذر 1393
نظرات
تیموریان
۷۷۱/۱۳۷۰۹۱۱/۱۵۰۶

پرچم تیموریان مطابق اطلس کاتالان

وسعت امپراطوری تیموریان
پایتخت سمرقند , هرات
زبان‌(ها) فارسی , ترکی جغتایی
دین اسلام
دولت نامشخص
پادشاه تیمور
تاریخچه  
 - تأسیس ۷۷۱/۱۳۷۰
 - فتح هرات توسط شیبانیان ۱۵۰۷
 - فتح سمرقند توسط ازبکان , شیبک خان ۱۵۰۹
 - انقراض ۹۱۱/۱۵۰۶
مساحت ۴٬۴۰۰٬۰۰۰کیلومترمربع (۱٬۶۹۸٬۸۴۹مایل‌مربع)
پیش از آن به دنبال آن
خانات جغتایی
قره قویونلو
اردوی زرین
مرعشیان
چلاویان
خانات بخارا
سلسله صفوی
امپراتوری مغول
خانات خیوه
مرعشیان

تیموریان یا گورکانیان ایران (۷۷۱ – ۹۱۱ ه‍.ق/۱۳۷۰ - ۱۵۰۶ م) دودمانی ترک تبار بودند. بنیان‌گذار این دودمان امیر تیمور گورکانی بود که در آسیای میانه می‌زیست و سمرقند پایتختش بود. تیمور کشوری گسترده و دولتی سترگ ایجاد کرد و سرزمین فرارود (ماوراءالنهر) را به اهمیتی رساند که تا آن زمان هیچگاه بدان پایه نرسیده بود. او مرزهای خود را نخست در سرتاسر آسیای میانه و آنگاه سراسر خراسان و آنگاه به همهٔ بخش‌های ایران و عثمانی و بخش‌هایی از هندوستان گسترش داد. از آنجایی که فتوحات تیمور بیشتر جنبهٔ یورش و هجوم داشت تا تسخیر واقعی، اغلب این مناطق باز به زودی از تصرف تیموریان خارج شد. با این حال ماوراالنهر مدتی مرکز دولتی شد که بیشتر ایران و افغانستان را افزون‌بر ماوراءالنهر دربر می‌گرفت. هنگامی که کشورهای گسترده تیموری تجزیه شد، دورهٔ هرج و مرج پیش آمد. به محض اینکه تیمور مرد، ترکان عثمانی و آل جلایر و ترکمانان درصدد تصرف کشورهای ازدست‌رفتهٔ خود برآمدند. بااین همه، فرزندان تیمور موفق شدند که شمال ایران را کم و بیش به مدت یک سده برای خود نگاه دارند. هرچند آنان بیشتر با یکدیگر در کشمکش بودند. سرانجام شاهرخ موفق شد که مناقشات اقوام خود را تا حدی رفع و قدرت و اعتبار کشور را نگهداری کند. ولی پس از مرگ او تصرفاتش به قسمت‌های کوچک‌تر مجزا شد و به همین سبب صفویان و امرای شیبانی آنها را به متصرفات خود پیوست کردند. با این حال خاندان تیموری از میان نرفت و نوادگان تیمور پس از چندی پستر فرمانروایی خود را به هندوستان بردند و امپراتوری بزرگ گورکانیان هند را بنیاد گذاردند.

دودمان تیموریان

امیران و کسان خاندان تیموری و سال‌های حکمرانی آن‌ها از این‌قرارند:

این سلسله به‌دست امرای شیبانی منقرض شد.

تیمور گورکانی

نوشتار اصلی: تیمور لنگ

تیمور در توابع سمرقند در شهر قِش یا کِش که امروزه شهرسبز نامیده می‌شود در ترکستان قدیم و ازبکستان فعلی در ۷۳۶ ه‍.ق / ۱۳۳۵ م دیده به جهان گشود و خیلی زود در سوارکاری و تیراندازی مهارت یافت. پدرش تراغای، از جنگجویان ایل برلاس بود که طایفه‌اش در این نواحی از قدرت و نفوذ محلی برخوردار بودند. در ۷۶۱ ه‍.ق / ۱۳۶۰ م، فردی به نام تغلق تیمور، از نوادگان جغتای، از ترکستان به ماوراءالنهر لشکر کشید. حاجی برلاس که دفاع از شهر کش را در مقابل این مهاجم دشوار یافت، دفاع از ولایت را به پسر تراغای یعنی تیمور سپرد که در آن هنگام ۲۵ سال داشت.[۱]

تیمور به زودی در رمضان ۷۷۱ ه‍.ق/ آوریل ۱۳۷۰ م توانست با شکست امیر حسین از نوادگان قزغن در کابل که مدعی منصب اجدادی خود بود، بلخ را تسخیر و حکومتی مستقل تشکیل دهد. تیمور از این پس خود را «صاحبقران» خواند. پس از آن طی پنج سال از ۷۷۲ تا ۷۷۷ ه‍.ق/ ۱۳۷۰ تا ۱۳۷۵ م، تیمور سه بار به خوارزم و پنج بار به قلمرو خانان جَثَه در آن سوی سیحون لشکر کشید. با این وجود در سال دهم سلطنتش موفق به فتح خوارزم شد و عاقبت توانست آنجا را ویران کند.[۲]

تیمور دشت قبچاق و مغولستان را نیز زیر فرمان خود آورد. او سپس در سال ۷۸۳ ه‍.ق فرزند ده ساله خود، میرانشاه را با سپاهی، مامور تسخیر خراسان کرد و خود نیز به آنها پیوست. تیمور نیشابور و هرات را تصرف کرد و در هرات از سرهای مردم مناره‌ها ساخت. سپس مازندران را که تا سال ۷۵۰ ه‍.ق در تصرف ملوک باوند بود به تسخیر خود درآورد. او در یورشی سه ساله که از ۷۸۸ تا ۷۹۰ ه‍.ق طول کشید آذربایجان، لرستان، ارمنستان، گرجستان و شروان را نیز تصرف کرد و در سال ۷۹۳ ه‍.ق مردم خوارزم را قتل‌عام کرد. حملهٔ پنج ساله وی بین سال‌های ۷۹۴ تا ۷۹۸ ه‍.ق صورت گرفت و پس از آن حکومت هر شهر را به یکی از فرزندان یا خویشاوندان خود سپرد. سپس مسکو را فتح کرد و به هندوستان یورش آورد. در سال ۸۰۱ ه‍.ق آنجا را نیز تصرف کرد و صد هزار نفر را به قتل رساند. تیمور سپس به سمرقند بازگشت. لشکرکشی وی به ایروان از سال ۸۰۲ تا ۸۰۷ ه‍.ق طول کشید که آن را یورش هفت ساله می‌نامند. در سال ۸۰۳ ه‍.ق با عثمانیان جنگید و چندین شهر را گرفت. در همین هنگام سفیرهایی به مصر فرستاد، ولی چون نتیجه‌ای نگرفت، مصمم شد به مصر حمله کند و در طول این لشکرکشی، حلب، دمشق و بغداد را نیز تصرف نمود. در سال ۸۰۴ ه‍.ق بایزید یکم سلطان عثمانی را مغلوب و اسیر کرد. بعد از آن تصمیم گرفت چین را تسخیر کند و عازم آنجا شد. او با سپاهیانش تا کنار رود سیحون نیز رفت ولی در اترار بیمار شد و در رمضان سال ۸۰۷ ه‍.ق / فوریه ۱۴۰۵ م، در سن ۷۱ سالگی درگذشت.[۳]

تیمور از ۷۷۸ ه‍.ق / ۱۳۷۷م تا هنگام مرگش در ۸۰۷ ه‍.ق / ۱۴۰۵ م، به مدت ۲۹ سال، بخش عظیمی از جهان را زیر فرمان خود آورد و بنیان امپراتوری را گذاشت که بالافاصله پس از مرگش، انحطاط و زوال و تجزیه آن آغاز شد. فتوحات تیمور که به قیمت خونریزی‌های دهشتبار و ویرانی‌های بسیار به دست آمده بود چندان پایدار نماند و به زودی قلمرو او با توجه به منازعات بین بازماندگانش و ظهور دو طایفه ترکمان قراقویونلو و آق قویونلو تجزیه و بعدها توسط دولت صفوی دوباره یکپارچه و متمرکز شد.[۴]

مرگ تیمور و نزاع‌های پس از او

قلمرو گورکانیان پیش از مرگ تیمور

امیر تیمور پس از ۳۶ سال فرمانروایی و کشورگشایی با بر جای گذاشتن قلمروی گسترده، در ۸۰۷ ه‍.ق در اُترار درگذشت. از وی ۳۱ پسر، نوه، نتیجه و نتیجه‌زاده باقی‌ماند[۵] از پسران او عمرشیخ و جهانگیر در زمان حیاتش درگذشته بودند و میرانشاه و شاهرخ نیز چون مورد توجه پدر نبودند، به جانشینی انتخاب نشدند[۶] و تیمور، پیر محمد پسر میرزا جهانگیر را که در آن زمان والی کابل بود، به جانشینی خود برگزید [۷][۸]. اما به‌رغم علاقه‌ای که سرداران سپاه تیمور نسبت به اجرای واپسین خواست او مبنی بر جانشینی نوه‌اش پیرمحمد جهانگیر نشان می‌دادند، مجالی برای اجرای این وصیت پیدا نشد.[۹]

سیاست تیمور در ادارهٔ شهرهای تسخیر شده، واگذاری حکومت هر ولایت به یکی از اعضای خاندانش یا حکامِ محلیِ مورد اعتماد و قرار گرفتن خودش در رأس همهٔ امور بود[۱۰]. به نظر می‌رسد او این سیاست را از چنگیز تقلید می‌کرد. اما بر خلاف چنگیز که پسرانش بلافاصله بعد از او، با جانشینی که او برگزیده بود کنار آمدند و با حفظ اتحاد، از فروپاشی امپراتوری جلوگیری کردند، بازماندگان تیمور به درگیری با هم پرداختند.

با اعلام خبر درگذشت تیمور، امیرزادگان و مدعیانِ سلطنت، که بیشتر از نوادگانش بودند، بر سر جانشینی او به به مخالفت با یکدیگر پرداختند. منازعات طولانی خانوادگی و درونی بین بازماندگان تیمور قلمرو وسیعی را که او با وجود آن همه جنگ و شقاوت به هم پیوند داده بود تجزیه کرد.

ابتدا همراهان تیمور مرگ او را پنهان کردند. آنها طرح حمله به چین را بی آنکه لغو نمایند، متوقف کردند و چون نوه تیمور که باید بنا به وصیتش جانشین او می‌شد یعنی پیرمحمد فرزند میرزا جهانگیر در آن هنگام دور از پایتخت و در حدود غزنین بود، موقتاً شخص دیگری را به نیابت از او جانشین تیمور کردند. این شخص نوه دیگر تیمور، خلیل سلطان پسر میرانشاه (یا به روایتی پسر خود تیمور)[۱۱] بود که در آن هنگام با لشکر تیمور همراه و حاضر بود. این اقدام هم نتوانست تمرکز را در خاندان تیمور حفظ کند و به‌زودی با مخالفت بازماندگان مواجه شد. به‌تدریج این اختلافات طولانی شد و دامنه پیدا کرد. چنان که در اندک مدتی، توطئه‌ها و تحریکات، میراث عظیم تیمور را به حکومتهای مستقل و متخاصم تبدیل کرد.[۱۲]

جانشینان تیمور

میرانشاه و پسرش ابابکر در دیار بکر و عراق عرب حکومت داشتند. عمر، پسر دیگر میرانشاه، حاکم آذربایجان و عراق عجم بود. پیرمحمد و رستم و اسکندر (پسران عمرشیخ)، به ترتیب فارس، اصفهان و همدان را تحت فرمان داشتند. هریک از آنان می‌کوشیدند تا با کمک امیران و لشکریان، هر چه زودتر سمرقند، تختگاه تیمور، را فتح کنند.

پیرمحمد که تیمور وصیت کرده بود جانشینش باشد در قندهار بود و نتوانست به‌موقع به سمرقند برسد. برخی از امیران تیمور، به بهانهٔ عملی کردن نقشهٔ لشکرکشی تیمور به چین، خلیل سلطان پسر میرانشاه را که در تاشکند بود، بر تخت نشاندند [۱۳][۱۴]. اما خلیل سلطان با مخالفت سایر امیرانِ قدرتمند تیمور، از جمله امیرشاه ملک و امیرشیخ نورالدین و دیگر مدعیان حکومت روبرو شد. نخستین فرد از خاندان تیمور که مخالفت جدّی خود را با او آشکار کرد، سلطان حسین، نبیرهٔ دختری تیمور، والی ماورای سیحون بود [۱۵][۱۶] اما نتوانست حمایت لشکریان را جلب کند و ناگزیر به شاهرخ پیوست و سپس در هرات به دستور او به قتل رسید [۱۷][۱۸]. شاهرخ در هرات خود را وارث تخت پدر نامید و به سبب اقتدار و کفایتش توانست تا اندازه‌ای بر دیگر مدعیان چیره شود. پیرمحمد در شیراز بر خلاف برادرانش، حمایتش را از شاهرخ که ناپدری‌اش نیز بود، اعلام کرد[۱۹][۲۰][۲۱].

در همین زمان درگیری و کشمکش میان مدعیان حکومت، یعنی پسران عمرشیخ (رستم، اسکندر، پیرمحمد و بایقَرا) و پسران میرانشاه (عمر و ابابکر و خلیل سلطان) آغاز شد[۲۲][۲۳]. شاهرخ با اینکه بسیاری از امیران، همچون امیرشاه ملک و حاکمان محلی، از او حمایت می‌کردند از درگیری مستقیم با افراد خاندانش اجتناب کرد و به سروسامان دادن هرات مشغول شد.

از طرفی در تبریز، اصفهان، شیراز، کرمان و سبزوار به‌سبب بی‌کفایتی خلیل‌سلطان و درگیری مدعیان جانشینی، آشوب شده بود[۲۴]. خلیل‌سلطان پس از چهار سال حکومت در سمرقند و از بین بردن خزاین تیمور، گرفتار خدایداد حسینی، والی ماورای سیحون شد[۲۵][۲۶]. شاهرخ در ۸۱۱ ه‍.ق به ماوراءالنهر لشکر کشید، خدایداد را کشت و خلیل‌سلطان را پس از رهایی به ری فرستاد و سمرقند را به اُلُغ‌بیگ داد [۲۷].

حکومت شاهرخ

نوشتار اصلی: شاهرخ

طی پانزده سال پس از درگذشت تیمور به‌تدریج قدرت پسر او شاهرخ بر سایر امیرزادگان و مدعیان تاج و تخت فزونی یافت و به خارج از مرزهای خراسان راه پیدا کرد. در واقع نزاع اولیه بین مدعیان تاج و تخت تیمور که پس از مرگ وی قریب سی سال طول کشید با چیرگی تدریجی شاهرخ بر تمامی قلمرو تیمور، دورانی هر چند کوتاه از ثبات و امنیت را تجربه کرد.

شاهرخ پس از تسخیر مازندران در ۸۰۹ ه‍.ق، ماوراءالنهر و مغولستان را در ۸۱۱ ه‍.ق، بلخ و تخارستان را در ۸۱۲ ه‍.ق و خوارزم را در ۸۱۵ تحت فرمانروایی خود درآورد. در ۸۱۷ ه‍.ق عراق عجم و فارس را از اسکندر گرفت و همانند تیمور حکومت این نواحی را میان پسران و نوه‌هایش تقسیم کرد. در این مدت بسیاری از مدعیان حکومت از بین رفتند: عمر در ۸۰۹ ه‍.ق به دست برادرش ابابکر کشته شد و ابابکر را ایدکو (والی کرمان) کشت، میرانشاه در ۸۱۰ ه‍.ق به دست قرایوسف ترکمان و پیرمحمد جهانگیر در ۸۱۱ ه‍.ق به دست وزیرش پیرعلی تاز به قتل رسیدند، خلیل سلطان هم در ۸۱۴ ه‍.ق به مرگ طبیعی درگذشت [۲۸].

شاهرخ که توانسته بود از سرزمین‌های از هم گسیخته، قلمرو تقریباً یکپارچه‌ای فراهم سازد با همسایگان و رقیبانش روابطی دوستانه برقرار کرد چنانکه سفیرانی از چین، هند، شروان و دشت قپچاق به دربار او آمد و رفت داشتند[۲۹] اما او هیچگاه نتوانست قدرت تیموریان را در خارج از مرزهای ایران و ماوراءالنهر تثبیت کند. شاهرخ با وجود کامیابی‌هایش در سامان دادن به امور داخلی و از بین بردن رقیبان، پس از قدرت گرفتن ترکمانان قراقوینلو در آذربایجان، نتوانست اقتدار خویش را در آنجا حفظ کند. با مرگ قرایوسف ترکمان در ۸۲۳ ه‍.ق، شاهرخ حدود یک سال تبریز را در اختیار داشت و سه بار نیز به آذربایجان لشکر کشید که آخرین بار در ۸۳۹ ه‍.ق بود ولی با وجود این پیروزی‌ها نتوانست آنجا را حفظ کند و چون از بیم پسران قرایوسف، کسی حکومت آذربایجان را نمی‌پذیرفت [۳۰][۳۱]، شاهرخ مجبور شد فقط به ذکر نامش در خطبه‌هایی که در آذربایجان خوانده می‌شد، بسنده کند. وی در اواخر عمر با شورشِ سلطان محمد، پسر بایسنقر و حاکم ری، مواجه شد و با وجود بیماری، به تشویق همسرش گوهرشادآغا بیگم، در ۸۵۰ ه‍.ق به آنجا لشکر کشید. سلطان محمد گریخت و شاهرخ پس از ۴۳ سال سلطنت، در ری درگذشت [۳۲][۳۳][۳۴]. شاهرخ در سن هفتاد و دو سالگی و به سال ۸۵۰ ه‍.ق / ۱۴۴۶ م چشم از جهان فروبست. شورش سلطان‌محمد و مرگ شاهرخ، موجب تسریع در زوال این خاندان شد.

نزاع دوباره مدعیان تاج و تخت و افول نهایی

هنگام مرگ شاهرخ از میان پسرانش تنها الغ بیگ میرزا در قید حیات بود، که او هم بیشتر یک محقق و عالم ریاضی بود تا یک فرمانروا. از این رو پس از یک دوره نسبی ثبات، انحطاط خاندان تیموری دوباره آغاز شد و این بار با سرعت بیشتری هم رو به تلاشی و اضمحلال رفت. کشمکش بین بازماندگان شاهرخ ده سالی به طول انجامید تا این که ابوسعید، نواده میرانشاه و پسر میرزا سلطان‌محمد مدتی تفوق یافت، اما دیری نپایید که دوران فرمانروایی او نیز به پایان رسید به طوری که در یک دهه بعد، به دست میرزا یادگار محمد، نواده بایسنقر که به اردوی آق قویونلو پیوسته بود به قتل رسید. به این ترتیب با مرگ ابوسعید در رجب ۸۷۲ ه‍.ق / فوریه ۱۴۶۸ م، دوران فرمانروایی تیموریان به‌سر آمد.[۳۵]

در این دوره ثبات و آرامش نسبی و رونق اقتصادی که در قلمرو تیموریان، بخصوص در شرق ایران فراهم شده بود، از میان رفت. منازعات داخلی بیشتر شد و حریفان قدرتمندی همچون ازبکان از شمال و قراقوینلوها و آق قوینلوها از غرب، حکومت تیموریان را تهدید می‌کردند. شاهرخ، بر خلاف تیمور، جانشینی برای خود انتخاب نکرد. دو فرزندش، بایسنقر و جوکی میرزا در زمان حیات او درگذشته بودند [۳۶][۳۷] و فرزند دیگرش، الغ بیگ، بیشتر اوقات در سمرقند بود و به عنوان مهمان به دربار پدر دعوت می‌شد و در امور سلطنت دخالتی نداشت [۳۸]. بجز الغ بیگ و فرزندش عبداللطیف، دیگر مدعیان جانشینی عبارت بودند از: ابراهیم سلطان، پسر دیگر شاهرخ که در زمان پدر حاکم فارس بود؛ علاءالدوله و سلطان محمد، فرزندان بایسنقر. ابتدا سلطان محمد توانست بر دیگر حریفان چیره شود و علاءالدوله را که از حمایت گوهرشادآغا برخوردار و قائم مقام شاهرخ در هرات بود، از این شهر فراری دهد [۳۹].

در این دوره قلمرو تیموری به سه بخش تقسیم گردید: ۱- الغ بیگ و عبداللطیف میرزا در ماوراءالنهر، ۲- ابوالقاسم بابُر در خراسان ۳- سلطان محمد در عراق عجم، فارس، کرمان و خوزستان

آذربایجان همچنان در اختیار قراقوینلوها بود. دیری نپایید که کشمکش‌های خونینی میان مدعیان حکومت در گرفت. الغ‌بیگ، پس از دو سال درگیری با پسرش، عبداللطیف، عاقبت در ۸۵۳ ه‍.ق به دست او کشته شد. عبداللطیف هم یک سال بعد با توطئهٔ امیرانش به قتل رسید و عبداللّه پسر ابراهیم، فرمانروای ماوراءالنهر شد ولی حکومت او هم دوامی نداشت و در ۸۵۴ ه‍.ق ابوسعید گورکان، نوهٔ میرانشاه، او را کشت و سرزمین او را گرفت[۴۰][۴۱].

در همین زمان جهانشاه قراقوینلو با بهره‌گیری از درگیری امیرزادگان تیموری، همدان و قزوین را گرفت و سپس برای مقابله با سلطان محمد به اصفهان رفت، اما پیش از رسیدن به آنجا در جُربادقان (گلپایگان) متوقف شد. با وساطت گوهرشادآغا ـ که به سبب استیلای ابوالقاسم بابر بر خراسان به سلطان محمد پناه آورده بود ـ غائله بدون جنگ خاتمه پذیرفت و حکومت سلطانیه و قزوین و همدان به جهانشاه تعلق گرفت. سلطان محمد نیز پس از توافقی ناپایدار با ابوالقاسم بابر، گرفتار برادر شد و به دستور او در ۸۵۵ ه‍.ق به قتل رسید[۴۲][۴۳][۴۴]. با مرگ سلطان‌محمد، قلمرو تیموریان کوچکتر شد، جهانشاه، یزد و عراق عجم و فارس را نیز گرفت و ابوالقاسم بابر به حکومت خراسان بسنده کرد[۴۵]. در این مرحله در خاندان تیموریان، دو مدعی جدید سر برآوردند: سلطان ابوسعید که با کمک ابوالخیرخان ازبک و حمایت نقشبندیان بر ماوراءالنهر مسلط شد[۴۶] و سلطان حسینِ بایقرا که در مرو حکومت تشکیل داد.

ابوالقاسم بابر، پس از ده سال حکومت، در ۸۶۱ ه‍.ق درگذشت و پسر یازده ساله‌اش، میرزا شاه محمود، در هرات جانشین او شد اما با حملهٔ ابراهیم، پسر علاءالدوله، از آنجا گریخت. جهانشاه در ۸۶۲ ه‍.ق، هرات را فتح کرد و ابراهیم را فراری داد. اما حکومت او در هرات هشت ماه بیشتر دوام نیاورد و با شنیدن خبر شورش فرزندش، حسنعلی قراقوینلو، ناگزیر در ۸۶۳ ه‍.ق هرات را به سلطان ابوسعید واگذار کرد و به آذربایجان بازگشت [۴۷][۴۸][۴۹].

سلطان ابوسعید در ۸۶۳ ه‍.ق پس از غلبه بر لشکریان مشترک علاءالدوله و ابراهیم سلطان و سنجرمیرزا (نوهٔ عمرشیخ) توانست به استقلال بر خراسان حکومت کند و با مرگِ این مدعیانِ حکومت، سلطان ابوسعید از فتنهٔ آنان آسوده شد و تا ۸۷۳ که به آذربایجان لشکر کشید، از بازماندگان خاندان تیموری، کسی قدرت مقابله با او را نداشت[۵۰]. با کشته شدن جهانشاه به دست سپاهیان اوزون حسن آق قوینلو، اقتدار سلطان ابوسعید با خطری جدّی مواجه شد. اوزون حسن، یادگارمحمد (نوهٔ بایسنقر) را اسماً در آذربایجان بر تخت نشانده بود و خود به نام او حکومت می‌کرد. سلطان ابوسعید در ۸۷۲ ه‍.ق با لشکریان بسیار و امید دریافت کمک از شروانشاه (فرخ یسار)، به آذربایجان لشکر کشید، ولی به سبب خیانت اطرافیان، اسیر اوزون حسن گردید و در ۸۷۳ ه‍.ق کشته شد[۵۱][۵۲][۵۳]. با مرگ سلطان ابوسعید و پایان حکومت هجده سالهٔ او و نیز با قدرت گرفتن اوزون حسن در غرب ایران و عراق عجم، خاندان تیموری با سرعت بیشتری رو به زوال رفت. از سلطان ابوسعید ده پسر باقی‌ماند اما هیچکدام اقتدار او را نداشتند[۵۴].

بازماندگان تیموریان

هرچند پس از شاهرخ حکومت تیموریان به عنوان یک حکومت بزرگ و فراتر از یک منطقه خاص، دیگر وجود نداشت اما حکومت محلی در منطقه هرات و اطراف آن برقرار ماند. این حکومت که توسط سلطان حسین بایقرا اداره می‌شد، تا سال ۹۱۲ ه‍.ق ادامه یافت. سلطان حسین بایقرا، هرات را از مناطق مهم و تأثیرگذار در تاریخ ایران و تاریخ هنر ایرانی تبدیل نمود و باعث شد تا مکتب هرات در نقاشی و خوشنویسی ایرانی نامی ماندگار بیابد.[۵۵]

حکومت محلی تیموریان

سلطان حسین بایقرا در ۸۷۳ ه‍.ق پس از سلطان ابوسعید، بر هرات استیلا یافت، اما یادگار محمد با کمک آق قوینلوها هرات را از او گرفت. سلطان حسین پس از دو سال بر یادگار محمد چیره شد و بعد از کشتن او با ایجاد ثبات نسبی و احیای رونق فرهنگی در خراسان، توانست حدود ۳۵ سال در آنجا حکومت کند[۵۶]. ولایات دیگر ایران، ارمنستان و دیار بکر در اختیار آق قوینلوها بود که تا ۸۸۲ ه‍.ق در کمال قدرت بودند. سلطان حسین چهارده پسر داشت[۵۷] و پس از چندی با حملات ازبک‌ها به خراسان از سمت شمال، با نافرمانیِ پسرانش، به‌ویژه بدیع الزمانِ تیموری (حاکم قندهار) مواجه شد. سلطان حسین که به سبب بیماری نمی‌توانست با ازبکان مقابله کند، از فرستادن نیرو برای بدیع‌الزمان به منظور دفع ازبکان، خودداری کرد. با وخیم‌تر شدن اوضاع، درباریان در ۹۱۱ ه‍.ق، بدیع‌الزمان و مظفرحسین میرزا (پسر دیگر سلطان حسین) را به‌طور مشترک بر تخت نشاندند[۵۸][۵۹]. سلطان حسین در همین سال درگذشت و چندی بعد شاهزادگان تیموری دو باره درگیر منازعات داخلی شدند. شیبک خان ازبک با استفاده از کشمکش‌های آنها، در ۹۱۳ ه‍.ق هرات را گرفت و به سلطهٔ دویست سالهٔ تیموریان در خراسان پایان داد. بسیاری از شاهزادگان تیموری کشته شدند و در ۹۱۴ ه‍.ق بدیع الزمان به شاه اسماعیل صفوی پناه برد [۶۰][۶۱]. محمد زمان میرزا، فرزند بدیع‌الزمان و آخرین مدعی سلطنت تیموریان، برای احیای حکومت خاندانش تلاش کرد. وی مدتی در بلخ بود اما عاقبت به دست ازبکان افتاد[۶۲].

هر چند جانشینان تیمور به لحاظ ساختار حکومتی وارث تشکیلاتی بودند که تیمور بر اساس سنت‌های مغولی بنا نهاده بود، به سبب نبود حکومتی متمرکز، بخصوص پس از شاهرخ، و تجزیة قلمرو تیمور در نیمهٔ دوم سدهٔ نهم، تشکیلات او نتوانست بر آن اساس باقی بماند. تفاوت اساسی در ساختار حکومتی جانشینان تیمور با خود او، رجحان دادن قوانین اسلامی بر قوانین مغولی (یاسا) بود که پس از آنکه شاهرخ، در ۸۱۵ ه‍.ق قوانین یاسا را لغو و فقه اسلامی را جانشین آنها کرد، رایج گردید. پس از او نیز بیشتر فرمانروایان تیموری، از جمله ابوسعید و سلطان حسین بایقرا، به رعایت سنت‌های اسلامی پایبند ماندند[۶۳][۶۴][۶۵].

در دورهٔ تیموریان، صوفیگری رواج و گسترش یافت و مشایخ و علما از احترام بسیاری برخوردار بودند. شاهرخ و سلطان حسین و سلطان ابوسعید از نقشبندیان حمایت می‌کردند. از دیگر سلسله‌های مهم صوفیه در این دوره نوربخشیه بودند فرقهٔ حروفیه نیز در همین دوره شکل گرفت[۶۶][۶۷]. حروفیه ظاهراً دارای تشکیلات سیاسی گسترده‌ای بوده و بنابر منابع، در سوءقصد به شاهرخ در ۸۳۰ ه‍.ق نیز نقش اساسی داشته‌اند[۶۸][۶۹].

گورکانیان هند
نوشتار اصلی: گورکانیان هند

بعدها ظهیرالدین محمد بابُر، (فرزند میرزا عمر شیخ فرزند سلطان ابوسعید فرزند میرزا محمد فرزند میرانشاه) که در مناطق اطراف ماوراءالنهر حکومت داشت و برای دفع شیبک خان با بدیع‌الزمان متحد شده بود، نتوانست با ازبکان مقابله کند و به هندوستان رفت و و آنجا را فتح نمود و بر خلاف جدش تیمور در همانجا سکونت گزید. او در ۹۳۲ حکومت تیموریان هند (بابریان) را در آنجا پایه گذاری کرد[۷۰][۷۱][۷۲].

جانشینان او که به گورکانیان هند و یا مغولان کبیر هند معروف هستند، درخشان‌ترین سلسله‌های حکومتی در شبه قاره هند را تشکیل دادند و نقشی مهم در تاریخ آن سرزمین ایفا نمودند. چنانچه اکبر شاه از بزرگترین حاکمان تاریخ هند از این سلسله است.[۷۳] و این سلسله را آخرین امپراطوری دوران طلایی چهان اسلام می‌نامند.

دانش و هنر در زمان تیموریان

برگی از کتاب جامی که تاریخ ۱۵۵۳ میلادی کشیده شده، نمونه‌ای از هنر شکوفای دوره تیموریان

تیمور با اینکه بسیار خونریز بود ولی به دانش و هنر علاقه نشان می‌داد. از این‌رو هنرمندان و صنعتگران از کشتارهایش در امان بودند. فرزندان او نیز سیاست بنیان‌گذار دودمان تیموریان را پی گرفتند ازجمله می‌توان به راه اندازی رصدخانه، مسجد و مدرسه اشاره کرد. هنر نگارگری یا نقاشی ایرانی و نیز خوشنویسی در این دوره از تاریخ ایران به شکوفایی قابل توجهی دست یافت.

شاهرخ پسر تیمور پیرو جدی علوم و صنایع بود و مسجد گوهرشاد و حرم علی بن موسی‌الرضا که زیارتگاه شیعیان است از اوست. پسر شاهرخ، الغ‌بیگ فرمان داد زیجی (زیج یا زیگ، جدول یا کتابی است برای تعیین احوال و حرکات ستارگان) ترتیب دادند. برادران الغ‌بیگ یعنی بایسنقر میرزا و تاحدی برادر او ابراهیم میرزا که نوه تیمور بودند خود از خوشنویسان طراز اول و از حامیان هنری مهم در تاریخ ایران به‌شمار می‌روند. خلیل نوهٔ تیمور که هیچگونه شباهتی به وی نداشت، کوشش کامل به رفاه و خوشبختی کشور معطوف داشت و خدماتی به دانش و ادب کرد. حسین بن بایقرا نیز حامی علوم و ادبیات بود. ابوسعید پادشاه توانا، با کفایت، هنردوست این خاندان نیز خود هنرمند بود. او پیرو صوفی‌گری و اهل عرفان بود و مشایخ صوفیه را گرامی می‌داشت و بعد او بود که خاندان تیموریان به صوفی‌گری روی آوردند.

دورهٔ تیموریان به رغم نابسامانی و منازعات داخلی و درگیری امیران این خاندان با ترکمانان قراقوینلو، دوره رونق فرهنگ، ادبیات، تاریخ، ریاضی و نجوم بود. دربارهای هرات، سمرقند، شیراز، تبریز و اصفهان به‌سبب هنرپروری و هنرمندی فرمانروایان تیموری، محل تجمع و آمد و شد هنرمندان و ادیبان برجسته بود[۷۴][۷۵].

اختلاف مهم دیگر در شیوهٔ حکومتی تیمور با بازماندگانش، نحوهٔ واگذاری بخش‌های حکومت بود. فرمانروایان تیموری با اینکه خود را سلطان می‌نامیدند و قدرت مطلقه‌ای برای خود قائل بودند، چون اقتدار تیمور را نداشتند، برای تثبیت قدرت و حفظ قلمروشان، به‌حمایت لشکریان نیاز داشتند و چون خزاین حکومتی بر اثر درگیری‌ها و اوضاع نابسامان داخلی تهی شده بود، مجبور به دادن سُیورغال به امیران و حاکمان محلی شدند. در اواخر دوره تیموریان این نوع بخشش به علما و هنرمندان و شاعران نیز تعلق گرفت که نه فقط قدرت حاکمان و امیران لشکری را افزایش داد بلکه موجب فقر و نابسامانی اجتماعی و تضعیف قدرت فرمانروایان تیموری و زوال این خاندان نیز شد [۷۶][۷۷][۷۸][۷۹][۸۰][۸۱][۸۲].

تعداد بازدید از این مطلب: 214
موضوعات مرتبط: تیموریان , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


نویسنده : مهرداد برومندنیا
تاریخ : یک شنبه 2 آذر 1393
نظرات
سربداران
۱۳۳۲۱۳۸۶
 
ایران در دوران ملوک الطوایفی
پایتخت سبزوار
دولت نامشخص
شیخ، خواجه شیخ خلیفه مازندرانی
  شیخ حسن جوری
  عبدالرزاق باشتینی
  وجیه الدین امیر مسعود
  شمس الدین علی
  خواجه یحیی کرابی
تاریخچه  
 - تأسیس ۱۳۳۲
 - انقراض ۱۳۸۶

سربداران نام جنبشی از شیعیان ایران، در سده‌ی هشتم هجری بود.به دست شیخ خلیفه مازندرانی تشکیل وبه دست امیر تیمور گورکان ازپای درامد

 

تاریخچه

پس از یکصد و بیست سال چیرگی قوم تاتار و مغول بر ایران و بسیاری از مناطق آسیا، جنبشی مردمی در باشتین و سبزوار خراسان علیه ستم و تعدی فرمان‌روایان مغول و عاملان آنان رخ داد. از تلاش پیگیر رهبران آزاده این قیام، منجر به تشکیل حکومت مستقل ملی و شیعه مذهب ایرانی در خراسان شد. مهم‌ترین ویژگی‌های این حکومت عبارت بود از: تنفر و انزجار از عنصر مغولی و تثبیت ایدئولوژی تشیع امامی.

رهبران جنبش

شیخ خلیفه مازندرانی پایه گذاز و رهبر جنبش سربداران بود که مردم را تشجیع کرد و به مبارزه با حکومت مغول می‌پرداخت که بعدها این امر به دست شیخ حسن جوری افتاد.

حاکمان

نخستین حاکم سلسلهٔ سربداران، «عبدالرزاق باشتینی» بود که به مدت دو سال و چهار ماه حکومت کرد. پس از وی، «برادرش وجیه الدین امیر مسعود» به حکومت رسید.[۱]

هنگامی که سربداران توانستند بر حاکم مغولی خراسان پیروز شوند حکومت مستقلی ترتیب دادند و سبزوار را مرکز خود ساختند.

امیرمسعود

امیرمسعود با این که در مردم داری و مبارزه با حاکمان مغول و تثبیت حکومت سربداران، دارای موفقیت‌های بالایی بود، لیکن به خاطر اختلاف با شیخ حسن جوری و توطئه در قتل او، پایگاه مردمی خویش را از دست داد و حکومتش به تدریج رو به ضعف نهاد. به همین جهت سپاهش در نبرد با امرای مازندران متحمل شکست گردید و خود وی کشته شد.

بعد از امیرمسعود

پس از مرگ امیر مسعود، ۱۰ تن دیگر از این سلسله به حکومت رسیدند که معروف‌ترین آنها عبارتند از:

  • شمس الدین علی. خواجه شمس الدین ازنزدیکان شیخ حسن جوری بود ودرعین حال دروقت قدرت کوشید تا تعادل لازم را میان سربداران ودرویشان ایجاد کند
  • خواجه یحیی کرابی. پس ازکشته شدن خواجه شمس الدین، سربداران یحیی کرابی را که از بزرگان واشراف بود وازامیران امیرمسعود به شمارمی آمد به حکومت رساندند.
  • خواجه علی مؤید.

پایان سلسله سربدران

فقیه نامور شیعه شهید اول، معاصر با خواجه علی مؤید بود که در پی دعوت خواجه از وی، کتاب شریف «اللمعه الدمشقیه» را در فقه امامی تدوین و به همراه نماینده‌ای به سوی خواجه علی مؤید در سبزوار فرستاد. سرانجام در پی هجوم «امیر ولی» به سبزوار و محاصرهٔ چهار ماههٔ این شهر در سال ۷۸۳ قمری، خواجه علی مؤید، دست نیاز به سوی «تیمور لنگ گورکانی» دراز کرد، و از او یاری خواست. با تسلیم شدن خواجه علی مؤید به تیمور لنگ، پروندهٔ حکومت سربداران نیز برای همیشه بسته شد و منطقهٔ خراسان پس از ۴۶ سال رهایی از یوغ استعمار مغولان، مجدداً مقهور و مغلوب آنان گردید.از دلایل سقوط حکومت سربداران می توان به فاصله میان رهبران سربداران دروشیان بعد از مرگ شیخ حسن جوری اشاره کرد ومی توان کشته شدن اخرین رهبر دراویش به دست خواجه علی موید را مهر مختومی بر پرونده قیام سربداران دانست

سربداران مدت پنجاه سال در سبزوار و نواحی مجاور آن حکومت کردند.

تصوف و سربدران

با آن که تصوف در ایران مدت‌ها صورت مقاومت منفی با وضع اجتماعی موجود داشت و به همین دلیل پس از مدتی حق حیات در جنب متشرعه یافت، با این حال پس از هجوم مغول و تاخت و تاز تیموریان و هنگامی که فقر و فاقه توده‌های مردم را در جامعه قرون وسطائی قرون هفتم و هشتم هجری از پای درمی آورد، دراویش در سبزوار و مازندران و آذربایجان جنبشی را که از یک طرف علیه حکام مغول و از طرف دیگر ضد فئودال‌ها و اشراف و روحانیان بود، رهبری کردند. در سال ۷۳۸ ه. ق. سربداران سبزوار را بتصرف در آوردند و علیه مغولان مکرر جنگیدند و دامنه حکومت خود را تا مازندران و گرگان توسعه دادند. سربداران دعوی داشتند که می‌خواهند کاری کنند که حتی یک تاتار تا قیام قیامت خیمه در خاک ایران نزند. به قول مؤلف روضات الجنات این گروه را از آن جهت سربداران گویند که گفتند:

«اگرتوفیق یابیم دفع ظلم ظالمان کرده باشیم والا سر خود را بردار ببینیم که دیگر تحمل تعدی و ظلم نداریم».

حاشیه

از مجموعه مقاله‌های:
Gold cup kalardasht.PNG

تاریخ طبرستان

درگاه طبرستان P Tabaristan.svg ویکی‌پروژه طبرستان

قیام سربداران با آن که جنبشی محلی بود و مدت زیادی دوام نیافت، اما در تاریخ ایران اهمیتی خاص دارد، زیرا در پی این قیام و با نیرو گرفتن از پیروزی‌های آن بود که در نقاط دیگر نیز مردم روستاها سرکشی آغاز کردند. استقرار دولت مرعشیان در مازندران را باید یکی از بارزترین پی آمدهای حکومت سربداران دانست. امرای سربداران در اداره حکومت با یکدیگر اختلاف بسیار داشتند و بسیاری از آنان با توطئه یاران خود را از پای درآمدند. با این همه در مدت کوتاه حکومت ایشان، آبادانی بسیار صورت گرفت و خرابی‌های حمله مغول تا حد زیادی جبران شد. امیران سربدار در پی بهتر کردن زندگی روستائیان و طبقه محروم شهر بودند و به نوعی مساوات در تقسیم عواید و ثروت عمومی اعتقاد داشتند.

تعداد بازدید از این مطلب: 155
موضوعات مرتبط: سربداران , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


نویسنده : مهرداد برومندنیا
تاریخ : یک شنبه 2 آذر 1393
نظرات
آل جلایر (جلایریان)
پادشاهی
۷۴۰/۱۳۳۵۸۳۵/۱۴۳۲
ایران در دوران حکومت‌های متقارن
پایتخت نامشخص
زبان‌(ها) زبان
ساختار سیاسی پادشاهی
سلطان
 - ۷۵۷-۷۳۶ شیخ حسن بزرگ
 - ۷۷۶-۷۵۷ شیخ اویس بهادرخان
 - ۷۸۴-۷۷۶ حسین اول
 - ۸۱۳-۷۸۴ سلطان احمد
تاریخچه  
 - تأسیس ۷۴۰/۱۳۳۵
 - انقراض ۸۳۵/۱۴۳۲

پس از مرگ ایلخان ابوسعید بهادرخان که به انقراض سلسله هولاکویی انجامید، شماری از شاهزادگان و مدعیان دیگر مغول درصدد تسلط بر امپراتوری ایلخانی و یا بخشهایی از آن برآمدند و پیامد آن کشمکش‌های پیوسته برای کسب قدرت بود که پاره‌ای از آن به گونه حاکمیت آل جلایر (یا جلایریان) چهره نمود که قلمروشان به موازات بین النهرین، آذربایجان و بعدها شروان دامن گسترانیده بود[۱]. این سلسله با قدرتیابی شیخ حسن بزرگ در بغداد به سال ۷۴۰ق/۱۳۴۰م آغاز شد[۲]. دوره اوج حکمرانی آل جلایر مقارن است با دوران حکومت شیخ اویس و با مرگش دوره زوال این سلسله آغاز می‌شود که مقارن است با حملات تیمور به ایران و بین النهرین و اوج گیری ترکمانان قراقویونلو.

تبارشناسی

واژه جلایر از نام یکی از قبیله‌های بزرگ و مهم مغول ریشه گرفته است[۳]. اغلب سلسله ایلکا و یا ایلکانیان نیز نامیده می‌شود. نام ایلکا از ایلقه نویان (یعنی امیر ایلقه) پدر جد شیخ حسن گرفته شده است که در مقام یکی از فرماندهان هولاکو سهم عمده‌ای در فتح آسیای مرکزی و خاور نزدیک به دست مغولان داشت. فرزندان او نیز در اشرافیت نظامی امپراتوری ایلخانی مقام والایی یافتند و چند تن از آنان توانستند خواتین خاندان هولاکو را به عقد نکاح خود درآورند. از آن میان حسین نوه ایلقه با دختر ایلخان ارغون به نام اولجتای ازدواج کرد و شیخ حسن بزرگ موسس آل جلایر فرزند این دو بود[۴].

تاریخچه

شیخ حسن بزرگ که در زمان ابوسعید به بالاترین منصب یعنی اولوس بیک و نایب مناب دست یافت در کشمکش های پی در پی قدرت در اواخر حکومت مغولان شخصیت تاثیرگذاری از خود نشان داد [۵]. ظاهراً هدف وی بیشتر بازسازی امپراتوری ایلخانی بوده تا براندازی آن. گفته شده که وی هرگز لقبی به غیر از اولوس بیک به خود نبست و چند تن از از خانان چنگیزی را نیز به رسمیت شناخت [۶]. فرزندش سلطان اویس که پس از وی به قدرت رسید، اولین کسی است که لقب سلطان بر خود نهاد[۷]. وی آذربایجان را متصرف شد. در کشمکشهای قدرت طلبی آل مظفر به نفع شاه محمود دخالت کرد و در نبرد موش قراقویونلوها را در هم شکست[۸]. پس از مرگ سلطان اویس دوران زوال آل جلایر آغاز شد. پسرش حسین، تبریز را به شاه شجاع از آل مظفر واگذار کرد، هر چند به زودی دوباره آنرا تصرف کرد. وی در رویارویی با ترکمانان قراقویونلو موفق بود اما با سرکشی برادرانش شیخ علی، احمد و بایزید مواجه شد. در صفر ۷۸۴/ آوریل ۱۳۸۲ سلطان احمد تبریز را تصرف و سلطان حسین را به قتل رسانید. پس از آن شیخ علی در بغداد و بایزید در سلطانیه قد علم کردند. سلطان احمد برای سرکوب شیخ علی از دشمن بزرگ خاندانش یعنی قراقویونلوها کمک طلبید[۹]. سپس پیمانی بین دو برادر منعقد شد و آذربایجان، مغان و آران به سلطان احمد و عراق عجم به سلطان بازیزید واگذار شد. همچنین مقرر شد که عراق عرب بین دو برادر تقسیم شود. این پیمان اما دوامی نداشت و احمد به زودی بغداد و بعدها سلطانیه را تصرف کرد[۱۰]. این زمان مصادف بود با آغاز حملات تیمور به ایران. تیمور به سال ۱۳۸۵ سلطانیه و در سال ۱۳۹۳ پس از شکست دادن آل مظفر بغداد را متصرف شد. سلطان احمد توانست بگریزد و کمی بعد دوباره به بغداد بازگشت و حکومتش را از سرگرفت[۱۱]. اما وقت موج سوم حملات تیمور آغاز شد، سلطان احمد را یارای مقاومت نبود. لاجرم بغداد در ۲۷ ذوالقعده ۸۰۳/ ۹ ژوئیه ۱۴۰۱ با یورش وحشتناکی تصرف شد، تیمور دستور قتل‌عام بیرحمانه مردم شهر را صادر کرد. سلطان احمد به ممالیک پناه برد و مدتی به همراه قرایوسف قراقویونلو در قلعه ای محبوس بود. پس از آزادی قرایوسف به تبریز رفت و سلطان احمد به بغداد برگشت تا اینکه قرایوسف وی را در جنگی شکست داد، اسیرش ساخت و سپس گردنش را زد[۱۲]. کمی بعد قراقویونلوها شاه ولد را شکست داده و بغداد را متصرف شدند[۱۳]. دیگر سلاطین آل جلایر به سلطنت خود در شوشتر و سپس حله ادامه دادند. آخرین سلطان جلایری، سلطان حسین دوم بود که پس از سقوط حله به دست قراقویونلوها کشته شد (۳ ربیع‌الاول ۸۳۵ ق/۹ نوامبر ۱۴۳۱م)[۱۴].

فرهنگ و هنر جلایری

در این دوره هنر نگارگری ایران از اهمیت والایی برخوردار شد. فعالیت‌های هنری آنان در تبریز و به ویژه در بغداد متمرکز بود یعنی جایی که نمونه‌های برجسته‌ای از معماری آنان حفظ شده است. از شاعران برجسته این دوره سلمان ساوجی و عبید زاکانی در شیرازی و حافظ شیرازی در شیراز است[۱۵]. گفته شده که شیخ اویس نقاش زبردستی بوده و سلطان احمد نیز گویا در موسیقی و نقاشی دستی داشته است. عمارت دولتخانه تبریز از آثار به جای مانده از این دوره است که در زمان شیخ اویس بنا شده است[۱۶].

زبان و مذهب

آل جلایر زبان ترکی را در عراق عرب رواج دادند. چنانچه گفته شده در این دوره زبان ترکی پس از زبان عربی زبان اکثریت مردم این نواحی گردید[۱۷]. آل جلایر در حوزه مذهبی گرایش‌های شیعی بی‌چون و چرایی از خود نشان دادند، چنانکه از انتخاب نام‌های علی، حسن و حسین هویداست. یک اشاره صریحتر در این زمینه می‌تواند وصیت شیح حسن بزرگ باشد که در هنگام مرگ سفارش کرد تا در نجف اشرف به خاک سپرده شود. مع‌الوصف توجیهی برای عدم وجود اشارات و قواعد شیعی بر روی مسکوکات آل جلایر وجود ندارد، مگر آنکه قبول کنیم گرایش سلاطین این سلسله به تشیع، ضرورتاً شکل نمایشی و گرایش اتباع آنان را به این مذهب را در پی نداشته است[۱۸].

فرمانروایان آل جلایر

اسامی فرمانروایان این دودمان به این ترتیب هستند[۱۹]:

تعداد بازدید از این مطلب: 188
موضوعات مرتبط: جلایریان , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


نویسنده : مهرداد برومندنیا
تاریخ : یک شنبه 2 آذر 1393
نظرات
مظفریان
پادشاهی
۷۳۷/۱۳۳۵۸۳۲/۱۳۹۳
قلمرو مظفریان، ۷۳۷ قمری - ۸۳۲ قمری
حد متوسط قلمرو مظفریان[۱]
پایتخت کرمان , شیراز
دین شیعه
ساختار سیاسی پادشاهی
امیر امیر مبارزالدین محمد
  شاه شجاع
  قطب الدین شاه محمود
  نصرت الدین شاه یحیی
تاریخچه  
 - تأسیس ۷۳۷/۱۳۳۵
 - انقراض ۸۳۲/۱۳۹۳
مقبره شاه شجاع مظفری در شیراز

آل مظفر سلسله‌ای بود که در قرن هشتم هجری بیشتر بر جنوب ایران و گاه بر تمام ایران بزرگ بجز خراسان حکومت می‌کرد.

سرسلسله این دودمان سلطان مبارز الدین محمد بن شرف الدین مظفر - (؟-765)یا امیر مبارزالدّین محمد بود. اجداد او از اهالی دهستان باستانی نشتیفان از توابع شهرستان خواف بودند. پدر او که شرف الدین مظفر بن منصور بن خراسانی نام داشت نزد پادشاهان مغول به مراتب بالایی رسید. پس از مرگ پدر، امیر مبارزالدین محمد مورد توجه سلطان ابوسعید قرار گرفت و منصب پدر را به انضمام فرمانروایی یزد یافت.

پس از ابوسعید که مغولها ضعیف شدند، امیر مبارزالدین به فکر استقلال و جهانگشایی افتاد. او در سال ۷۴۱ کرمان و در ۷۵۴ شیراز را به متصرفات خود افزود و شیخ ابواسحاق اینجو فرمانروای شیراز را که سرداری لایق و دانشمند بود به قتل رسانید. حافظ در یکی از غزلهای مشهورش به سوگ ابو اسحاق می‌پردازد. [۲]

مبارزالدین به دلیل تندروی‌هایی که می‌کرد سرانجام به دست پسرانش شاه شجاع و شاه محمود و خواهرزاده و دامادش شاه سلطان اسیر و کور گردید و سپس در سال ۷۶۵ از دنیا رفت. پس از او فرزندش شاه شجاع به پادشاهی رسید و مشهور است که وی استبداد پدرش را از میان برداشت.

از دیگر پادشاهان این دودمان مجاهدالدین سلطان زین‌العابدین و شاه منصور بودند. شاه منصور در جریان حمله تیمور لنگ به شیراز کشته شد و باقی خاندان آل مظفر نیز در قمشه به دست تیمور قتل‌عام شدند.

فرمانرواها

فرمانروا سال فرمانروایی
امیر مبارزالدّین محمد (۷۱۸-۷۵۹)
جلال الدین شاه شجاع (۷۵۹-۷۸۶)
قطب الدین شاه محمود (۷۵۹-۷۷۶)
نصرت الدین شاه یحیی (۷۶۴-۷۹۵)
سلطان زین‌العابدین (۷۸۶-۷۸۹)
عمادالدین اخمد (۷۸۶-۷۹۵)
شاه منصور (۷۹۰-۷۹۵)
تعداد بازدید از این مطلب: 263
موضوعات مرتبط: مظفریان , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


نویسنده : مهرداد برومندنیا
تاریخ : یک شنبه 2 آذر 1393
نظرات
سلسله امرای چوپانی (چوپانیان)
پادشاهی
۷۳۸/۱۳۳۵۷۵۸/۱۳۵۷
رنگ آبی محدوده حکومت چوپانیان
پایتخت تبریز
ساختار سیاسی پادشاهی
امیر
 - ۷۳۸-۷۴۴ شیخ حسن
 - ۷۴۴-۷۵۸ ملک اشرف
تاریخچه  
 - تأسیس ۷۳۸/۱۳۳۵
 - انقراض ۷۵۸/۱۳۵۷

چوپانیان (آل چوپان) دودمانی بودند که طی سده هشتم (۷۳۸-۷۵۸ق) در قسمتی از ایران حکومت کردند.

این دودمان سلسه‌ای از امرا بود که پس از درگذشت ابوسعید بهادرخان آخرین ایلخان مغول در قسمتی از ایران حکومت کرد. مؤسس آن امیرشیخ حسن کوچک پسر امیر تیمورتاش بن امیرچوپان سلدوز است و پس از او برادرش، ملک‌اشرف حکومت کرد. خاندان چوپانی منحصر به همین دو تن است.

چوپانیان از خانواده ترک سولدوز بودند که در قرن ۱۴ میلادی به شهرت رسیدند.[۱]در آغاز زیر نظر ایلخانیان حکومت می‌کردند ولی پس از سرنگونی آنها تقریباً همگی سرزمین‌های آنان را زیر کنترل درآوردند. چوپانیان آذربایجان را پایگاه قدرت خود قرار دادند تا زمانی که جلایریان در بغداد به قدرت رسیدند.[۲]

شیخ حسن(۷۳۸-۷۴۴ق)

شیخ حسن اولین امیر چوپانی بود که بیشتر مورخان او را گرداننده حکومت و ابوسعید را بازیچه دست وی می‌خوانند. بعد از مرگ ابو سعید در ۱۳ربیع‌الثانی ۷۳۶، ایلخانان رو به سقوط می‌رفتند و بر اثر همین اتفاقات شیخ حسن از فرصت استفاده کرده حکومتی در بخشی از ایران تشکیل داد. وی در ۷۴۴ق به دست زن و چند تن از کنیزانش کشته شد.

ملک اشرف (۷۴۴-۷۵۸ق)

ملک اشرف فردی مال اندوز و سفاک بود و در دوران حکومتش تبریز دچار وبای شدیدی شد و از اعتبار افتاد. علمای تبریز که از ظالمیت او به تنگ آمده بودند، به نزد جانی بیگ حاکم مغول دشت قبچاق رفتند و از او کمک خواستند. جانی بیک به تبریز لشکر کشید و در جریان تعقیب وگریزهایی ملک اشرف را اسیر و به اسرار حاکم شروان کشتند.

تعداد بازدید از این مطلب: 286
موضوعات مرتبط: چوپانیان , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


نویسنده : مهرداد برومندنیا
تاریخ : یک شنبه 2 آذر 1393
نظرات
سلسلهٔ ایلخانی (ایلخانان)
امپراطوری

 

 
۶۵۴/۱۲۵۶۷۵۰/۱۳۳۵

پرچم ایلخانان به نقل از اطلس کاتالان

قلمرو ایلخانان در اوج قدرت
پایتخت مراغه, تبریز و سلطانیه
زبان‌(ها) فارسی و ترکی
دین بودیسم, شمن‌باوری و اسلام شیعه
دولت پادشاهی
خان
 - ۶۶۳-۶۵۴ هولاکوخان
 - ۶۸۰-۶۶۳ اباقاخان
 - ۶۸۳-۶۸۰ احمد تکودار
 - ۶۹۰-۶۸۳ ارغون‌خان
 - ۶۹۴-۶۹۰ گیخاتوخان
 - ۷۰۳-۶۹۴ غازان پسر ارغون
قانونگذار قورولتای
تاریخچه  
 - تأسیس ۶۵۴/۱۲۵۶
 - انقراض ۷۵۰/۱۳۳۵
مساحت
 - ۱۳۱۰ ۳٬۷۵۰٬۰۰۰کیلومترمربع (۱٬۴۴۷٬۸۸۳مایل‌مربع)
پیش از آن به دنبال آن
امپراطوری مغول
خوارزمشاهیان
عباسیان
چوپانیان
جلایریان
ارتنا
آل‌مظفر
آل‌اینجو
سربداران
تیموریان
ملوک شبانکاره

ایلخانان یا ایلخانیان نام سلسله‌ای مغول است که از سال ۶۵۴ تا ۷۵۰ ه‍. ق. معادل ۱۲۵۶ تا ۱۳۳۵ میلادی در ایران حکومت می‌کردند و فرزندان چنگیزخان مغول بودند. لشکریان چنگیزخان نخستین بار در سال ۶۱۸ ه‍. ق. معادل ۱۲۲۱ میلادی به خراسان حمله نمودند. چنگیزخان در سال ۱۲۲۵ میلادی به مغولستان بازگشت و در آنجا درگذشت. سال ۱۲۵۱ م. منگو یا منگل، خان بزرگ یا قاآن، بر آن شد تا با اعزام برادرانش هولاکو و قوبیلای (کوبلاخان) به ترتیب به ایران و چین پیروزی‌های مغولان را تحکیم و تکمیل کند. هولاکو با فتح ایران سلسله ایلخانیان ایران و قوبیلای با فتح چین سلسله یوان چین را بنیان نهادند. ایلخانان یعنی خانان محلی و غرض از این عنوان آن بوده‌است که سمت اطاعت ایلخانان را نسبت به قاآنان می‌رسانند و این احترام همه وقت از طرف ایلخانان ایران رعایت می‌شده‌است. فتح ایران به دست هلاکوخان پیامدهای مهمی چون پایان کار اسماعیلیان و انقراض خلافت عباسیان در پی داشت. ایلخانان در ابتدا دین بودایی داشتند اما به تدریج به اسلام گرویدند. ایلخانان مسلمان خود را سلطان نامیده و نام‌های اسلامی برگزیدند.

مرزهای امپراتوری مغول در عصر چنگیزخان
 

مغول و ایلخانان «۶۱۴ -۷۳۶ ق / ۱۲۱۷ -۱۳۳۵ م

در طی همان روزهایی که محمد خوارزمشاه قدرت خود را در نواحی شرقی مرزها ماوراءالنهر گسترش می‌داد و خلیفه بغداد، الناصر لدین الله، برای رویارویی با توسعه قدرت او در جبال و عراق بر ضد محمد خوارزمشاه توطئه می‌کرد «حدود ۶۱۳ ق / ۱۲۱۶ م»، در آن سوی مرزهای شرقی قلمرو خوارزمشاه، قدرت نوخاسته‌ای در حال شکل‌گیری بود که به تدریج به درون مرزها می‌خزید و خود را برای تهدید و تسخیر آماده می‌کرد. با این حال، خلیفه و سلطان در کشمکش‌ها و مناقشات سیاسی خویش، آن را در نظر نگرفتند و یا آن قدر در محیط بسته افکار سیاسی و حشمت قدرتشان غرق شده بودند، که حضور این نیروی ویرانگر را اصلاً نمی‌دیدند و یا به عبارتی دیگر در مجموعه مناسبات سیاسی عصر، آن را وزنه‌ای به شمار نمی‌آوردند. اما این نبردی عظیم و ویرانگر که از نواحی صحرای گوبی و جبال تیانشان به سوی ماوراءالنهر می‌خزید و از همان ایام فاجعه‌ای عظیم را تدارک می‌دید، دولت نوخاسته مغول بود که ظرف چند سال، هم به دولت پر آوازه خوارزم پایان داد، و هم به خلافت بغداد. پیشروی مغولان به درون ایران از جانب ماوراءالنهر مغول که در آن روزها عنوان اتحادیه طوایف تاتار، قیات، نایمان، کرائیت و تعداد دیگری از طوایف بدوی نواحی بین ترکستان، چین، و سیبری بشمار می‌رفت، پیشروی خود را از سوی مرزهای ماوراءالنهر آغاز کرده بود. این طوایف که به قول برخی مورخان، «هونهای جدید» بشمار می‌رفتن، اگر هم در واقع اخلاف هونهای قدیم نبوده باشند، اما وارث مهارت آنها، در جنگجویی، تیر اندازی، و سلحشوری به شمار می‌آمدند. با وجودی که هونهای جدید هشتصد سال پس از هونهای قدیم پا به عرصه تاریخ گذاشتند، با این وصف خاطره فجایع آنها را در تاریخ زنده کردند. به طوری که اینها نیز مانند همان مهاجمان باستانی، از اعماق بیابانهای گوبی و سرزمینهای اطراف چین و سیبری برخاستند، و با ولع و آزمندی بی سابقه‌ای، مدت زمانی کوتاه، بخش عمده‌ای از دنیای متمدن در قلمرو اسلام را، به ویرانی و نابودی کشیدند. به طوری که گذشت هشت سده، هیچ گونه تغییری در خُلق و خوی و رفتار معیشتی و اجتماعی آنها پدید نیاورد، چنان که همچون هونهای قدیم، در زیر چادرهای نمد یا در هوای آزاد بیابانها سر می‌کردند و در کنار شتران، گوسفندان، و اسبان خویش عمر را سپری می‌کردند. اگر هم خشکسالی و دام مرگی پیش می‌آمد از خوردن هیچ چیز حتی شپش نیز خودداری نمی‌کردند. که البته گوشت موش، گربه و سگ و همچنین خون حیوانات نیز گه گاه مایه عیش آنها می‌شد.

تموچین فرمانروای بی رقیب طوایف مغول

وقتی تموچین، سرکرده یک تیره از این طوایف با پیروزی بر اقوام مجاور، اندک اندک تمامی اقوام مغول را فرمانبردار ساخت و از جانب سرکردگان قبایل قوم «قوریلتای»، خان بزرگ خوانده شد. او سپس با لقب چنگیز خان، در مدت زمانی کوتاه هیبت و خشونتش مایه وحشت تمامی نواحی مجاور شد، به عنوان خان محیط یا خان اعظم، فرمانروای همه این طوایف شد. به طوری که چندی بعد نیز قبایل اویرات و قنقرات را فرمانگزار خویش کرد و بدین گونه خان اعظم سایر قبایل اطراف را به جنگ یا به صلح زیر فرمان خویش گرفت

قتل فرستاده چنگیز به دربار ایران و گریزناپذیری جنگ

چنگیز خان تجارت با شاه خوارزم را وسیله‌ای برای برقراری رابطه بین دو دولت ساخت. به طوری که نخستین سفیر سلطان خوارزم در جلوی دروازه پکن به حضور خان رسید و بر ضرورت توسعه مناسبات تجاری بین مغول و قلمرو سلطان تأکید کرد و آن را لازمه توسعه مناسبات دوستانه و صلح آمیز اعلام نمود.

در جریان سفر هیئت پانصد نفره بازرگانی مغولان که از میان مسلمانان انتخاب شده بودند، قتل‌عام همگی این تجار و سوء تدبیرهای بعدی سلطان، جنگ بین دو کشور را اجتناب ناپذیر ساخت. در ابتدا این کاروان بازرگانانی توسط حاکم شهر اترار در مرزهای شرقی امپراتوری خوارزمشاهیان به ظن جاسوسی مورد حمله قرار گرفته و دستگیر شدند. سپس چنگیز خان سه سفیر شامل دو مغول و یک مسلمان به درگاه علاءالدین محمد خوارزمشاه فرستاد با درخواست آزادی کاروان بازرگانان مغول و نیز قتل حاکم اترار به عنوان تنبیه. پادشاه دو سفیر مغول را سر تراشید و سر از گردن سفیر مسلمان جداکرد و سر وی را به همراه دو سفیر مغول به نزد جنگیزخان بازگرداند.[۱] از طرفی خان مغول که از سوء رفتار سلطان خوارزم به خشم آمده بود در ۶۱۴ ق / ۱۲۱۷ م، به ایران لشکر کشید. به طوری که یورش وحشیانه مغول، فرار مفتضحانه سلطان از مقابل وی، و رفتن از شهری به شهر دیگر را به‌دنبال داشت. ویرانی این تهاجم را چند برابر نمود. مغولان به هر دیار که وارد می‌شدند به کشتار نفوس، غارت اموال و ویرانی کامل شهر و آبادی‌ها می‌پرداختند. به نحوی که در کوتاه مدتی ماوراءالنهر، خراسان و عراق عرصه کشتار و ویرانی مغولان شد و مقاومت جلال الدین منکبرنی نیز نتوانست از ادامه هجوم چنگیز خان جلوگیری کند. ده سال حضور این قوم وحشی، بخش‌های عظیمی از جهان اسلام را به ویرانی و تباهی کشاند. تا این که عاقبت چنگیز در بازگشت به مغولستان در ۶۲۴ ق / ۱۲۲۷ م، درگذشت و فاجعه عمیق انسانی را در پس این حادثه باقی گذاشت.

ورود نسل تازه مغولان به ایران به سرکردگی هلاکوخان

چهل سال پس از این ماجرا، نوادگان مغول در موکب سپاه هلاکوخان دوباره به ایران آمدند. اما اینان با اعقاب خویش چنگیز خان، که به قصد تاخت و تاز آمده بودند، تفاوت بسیاری داشتند. این نسل تازه از مغولان در این مدت با ایران بیشتر آشنایی پیدا کرده و از غارتگری و وحشی‌گری عهد چنگیز، به مراتب معتدلتر و مجربتر به نظر می‌رسیدند. لشکرکشی هلاگو بر خلاف چنگیز، با طرح و نقشه‌ای پیش پرداخته همراه بود. منازل بین راه از پیش تعیین و راه گذار لشکر آماده و حتی پل‌ها و گذرگاه بازسازی شده بود. این بار تجربه به فرمانروایی مغول نشان داده بود که برای ایجاد یک قدرت پایدار در ایران، برچیدن بساط خلافت و اسماعیلیه ضرورت دارد و آنها می‌بایست به جای کشتار و تخریب بیهوده و بی‌نقشه، این دو قطب متضاد دنیای اسلام را که به خاطر جنبه مذهبی خویش، مانع از استقرار فرمانروایی آنها در ایران به شمار می‌آمدند، از بین بردارد.

سقوط قلعه الموت و برچیده شدن اسماعیلیه

برچیدن قدرت اسماعیلیه در ایران با مشکل و مقاومتی جدی رو به رو نشد و با سقوط قلعه الموت در ۶۵۴ ق، دولت خداوندان الموت به پایان راه رسید. از سوی دیگر خلیفه عباسی، علی‌رغم کوشش‌هایی که در ترساندن مغولان از عواقب شوم در افتادن با خاندان عباسیان انجام داد، نتوانست از حرکت هلاکو به بغداد جلوگیری کند، چرا که به زودی تختگاه عباسیان به محاصره افتاد. به همین دلیل مستعصم خلیفه ناچار به اردوگاه هلاکو آمد، این امر نیز مانع غارت و کشتار بغداد نشد. خلیفه و اولادش نیز با عده کثیری از رجال دولت به قتل رسیدند. بدین گونه خلافت عباسیان نیز فرو پاشید، هر چند سپردن امارت بغداد و عراق به عطا ملک جوینی، که از والیان مسلمان بود، تا حدی در کاهش آثار فروپاشی خلافت عباسی و کشتار بغداد موثر واقع شد.

بازگشت هلاکوخان به مغولستان پس از گشودن بغداد

پس از گشودن بغداد، برانداختن حکومت‌های شام، فلسطین و مصر در دستور کار هلاکو خان قرار گرفت. اما این نیت با مرگ برادرش منگو قاآن - خان مغولستان - که وی حکومتش را از وی داشت، هلاگو را به ترک شام و عزیمت به مغولستان وادار کرد.

هلاکو در آبادی ویرانیهایی که لشکرکشیهای او، موجب آن شده بود، اهتمام ورزید. به طوری که تعدادی ابنیه از جمله معبد بودایی در خوی، قصری در دامنه جبال آلاغ، و رصد خانه‌ای در مراغه ساخت.

فهرست شاهان ایلخانی ایران

مسیرهای لشکرکشی سرداران ایلخانی به ایران
  1. هولاکوخان پسر تولوی پور چنگیز از ۶۵۱ تا ۶۶۳ ه‍. ق.
  2. اباقاخان پسر هولاکو از ۶۶۳ تا ۶۸۰ ه‍. ق.
  3. تگودار (سلطان احمد) پسر هولاکو از ۶۸۰ تا ۶۸۳ ه‍. ق.
  4. ارغون‌خان پسر اباقا از ۶۸۳ تا ۶۹۰ ه‍. ق.
  5. گیخاتوخان پسر اباقا از ۶۹۰ تا ۶۹۴ ه‍. ق.
  6. بایدوخان پسر طرغان پسر هولاکو از جمادی‌الاولی ۶۹۴ تا ذیقعدهٔ۶۹۴ ه‍. ق.
  7. غازان پسر ارغون از ۶۹۴ تا ۷۰۳ ه‍. ق.
  8. الجایتو (خدابنده) پسر ارغون از ۷۰۳ تا ۷۱۶ ه‍. ق.
  9. ابوسعید بهادرخان پسر الجایتو از ۷۱۶ تا ۷۳۶ ه‍. ق.

با مرگ ابوسعید درواقع دودمان هلاگو منقرض گشت، در ادامه شاهزادگان دیگر دودمان‌های مغول به مقام ایلخانی رسیدند و یا ادعای این مقام را داشتند. حتی گاهی شاهزادگانی با نسب‌های ساختگی ادعای تاج و تخت نمودند. افراد زیر را می‌توان از مدعیان مطرح ایلخانی در این دوران دانست؛

  1. ارپاوگان از ۷۳۶ تا ۷۳۶ ه‍. ق.
  2. موسی‌خان پسر علی پسر پایدو از شوال تا ۱۴ ذیحجهٔ۷۳۶ ه‍. ق.
  3. محمدخان پسر منگو تیمور پسر هولاکو... ذیحجه ۷۳۷ ه‍. ق.
  4. ساتی‌بیک دختر الجایتو ذیحجهٔ۷۳۹ تا ۷۴۱ ه‍. ق.
  5. شاه‌جهان تیمور پسر آلافرنگ پسر گیخاتو ذیحجهٔ۷۳۹ تا ۷۴۰ ه‍. ق.
  6. سلیمان‌خان پسر یشموت پسر هولاکو ذیحجهٔ۷۴۱ تا ۷۴۵ ه‍. ق.
  7. طغاتیمورخان از ۷۳۶ تا ۷۵۳ ه‍. ق.
  8. انوشیروان از ۷۴۴ تا ۷۵۶ ه‍. ق.

فهرست اسامی وزیران و صاحبان دیوان در دوره ایلخانان

  1. شمس‌الدین جوینی وزیر هلاکو خان، اباقا و تگودار تا سال ۶۸۳ ه‍. ق. /۱۲۸۴ م.
  2. بوقا وزیر ارغون تا سال ۶۸۷ ه‍. ق. /۱۲۸۹ م.
  3. سعدالدوله ابهری وزیر ارغون تا سال ۶۹۰ ه‍. ق. /۱۲۹۱ م.
  4. صدرالدین زنجانی وزیر گیخاتو تا سال ۶۹۴ ه‍. ق. /۱۲۹۵ م.
  5. جمال‌الدین زنجانی وزیر بایدو، سال ۶۹۴ ه‍. ق. /۱۲۹۵ م.
  6. شرف‌الدین سمنانی وزیر غازان، سال ۶۹۵ ه‍. ق. /۱۲۹۶ م.
  7. جمال‌الدین دستجردانی وزیر غازان به مدت یک ماه، سال ۶۹۵ ه‍. ق. /۱۲۹۶ م.
  8. صدرالدین زنجانی وزیر غازان تا سال ۶۹۷ ه‍. ق. /۱۲۹۸ م.
  9. سعدالدین ساوجی وزیر غازان و الجایتو تا سال ۷۱۱ ه‍. ق. /۱۳۱۲ م.
  10. رشیدالدین فضل‌الله همدانی وزیر غازان و الجایتو و ابوسعید تا سال ۱۳۱۸ م.
  11. تاج‌الدین علیشاه وزیر الجایتو و ابوسعید تا سال ۷۲۴ ه‍. ق. /۱۳۲۴ م.
  12. رکن‌الدین صاین وزیر ابوسعید
  13. دمشق خواجه وزیر ابوسعید تا سال ۷۲۷ ه‍. ق. /۱۳۲۷ م.
  14. غیاث‌الدین فرزند رشیدالدین فضل‌الله، وزیر ابوسعید تا سال ۷۳۶ ه‍. ق. /۱۳۳۶ م.

نابودی دستاوردهای مغولان به دست ابوسعید بهادرخان

کاشی ایرانی ستاره‌ای شکل با طرح نبرد مربوط به نیمه دوم سده سیزدهم میلادی (ایلخانیان) در موزه والترز آرت واقع در مریلند، امریکا

پسرش ابوسعید بهادرخان به هنگام جانشینی بیش از سیزده سال نداشت، از این رو به سادگی آلت دست امیران و وزیران قرار گرفت. عشق به شراب و حرمسرا هم او را از پرداختن به امور مملکت مانع شد به همین دلیل ساده‌تر آن دید که آن را به امیر چوپان واگذار کند. طولی نکشید که زمینه‌های رشد و ترقی که توسط اخلاف بهادر خان، بنیانی یافته بود به دست این ایلخان بر باد رفت. اجحاف و تعدی به مردمان، طغیان امیر چوپان و پسرش امیر تیمورتاش و داستان‌های عشقی و بد نامی بهادر خان، رفته رفته حکومت ایخانان را فروپژمرد. افزون بر این رقابتها مدعیان قدرت و تحریکات مخالفان نیز قدرت این سلاله را به تحلیل برده بود. قتل امیر اشرف «۷۵۹ ق / ۱۳۵۸ م» واپسین امیر ایلخانی، زوال و فرومردن نهایی این سلاله را اعلام داشت.

پایان کار مغولان

دوران ایلخانان هر چند با نظم و انضباط آغاز شد، اما در بی‌نظمی و هرج و مرج مقاومت ناپذیری پایان یافت. به طوری که تجربه حکومت ایلخانان در ایران دگرگونی اجتماعی جالبی را در تاریخ به معرض آزمون آورد. این که در فاصله دو نسل، ایلخانان اسلام آوردند، تجربه انحلال قوم فاتح را در فرهنگ قوم مغلوب یک بار دیگر در تاریخ ایران به صورت یک واقعیت تسلی بخش و قابل اعتماد به منصه ظهور رساند. سلاله یک قوم مهاجم سرانجام در طی دو نسل، مدافع قلمرو ایران شدند که از آن در برابر تهاجمات دیگران و هجوم بیگانگان جانانه دفاع کردند. ارتباط آنهادست کم شروع جالبی برای روابط بازرگانی شرق و غرب شد.

توسعه علوم در عهد مغولان

غازان خان حاکم مغول در حال خواندن قرآن

در عصر آنها طب، نجوم و ریاضیات در ایران توسعه قابل ملاحظه‌ای یافت. به طوری که عدم توجه این قوم به زبان فارسی نیز با اظهار علاقه زیادی که به تاریخ نشان می‌دادند جبران شد. چرا که کتابهای تاریخی قابل ملاحظه‌ای در این دوره به فارسی تدوین شد که جامع التواریخ (تاریخ رشیدی) در آن میان شاید نخستین تجربه موفق در نگارش دسته جمعی و گروهی تاریخ بود. به علاوه توجه برخی از این ایلخانان به ایجاد بناهای عظیم و آبادانی، در خاطر نسلهای بعدی به منزله جبران گذشتهٔ اخلاف وحشی این قوم در ایران بود، چنان که پیدایش سبک تلفیقی ممتاز در تاریخ معماری ایران، نتیجه کوششهای برخی از این امیران بود.

ملوک الطوایفی در ایران در پایان عهد ایلخانان

بلیه مغولان و حکومت ایلخانان در ایران، دوره‌ای از افول و انحطاط ایرانیان را به همراه آورد. زوال اخلاق و معنویات و رواج دکان ریا و میدان دار شدن مدعیان و متشبهان و کارگزاران ناشایست و مال اندوز، بر پریشانی اوضاع و نابسامانیهای اجتماعی هر چه بیشتر می‌افزود. در پایان روزگار ایلخانان و ضعف و زوال قدرت آنان، سرزمین ایران، شاهد ظهور دوباره ملوک‌الطوایفی در عرصه فرمانروایی از یک سو و نهضت‌های مردمی و انقلابی با ماهیتی ضد دولتی از سوی دیگر شد. نهضت سربداران، جنبش سمرقند و نهضت عامّه، جلوه‌ای از روح مردم به تنگ آمده از اوضاع بود.

هلاکو خان پسر بزرگ چنگیز و بنیان گذار ایلخانیان

تصمیم ایران به عدم بازگشت به دنیای مغولان

با آن که بعد از ایلخانان دولت کوته عمر چوپانیان و باقی‌ماندگان ماجراجو و بی ثبات سلسله ایلخانیان، توانستند دست کم برای مدتی کوتاه تفوق عنصر مغول را در عرصه رویدادهای سیاسی ایران حفظ نمایند، اما اعاده آن قدرت برای مغولان دیگر ممکن نشد. ادامه پاره‌ای از شیوه‌های حکومت و یاساهای مغول در قلمرو کوچک طغاتیموریان جرجان، و در دستگاه آل کرت و آل مظفر هم به پایندگی و بقای دنیای چنگیز خانی کمکی نکرد. هر چند ایران تا نیل به یکپارچگی و استقلال، هنوز راه درازی در پیش داشت، اما بازگشت به دنیای مغول هم، دیگر برایش تصور کردنی نبود. حتی تیمور، که با یورشهای خونین و وحشیانه‌اش، یک چند خاطره دوران چنگیز را باز به یاد آورد، موفق نشد آن دوران را از نو برقرار سازد. با اینحال، از پایان عهد ایلخانان تا عهد تیمور، نوعی ملوک الطوایفی در ایران ادامه یافت که دوام آن تقریباً سراسر کشور غرق در جنگهای محلی، هرج و مرجهای اداری و اغتشاشهای ناشی از ناامنی گردید، و غلبه جهل، فساد، ریا و دروغ را در تمامی رویدادهای عصر آشکار ساخت.

ملوک الطوایفی عصر مغول و نزاع‌های حکمرانان محلی

هلاکو خان و ملکه مسیحی‌اش دوقوز خاتون

این ملوک الطوایفی که سراسر ایران زمین را دچار اغتشاشهای طولانی ساخت، خاندانهای گوناگون محلی را در برابر یکدیگر به پیکار واداشت. پیکارهای میان فرمانروایان محلی، باعث غارتها و کشت و کشتارهای بسیاری در آبادیها، شهرها، و ولایات گوناگون شد. این شهرها و ولایات هر از چندی دست به دست می‌گردیدند. از این میان؛ چوپانیان در آذربایجان و اران و ولایات جبال، جلایریان در عراق عرب و بعدها در تمامی قلمرو چوپانیان، طغا تیموریان در جرجان و خراسان غربی، آل کرت در هرات و خراسان شرقی، ملوک شبانکاره در بخشی از فارس، اتابکان فارس و قراختاییان در فارس و کرمان، آل اینجو در فارس و اصفهان، اتابکان لرستان بین اصفهان تا خوزستان، اتابکان یزد در ولایات تابع آن حوالی و شماری امیر نشین در طبرستان و مازندران که از هم مستقل و با هم در حال ستیز بودند.

هر چند برخی از این حکومتهای ملوک الطوایفی در فرجام روزگار ایلخانان بر افتادند، اما جدایی قلمرو آنها همچنان باقی‌ماند و حکومت ملوک الطوایفی که بعد از عهد تیمور هم به صورتهای دیگر ادامه حیات یافت، تا چندین سده بعد از بلیه مغولان، سرزمین ایران را عرصه تاخت و تاز و بی نظمی و اغتشاش کرد که رهایی از آن، نیازمند حکومت مرکزی مقتدر بود و نیل بدان تا عهد صفوی برای ایرانیان ممکن نشد.

تعداد بازدید از این مطلب: 162
موضوعات مرتبط: ایلخانان مغول , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


نویسنده : مهرداد برومندنیا
تاریخ : یک شنبه 2 آذر 1393
نظرات
خوارزمشاهیان
۴۹۱۶۱۶ (قمری)
پایتخت کهنه‌گرگانج
سمرقند
غزنی
تبریز
زبان‌(ها) زبان فارسی
دین اسلام سنی
دولت نامشخص
سلطان نوشتکین غرچه (اولین)
  جلال الدین منکبرنی (آخرین)
تاریخچه  
 - تأسیس ۴۹۱
 - انقراض ۶۱۶ (قمری)
مساحت ۳٬۶۰۰٬۰۰۰کیلومترمربع (۱٬۳۸۹٬۹۶۸مایل‌مربع)

خوارزمشاهیان نام خاندان شاهنشاهی ترک‌تبار-ایرانی است که از سال ۴۹۱ تا سال ۶۱۶ ه. ق، برابر با ۱۰۹۸ تا ۱۲۱۹ میلادی بر ایران فرمانروایی کردند.

 

آغاز کار خوارزمشاهیان

نوشتکین غرچه نیای بزرگ خوارزمشاهیان، غلامی بود از اهالی غرجستان که توسط سپهسالار کل سپاه خراسان در زمان سلجوقیان خریداری شد.

این غلام رفته رفته در دوران فرمانروایی سلجوقیان به سبب استعداد سرشار و کفایتی که از خود نشان داد به زودی مدارج ترقی را طی کرد و به مقامات عالی رسید تا این که سرانجام به امارت خوارزم برگزیده شد.

نوشتکین صاحب ۹ پسر بود که بزرگ‌ترین آنها، قطب الدین محمد نام داشت.

پس از نوشتکین، فرزندش محمد از جانب برکیارق به ولایت خوارزم رسید «۴۹۱ ق / ۱۰۹۸ م» و سلطان سنجر نیز بعدها او را در آن سمت ابقاء کرد.

بدین ترتیب دولت جدیدی بنیانگذاری شد که بیش از هر چیز برآورده و دست پرورده سلجوقیان بود. قطب الدین محمد به مدت سی سال تحت قیومیت و اطاعت سلجوقیان امارت کرد.

پسرش اتسز هم که بعد از او در ۵۲۲ ق / ۱۱۲۸ م به فرمان سنجر امارت خوارزم یافت، از نزدیکان درگاه سلطان سلجوقی بود. هر چند بعدها کدورتی بین وی و سلطان سنجر پدید آمد که به درگیریهای متعددی هم منجر شد، اما تا زمان حیات سلطان سنجر، اتسز نتوانست به توسعه قلمرو خوارزمشاهیان کمک چندانی بکند.

چون اتسز پیش از سنجر وفات یافت، پسرش ایل ارسلان «۵۵۱ ق / ۱۱۵۶ م» امیر خوارزم شد. اما در زمان او که سلطان سنجر نیز وفات یافته بود، نزاع داخلی سلجوقیان، امکانی را فراهم آورد تا ایل ارسلان به قسمتی از خراسان «۵۵۸ ق / ۱۱۶۳ م» و ماوراءالنهر «۵۵۳ ق / ۱۱۵۸ م» که هر دو در آن ایام دچار فترت بودند، دست یابد و به این ترتیب نزدیک به پانزده سال به عنوان خوارزمشاه حکومت کند.

مسیر لشکرکشی‌های سرداران و پادشاهان خوارزمشاهی

میراث سلجوقی در اختیار خوارزمشاهیان

بعد از ایل ارسلان، منازعاتی که بین پسرانش سلطانشاه و علاءالدین تکش برای دستیابی به فرمانروایی ولایات بروز کرد، بارها موجب رویارویی نیروهای این دو برادر شد، تا این که عاقبت با استیلای تکش این درگیریها به پایان رسید.

در زمان تکش تمامی خراسان، ری و عراق عجم، یعنی آخرین میراث سلجوقی به دست خوارزمشاهیان افتاد. غلبه تکش بر تمام میراث سلجوقی، نارضایتی خلیفه بغداد را به دنبال خود داشت که اثر این ناخرسندی و عواقب آن، بعدها دامنگیر محمد بن تکش شد. با درگذشت علاءالدین تکش «رمضان ۵۹۶ ق / ژوئن ۱۲۰۰ م»، پسرش محمد خود را علاءالدین محمد خواند و به این ترتیب سلطان محمد خوارزمشاه شد.

رویارویی علاء الدین محمد با خلیفه عباسی

بیست سال «۵۹۶ - ۶۱۶ ق / ۱۲۰۰ - ۱۲۱۹ م» فرمانروایی علاءالدین محمد خوارزمشاه به طول انجامید. سلطان محمد که میراث دشمنی با خلیفه را از پدر داشت، از همان آغاز امارت، خود را از تأیید و حمایت فقی‌هان و ائمه ولایت محروم دید به همین دلیل ناچار شد تا بر امیران قبچاق خویش، یعنی ترکان قنقلی که خویشان مادرش ترکان خاتون بودند، تکیه کند و با میدان دادن به این دسته از سپاهیان عاری از انضباط که در نزد اهل خوارزم بیگانه هم تلقی می‌شدند، به تدریج حکومت خوارزمشاه را در همه جا مورد نفرت عام ساخت.

رویارویی با مغولان

در طی همان ایامی که محمد خوارزمشاه قدرت خود را در نواحی شرقی مرزهای ماوراءالنهر گسترش می‌داد و خلیفه بغداد - الناصر الدین بالله - برای مقابله با توسعه قدرت او در جبال و عراق سرگرم توطئه بود؛

در آن سوی مرزهای شرقی قلمرو خوارزمشاهیان، قدرت نو خاسته‌ای در حال طلوع بود.

مغولان که در آن ایام با ایجاد اتحادیه‌ای از طوایف بدوی یا بدوی گونه، خود را برای حرکت به سوی ماوراءالنهر آماده می‌ساختند، اهمیت و قدرتشان در معادلات و مجادلات سیاسی سلطان خوارزمشاه و خلیفه بغداد، نه تنها جایگاهی پیدا نکرد بلکه به حساب هم آورده نشد.

در نتیجه فاجعه عظیمی که تدارک دیده می‌شد، از دید دو قدرت و نیروی مهم آن پوشیده ماند به طوری که هنگامی که دهان باز کرد، نه از سلطنت پر آوازه خوارزم چیزی باقی گذاشت و نه از دستگاه خلافت. آنچه باقی‌ماند، ویرانی، تباهی، کشتارهای دسته جمعی، روحیه تباه شد. و در یک کلام، ویرانی یک تمدن بود. هنگامی که چنگیز خان به تختگاه خویش باز می‌گشت، بخش عمده ایران به کلی ویران شده و بسیاری از آثار تمدنی آن نابود شده بود.

دستاوردهای دولت خوارزمشاهی که با سعی و کوشش بنیانگذاران آن که می‌توانست آینده بهتری را برای ایران زمین و تمدن اسلامی رقم زند، در استبداد مطلق، ماجراجوییهای شاهانه و تنگ نظریهای مذهبی و سیاسی، رنگ باخت و تباهی را نصیب مجریان، کارگزاران، کار گردانان و از همه مهم‌تر مردم محروم نمود.

در کل علل سقوط خوارزمشاهیان را می‌توان در چند مورد زیر خلاصه کرد:

۱. خوارزمشاهیان، مغولان را اقوامی پست می‌دیدند و به همین دلیل به حمله آنها به قلمرو شمال غربی توجه نکردند.

۲. دخالت‌های نابجا و نفوذ فوق‌العاده ترکان خاتون

۳. آرایش دفاعی نیروهای خوارزمشاهیان در شهرها

۴. از بین رفتن حکومت قراختاییان توسط سلطان محمد که ایران را با امپراتوری مغول همسایه ساخت

فرمانروایان خوارزمشاهی

تعداد بازدید از این مطلب: 149
موضوعات مرتبط: خوارزمشاهیان , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


نویسنده : مهرداد برومندنیا
تاریخ : یک شنبه 2 آذر 1393
نظرات
دودمان سلجوقیان ایران
سلجوقیان
پادشاهی
۴۲۹/۱۰۳۷۵۵۲/۱۱۹۴
قلمروي سلجوقيان در اوج قدرت
پایتخت نیشابور
ری
اصفهان
زبان‌(ها) فارسی (زبان رسمی)
عربی
ترکی اغوز
دین اسلام
دولت پادشاهی
- طغرل بیک
  احمد سنجر
تاریخچه  
 - تأسیس ۴۲۹/۱۰۳۷
 - انقراض ۵۵۲/۱۱۹۴
پیش از آن به دنبال آن
غزنویان
خوارزمشاهیان
سلاجقه روم
ایوبیان
اتابکان آذربایجان
بنی سلدق
آل ارتق
دانشمندیان
دودمان زنگیان
بوریان

سَلجوقیان (سَلاجقه، آل‌سلجوق)، نام دودمانی ترک‌تبار بود که در سده‌های (۵ و ۶ هجری؛ یازدهم و دوازدهم میلادی)، بر بخش‌های بزرگی از آسیای غربی و ایران فرمانروایی داشتند.

سلجوقیان زبان فارسی را زبان رسمی و درباری قرار دادند و وزیران این دوره به‌ویژه عمیدالملک کندری و خواجه نظام‌الملک خدمات مهمی به ادبیات فارسی و گسترش دانش‌ها کردند.[۱]

 

پیشینه سلجوقیان

سلجوقیان در اصل غزهای ترکمان بودند که در دوران سامانی در اطراف دریاچه خوارزم (آرالسیردریا و آمودریا می‌زیستند.

سلجوقیان که به اسلام رو آورده بودند، پس از ریاست سلجوق بن دقاق، نام سلاجقه را به خود گرفتند و به سامانیان در مبارزه با دشمنانشان بسیار یاری کردند. پسر سلجوق به نام میکاییل که بعد از مرگ او ریاست این طایفه را در دست داشت، چندین حکم جهاد برای مبارزه با (به قول مورخان) کافران صادر کرد.

میکاییل سه پسر داشت به نام‌های یبغو، چغری و طغرل. این قبیله که یک بار در زمان سلجوق بن دُقاق به دره سیحون کوچیده بودند، بار دگر بعد از مرگ سلجوق به سرکردگی سه پسر زاده‌اش به نزدیکی پایتخت سامانیان کوچیدند. اما سامانیان از نزدیکی این طایفه به پایتخت احساس خطر کردند؛ بنابراین سلاجقه بار دگر از روی اجبار بار سفر بسته و به بغرا خان افراسیابی پناه بردند. این حاکم از سر احتیاط، طغرل پسر بزرگ را زندانی کرد. ولی طغرل به کمک برادر خود چغری از زندان رهایی پیدا کرد و با طایفه خود به اطراف بخارا کوچیدند.

در سال ۴۱۶ هجری ترکان سلجوقی به ریاست اسرائیل بن سلجوق برادر میکاییل دست به شورش زدند. اما سلطان محمود او را گرفت و در هند زندانی کرد. از طرف دیگر گروهی از یارانش دست به شورش زدند.

طغرل

پیشینه سلجوقیان

ابتدای سلطنت سلجوقیان را باید با خطبه سلطنت برای رکن الدین ابوطالب طغرل بن میکاییل بن سلجوق در تاریخ شوال ۴۲۹ هجری در نیشابور دانست.

طغرل به کمک ابوالقاسم علی بن عبدالله جوینی معروف به سالار پوژکان، که همواره در دستگاه قدرت طغرل باقی‌ماند، به نیشاپور وارد و سلطنت را آغاز کرد.

طغرل برای خود اسم اسلامی رکن‌الدین ابوطالب محمد را انتخاب کرد و این نام و مقام مورد تأیید خلیفه عباسی قرار گرفت.

طغرل وزیری با کفایت که او را هم رده خواجه نظام‌الملک طوسی می‌دانند به نام عمیدالملک کندری داشت و سیاست و تدبیر او به طغرل بسیار کمک کرد.

طغرل بیک در سال ۴۳۳ وارد شهر ری شد و این شهر را آباد کرده به پایتختی بر گزید.

او سرانجام در رمضان ۴۵۵ هجری بعد از ۲۶ سال سلطنت در سن هفتاد سالگی در ری در گذشت و در مکانی که به برج طغرل (درابن بابویه)معروف است دفن شد.

آلپ ارسلان

دودمان سلجوقیان

عضدالدوله محمد آلپ ارسلان بن جغری (۴۵۵-۴۶۵هجری) بعد از مرگ عمویش طغرل به سلطنت رسید و وزارت را به عمیدالملک کندری سپرد. اما بعد از مدتی آلپ ارسلان به تحریک رقیب عمیدالملک (خواجه نظام الملک طوسی) او را به قتل رساند و نفوذ او به خواجه نظام الملک طوسی منتقل شد.

بیش‌تر عمر آلپ ارسلان در جنگ با عیسویان سپری شد. او به قصد گسترش اسلام به ارمنستان حمله کرد و بر آن سرزمین غالب شد. اما بعد از غلبه بر آن سرزمین در سال ۴۶۴ با حملهٔ ارمانیوس دیوجانوس -امپراتور روم- مواجه شد.

آلپ ارسلان در نبرد ملازگرد، رومیان را به سختی شکست داد و امپراتور ارمانیوس دیوجانوس را دستگیر کرد. مورخان این جنگ را مقدمهٔ تسخیر بیت‌المقدس و آغاز جنگ‌های صلیبی می‌دانند.

آلپ ارسلان سرانجام به دست فردی به نام یوسف الخوارزمی که در جنگ آلپ ارسلان با حاکم تاوغاچ دستگیر و زندانی شده بود به سختی مجروح شد و بعد از چهار روز جان سپرد. تاریخ‌نگاران چنین ذکر می‌کنند که آلپ ارسلان پیش از مرگ چنین گفته‌است:

«دیروز در روی تپه‌ای بودم و زمین را می‌نگریستم که زیرپای ارتشم به لرزه درمی‌آمد. در این هنگام به خود گفتم حاکم این جهان منم، چه کسی است که می‌تواند با من مقابله کند. خداوند غرور مرا دیده و جان مرا به وسیلهٔ یک اسیر گرفت».[۲][۳]

ملکشاه (۴۶۵-۴۸۵هجری)

ملکشاه پسر آلپ ارسلان، بعد از مرگ پدرش به کمک خواجه نظام‌الملک به کرسی سلطنت نشست. او به کمک فراست و دانایی خواجه نظام‌الملک توانست به تمام رقیبان سلطنتی خود از جمله شاهزادگان سلجوقی مدعی غلبه کند.

او موفق به توسعه سرزمین‌های تحت سلطه سلجوقیان شد. از متصرفات او می‌توان به بازپس‌گیری اورشلیم از فاطمیون مصر و انطاکیه از روم شرقی نام برد. عراق عرب، گرجستان، ارمنستان، آسیای صغیر و شام از دیگر محدوده‌های تحت تصرف او می‌باشند.

حکومت ملکشاه که در سال ۴۶۵ هجری آغاز شده بود، پس از برکناری خواجه نظام‌الملک و روی کار آمدن تاج‌الملک قمی، حرکتی رو به زوال در پیش گرفت.

عاقبت٬ خواجه نظام‌الملک در نهاوند بدست یکی از اسماعیلیان به نام ابوطاهر در سال ۴۸۵ هجری کشته شد. البته بنا به روایتی دیگر، خواجه نظام الملک به دست یکی از غلامان خود و به تحریک تاج الملوک که پیشکار ترکان خاتون همسر زیبای ملکشاه بود، با ضربت دشنه کشته شد.

ملکشاه نیز در همان سال و تنها سی و پنج روز پس از مرگ خواجه نظام الملک، در حالی‌که در بغداد مهمان خلیفه عباسی بود، دچار زردی گردید و زندگی را بدرود گفت.[۴]

انشعاب در حکمرانی سلجوقیان

یه علت گسترش حکومت سلاجقه، ملکشاه، کشور را به ایالات و ولایات مختلف تقسیم کرده بود و هر ولایت را یکی از شاهزادگان، امراء یا اتابکان اداره می‌کرد.

اینان به علت دوری از اصفهان، پایتخت آن عهد و قدرتی که ملکشاه به آنها داده بود، بعد از مدتی شروع به تشکیل حکومتی جدا و مستقل کردند.

سلسله خوارزمشاهیان به دست انوشتکین غزجه که یکی از امراء بود تأسیس شد.

اتابکان نیز برای خود دم از استقلال زدند. در کرمان سلسله سلاجقه کرمان و در روم سلسله سلاجقه روم بوجود آمد. از طرف دیگر اتابکان آذربایجان و اتابکان لرستان هم ادعای استقلال کردند.

سلطان محمد

سلطان محمد را می‌توان آخرین پادشاه سلجوقیان دانست که بر تمام تصرفات این سلسله حکومت کرد. پس از اینکه ملکشاه زندگی را بدرود گفت بین پسران و شاهزادگان سلجوقی جدال سنگینی در گرفت.

...ابتدا بین دو پسر او محمود و پسر بزرگ برکیارق جنگ بر سر تاج و تخت سر گرفت. این جدال عاقبت در اصفهان با پیروزی محمود به پایان رسید و برکیارق زندانی شد. اما بعد از مدتی محمود بر اثر بیماری آبله در گذشت و قدرت دوباره به برکیارق بر گردانده شد.

محمد پسر دیگر ملکشاه که در آن موقع سلطنت گنجه را بر عهده داشت سر به شورش علیه برادر خویش برداشت. بجز جنگ اول که در نزدیکی همدان رخ داد و با شکست محمد به پایان رسید، پنج جنگ دیگر نیز رخ داد که عاقبت با صلح بین دو برادر به پایان رسید. اما برکیارق در سال ۴۹۸ هجری یک سال بعد از صلح با برادرش محمد در گذشت و امور به محمد منتقل شد.

سلطان محمد امور مربوط به خراسان را به برادر خود سنجر واگذار کرد و خود امور دیگر تصرفات را به عهده گرفت. شام، آسیای صغیر و عراق عرب بخاطر از بین رفتن قدرت خلفای عباسی در فرمان او بود.

سلجوقیان شرق ایران

بعد از آنکه سلطان محمد در گذشت سلطنت ایران تقریباً به دو قسمت تقسیم شد: سلجوقیان شرق به دست سلطان سنجر برادر سلطان محمد و سلجوقیان غرب به دست محمود. سلطان سنجر در دوران سلطنت خود کشمکش‌های فراوانی را پشت سر گذاشت، اما قسمتی از کشور یعنی خراسان به پایتختی مرو را کاملاً در اختیار خود داشت.

عاقبت سنجر در سن ۷۲ سالگی و بعد از تقریباً ۶۲ سال سلطنت در سال ۵۵۲ هجری زندگی را بدرود گفت. سنجر برای خود جانشینی نداشت و خواهر زاده‌اش رکن الدین محمود به جای او بر تخت نشست.

اما دز سال ۵۷۷ هجری به دست یکی از سرداران سلجوقی کور شد و باقی زندگی را در زندان به سر برد تا در گذشت.

دودمان سلجوقیان شرق با مرگ سنجر از بین رفت.

علل زوال سلاجقه بطور خلاصه عبارتند از :

١. جنگ های خانگی افراد خاندان سلجوقی برای کسب قدرت

٢. ملوک الطوایفی و تجزیه شدن قلمرو

٣. ناامید کردن مردم بدلیل گرفتن مالیات و عوارض سنگین برای تأمین ارتش

پادشاهان سلجوقی

نوشتار اصلی: پادشاهان سلجوقی

  پادشاه زندگی پادشاهی (تاریخ میلادی)
۱ رکن‌الدین طغرل‌بیک بن سلجوق

 .... -....  

 ۱۰۳۷-۱۰۶۳ 

۲ عضدالدوله آلپ ارسلان

 .... -....  

 ۱۰۶۳-۱۰۷۲ 

۳ جلال‌الدوله ملکشاه

 .... -۱۰۹۲ 

 ۱۰۷۲-۱۰۹۲ 

۴ ناصر الدنیا و الدین محمود بن ملکشاه

 ۱۰۸۷-....  

 ۱۰۹۲-۱۰۹۴ 

۵ رکن الدین برکیارق

 .... -....  

 ۱۰۹۴-۱۱۰۵ 

۶ جلال‌الدین ملکشاه بن برکیارق

 ۱۱۰۰-....  

 ۱۱۰۵-۱۱۰۵ 

۷ غیاث الدنیا و الدین محمد

 ۱۱۱۸-...  

 ۱۱۰۵-۱۱۱۸ 

۸ محمود بن محمد بن ملکشاه

 ۱۱۰۴-۱۱۳۱ 

 ۱۱۱۸-۱۱۳۱ 

۹ داود بن ابوالقاسم درگزینی

 .... -....  

 ۱۱۳۱-۱۱۳۱ 

۱۰ مسعود بن محمد بن ملکشاه

 .... -۱۱۵۲ 

 ۱۱۳۴-۱۱۵۲ 

۱۱ معزالدین احمد سنجر

 ۱۰۸۶-۱۱۵۷ 

 ۱۰۹۷-۱۱۵۷ 

 

اوضاع اداری

نوشتار اصلی :اوضاع اداری سلجوقیان

نظام دیوانی مهتمرین بخش حکومت سلجوقی بود. وزرا اکثراً از نخبگان عصر سامانی بودند که بعد از سقوط غزنویان در ایران به سلجوقیان پیوستند تا ارزشهای فرهنگی خود را حفظ کنند. به همین دلیل مقام وزیر وظایف بسیاری را بر عهده داشت همچون وظایف مالی ، وظایف نظامی ، وظایف قضایی و مذهبی و وظیفه تصدی و تشریفات . اما مهمترین و اصلی ترین وظیفه وزرا حفظ روابط حسنه بین خلیفه و سلطان بود ( خلیفه قدرت عرفی و مذهبی و سلطان قدرت سیاسی را داشت . )

امرا و فرماندهان سلجوقی مرکب از فرماندهان نظامی و حکام ولایات بودند که آنها را می توان به سه گروه تقسیم کرد : آنهاییی که در درگاه سلطان بودند ، آنهایی که زمیندار بودند و آنهایی که آواره بودند .

یکی از مقام هایی که با قدرت گیری سلجوقیان دچار تحول شدید شد ، منصب قاضی بود. رئیس قاضیان قاضی القظات نام داشت که در پایتخت توسط سلاطین سلجوقی انتخاب می شد.

اوضاع اجتماعی

یکی از خصیصه های مهم وضع اجتماعی عصر سلجوقی هجوم دسته های ترکمن به شهرها و روستاهای ایران بود. اطلاعات چندانی از اوضاع شهرها در دست نیست و تنها این معلوم است که نیاز مردم شهرها از طریق فراورده های دامی تامین می شد .

کشاورزی اصلی ترین منبع درآمد دولت بود که وزیر مسئولیت افزایش آن را داشت.

اصلی ترین مالیات ها در عهد سلجوقی عبارت بود از : مالیات ارضی ، مالیات مراتع و مالیات احشام.

فرهنگ

بنیادگذاری مدارس نظامیه، در بغداد، بلخ، نیشابور، اصفهان و ایجاد کتابخانه‌ها و خانقاه‌ها و مدارس گوناگون از کوشش‌های فرهنگی این دوره‌است.

نویسندگان و مشاهیری مانند: امام فخر رازی، امام محمد غزالی، ابوالفرج بن جوزی، شیخ شهاب الدّین سهروردی، امام الحرمین جوینی و امثال آنان نیز در این روزگار می‌زیستند. [۵]

زبان فارسی در این دوره رواج کامل یافت و بیشتر پادشاهان سلجوقی در گسترش فرهنگ و تمدن ایرانی و سخن پارسی و تشویق و ترغیب شعرا و نویسندگان فارسی‌زبان کوشش فراوان کردند.

پادشاهان سلجوقی برخی خود شعر می‎سرودند، چنانکه ملکشاه سلجوقی هم اشعار فارسی حفظ داشت و هم خود به فارسی شعر می‎گفت و همچنین طغرل سوم آخرین پادشاه این سلسله شاعر پارسی‌گوی بوده‌است.[۶]

گروهی از شاعران این دوره هم‌چون امیرالشعرا معزی، انوری و خاقانی و نظامی در شمار استادان و پیشکسوتان بزرگ شعر و ادب فارسی قرار گرفتند و سخن‎سرایان و نویسندگان دیگری که در این دوره از پشتیبانی شاهان و وزیران سلجوقی برخوردار بودند عبارتند از: ابوالفضل بیهقی، خواجه عبدالله انصاری، اسدی طوسی، حکیم ناصر خسرو، عمر خیام، سنایی، جمال الدین عبدالرزاق اصفهانی و دیگران...

شعر فارسی در این روزگار پیشرفت‌هایی کرد و سبک ویژه‌ای به نام سبک عراقی در آن پدید آمد.[۷]

هم‌چنین در دوران سلجوقی آثاری چون کتاب «الابنیه عن حقایق الادویه» در داروشناسی و مفردات دارو «زادالمسافرین» ناصرخسرو در حکمت نظری و «کیمیای سعادت» غزالی در حکمت عملی به فارسی نوشته شدند. ولی کسانی چون زَمَخشَری و شهرستانی، نیز در این دوره کتب فراوانی به زبان عربی که در واقع زبان دینی به شمار می‎رفت تألیف کردند. [۸]

هنر در دوران سلجوقیان


نوآوری‌های معماران ایرانی در این دوره از هند تا آسیای صغیر، نتایج و پی‌آمدهای وسیعی در بر داشت؛ و هنرمندان در گسترهٔ وسیعی از هنرها، شامل نساجی و سفالگری، عاجکاری، فلزکاری با ویژگی‌های منطقه‌ای آثار ماندگاری را خلق کردند.

نگارخانه

تعداد بازدید از این مطلب: 139
موضوعات مرتبط: سلجوقیان , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


نویسنده : مهرداد برومندنیا
تاریخ : یک شنبه 2 آذر 1393
نظرات
غزنویان

 
۹۶۳–۱۱۸۷
 
غزنویان در بزرگترین حد خود
پایتخت غزنین (تا ۱۱۵۱)
لاهور (از ۱۱۵۱)
زبان‌(ها) زبان پارسی (زبان رسمی)[۱]
دین تسنن، اسلام
دولت امپراتوری
غزنین
 - 963-977 آلپ تکین
 - 1160-1187 خسرو ملک
دوره تاریخی خاورمیانه
 - تأسیس ۹۶۳
 - انقراض ۱۱۸۷
مساحت
 - 1029 ۳٬۴۰۰٬۰۰۰کیلومترمربع (۱٬۳۱۲٬۷۴۷مایل‌مربع)

دولت غَزنَوی یا غزنویان (۹۷۵-۱۱۸۷ م.) (۳۴۴ ه.ق. - ۵۸۳ ه.ق.) یک حکومت ترک تبار و مسلمان در بخشی از شرق خاورمیانه و جنوب آسیای میانه بود.اما به عنوان مروج و ناشر اسلام مورد توجه و تایید خلافت عباسی بود. شهرت این حکومت در جهان، بیشتر به خاطر فتوحاتی است که در هندوستان انجام داده‌است.

از آنجا که غزنویان نخستین پایه‌های شهریاری را در شهر غزنین آغاز نمودند به غزنویان نامدار شدند. بنیانگذار این دودمان سلطان محمود غزنوی بود. پدران او از خانات ترک بودند که در خراسان می زیستند[۲] نام‌آورترین شهریاران این دودمان سلطان محمود و پسرش سلطان مسعود بودند. پس از سلطان مسعود این دودمان رو به ناتوانی گذارد و چندی بستر حوزه فرمانروای‌اش به بخش‌هایی از هندوستان و افغانستان کنونی محدود شد. حکومت غزنویان هند از نظر هنردوستی و توجه به شاعران فارسی‌سرا از اهمیت بالایی برخوردار است.

 

بنیادگذاری

در اواخر حکومت سامانیان یکی از سرداران ترک به نام آلپتکین (به فارسی: آلپ مانند، نیرومند) کوشید با همدستی عده‌ای دیگر، یکی از اعضای خاندان سامانی به نام نصربن عبدالملک بن نوح را به حکومت برساند اما نتوانست و پسر عموی وی یعنی منصور بن نوح به جای وی بر تخت نشست. پس از این ماجرا البتکین راهی شهر غزنین در افغانستان شد و در آنجا حکومت را بر دست گرفت.

دولت سامانی که حکومتی ضعیف بود و از سمت فرارود (ماوراءالنهر) نیز با حکومت مسلمان و ترک‌نژاد ایلک‌خانیان درگیر جنگ بود به ناچار البتکین حاکم غزنین پذیرفت. البتکین تا پایان عمر خود در شهر غزنین اقامت گزید اما دولتی که وی بنیاد نهاد پس از آن به علت انتساب به شهر غزنین به حکومت غزنویان مشهور گشت.

پادشاهی غزنویان در ۴۰۴ خورشیدی.

یکی از نامدارترین جانشینان البتکین داماد وی سبکتکین بود. سبکتکین با نشان دادن شایستگی خود به بزرگان ترک توانسته بود پشتیبانی و اعتماد آنها را به خود جلب کند.همگام با این دگرگونی‌ها در غزنین، دولت سامانی به ضعیف‌ترین زمان خود رسیده بود و دچار مشکلات پرشماری بود. سبکتکین ضمن اعلام وفاداری به حکومت سامانی برای سرکوب سرداران یاغی خراسان راهی آن دیار گردید و توانست اوضاع را تا اندازه‌ای به نفع سامانیان آرام کند. سامانیان نیز به پاسداشت این خدمت وی٬ نه تنها وی را در مسند حکومت غزنین استوار کردند بلکه اداره خراسان را نیز به پسر وی محمود واگذاردند و سلطان محمود نیز با سود جستن از امکانات این منطقه پهناور و آباد توانست بر قدرت خویش بیفزاید. محمود پس از درگذشت پدر به حکومت غزنین دست یافت.

در همین اوضاع و احوال ایلک‌خانیان به فرارود تاختند و با تصرف بخارا و پایتخت سامانیان و سرزمین‌های جنوب آمودریا به عمر این دودمان پایان دادند و این باعث گردید سلطان محمود به استقلال کامل برسد.خلیفه عباسی نیز وی را مورد تایید قرار داد. دوران سی و سه ساله حکومت محمود بیشتر به جنگ با دولت‌های پیرامون و افزون کردن متصرفاتش گذشت. وی در بیشتر این نبردها پیروز میدان بود و علت نیز علاوه بر استفاده وی از سپاه کارآمد و مجهز که ویژه توجه خود سلطان محمود به امور نظامی بود، درگیری‌ها و ضعف داخلی دولت‌های پیرامون نیز افزون بر علت شد که وی راحت تر به پیروزی برسد.مثلاً سلسله آل بویه دچار تجزیه شده بود و دولت آل زیار در محدوده گرگان حاکمیت ضعیفی داشت. بازماندگان صفاریان نیز در سیستان دچار اختلافات خانوادگی بودند و هندوستان نیز در شرق باوجود ثروت انبوهش دارای یک وحدت سیاسی نبود.

اهمیت هندوستان برای غزنویان

یکی از مسائل مهمی که در دوران غزنویان از سبکتکین شروع شد و در زمان محمود به اوج رسید و در زمان جانشینان وی نیز به شدت دنبال شد لشکر کشی‌های مداوم به هندوستان بود.علل این اقدام آنها اولاً این بود که هند سرزمینی غنی و آباد بود که بتکده‌ها و معابد هندوهای آنجا همیشه سرشار از طلا و جواهری بود که مردم برای خدایان خود هدیه می‌آوردند و حمله غزنویان به آنجا به معنای دستیابی به این ثروت بود.علت بعدی این بود که هندوستان کشوری کافر از نظر مسلمانان بود و لشکر کشی غزنویان به آنجا تلاشی در جهت گسترش اسلام وانمود می‌کرد و مخصوصا از نظر دولت عباسی جهاد در برابر کفر بود که مشروعیتی را برای حاکمین غزنه به بار می‌آورد.همچنین این لشکر کشیها باعث مشغول بودن سپاه غزنویان می‌شد که اگر این سپاه بی کار می‌ماندند باعث ایجان مشکل و بحران در دستگاه غزنویان می‌گشت.

این حملات مداوم سپاه غزنویان به هند باعث شد که اسلام در آن شبه قاره گسترش یابد و همچنین باعث گشت قدرت دفاعی این کشور به علت حملات پی در پی رو به زوال گذارد و راه برای حملات بعدی غزنویان باز شود.

فتح سومنات

سکه ضرب شده به نام سلطان مسعود

یکی از بزرگترین فتوحات سلطان محمود در هند فتح سومنات بود که بزرگترین و مهم‌ترین بت هندوستان بود و طولش به پنج متر بالغ می‌شد.هندوان دسته دسته به زیارت این بت می‌رفتند و صدها برهمن نیز به دعای وی مشغول بودند.این بت آنچنان برای هندوان با ارزش بود که حتی معتقد بودند دریا نیز وی را میپرستد و جزر و مد را نشانهٔ همین پرستش می‌دانستند.جواهرات فراوانی نذر این بت می‌شد و حتی صدها روستا وقف این بت بود.

تا قبل از اینکه غزنویان به سومنات حمله کنند، برهمنان هندو برای توجیه بی‌قدرتی بت‌هایی که به دست سپاه غزنویان نابود می‌شد می‌گفتند که این بتان مورد قهر سومنات هستند.هنگامی که سپاه ۳۰ هزار نفری ترکان غزنویان به قصد سومنات حرکت کردند هندوان به پای سومنات افتادند که جلوی سپاه محمود را بگیرد اما سومنات برای جلوگیری از نابودی خود نیز توانایی کاری را نداشت ٬و بدستور محمود نابود شد و ثروت معبد نیز به غنیمت گرفته شد.

پس از محمود تا پایان دودمان

دو جام پیدا شده در نیشابور متعلق به دوران غزنویان که در موزه متروپلیس نیویورک نگه داری می‌شود

بعد از مرگ محمود برای به حکومت رسیدن میان دو پسرش یعنی محمد و مسعود اختلاف بوجود آمد و بعد از کشمکش‌هایی مسعود توانست پیروز شود و به حکومت برسد اما چون حس می‌کرد کارگزاران پدرش با به حکومت رسیدن وی مشکل دارند، در صدد کنار گذاشتن آنها برآمد.در این زمان کارگزاران دستگاه غزنوی به دو دسته تقسیم شده بودند یک دسته پدریان یعنی طرفداران سلطان محمود و دیگران پسریان که هواداران مسعود بودند.

از جمله پدریانی که سخت مورد غضب سلطان مسعود قرار گرفت ابو علی میکال معروف به حسنک وزیر بود که چون از موقعیت اجتماعی بالایی برخوردار بود به ناچار برای از سر راه برداشتن وی، او را به انحراف مذهبی متهم نمود که شرح آن در تاریخ بیهقی آمده‌است.و سپس وی را دار زد و اموالش را مصادره نمود. این اقدام وی ضربه مهلکی بر پیکره دودمان غزنویان وارد کرد؛ زیرا وی با این کار هم خود را از داشتن کارگزاران مجرب محروم ساخت و هم وجه خود را در میان مردم که می‌دانستند علت اصلی بر دار کردن حسنک چیست، خراب نمود.

مسعود غزنوی نیز مانند نیاکان خود حمله به هند را در سرلوحه کارهایش قرار دارد اما دیگر از آن ثروت‌های افسانه‌ای هند خبری نبود و در نتیجه بار سنگین هزینه‌ها بر دوش مردمی نهاده شد که مجبور بودند مالیات بپردازند و این خود باعث نارضایتی مردم بویژه مردم خراسان شد.و در نتیجه توجه بیش از اندازه مسعود به هند وی از تحرکات سلجوقیان در خراسان غافل ماند. پس از مرگ مسعود فرمانروایی غزنویان به قسمتی از غرب هند به مرکزیت لاهور محدود گشت. و در نهایت در قرن ششم هجری غوریان آخرین بقایای غزنویان را نیز از بین بردند.

نام و لقب پادشاهان غزنوی با توالی و مدت حکومتشان

پادشاهان غزنوی
لقبنام پادشاهآغاز پادشاهیپایان پادشاهی
البتکین پسر الب‌تکین ۳۵۱  
ابواسحاق ابراهیم‌بن الب‌تکین ۳۵۲  
  بلکاتکین (غلام الب‌تکین) ۳۵۵  
  پیری (غلام الب‌تکین) ۳۶۲  
ناصرالدوله سبکتکین (غلام الب‌تکین) ۳۶۷  
  اسماعیل‌بن سبکتکین ۳۸۷  
یمین‌الدوله ابوالقاسم سلطان محمود پسر سبکتگین ۳۸۹  
جلال‌الدوله محمد پسر محمود مکحول پسر سبکتگین صفر ۴۲۱  
  سلطان مسعود (اول)پسر سلطان محمود پسر سبکتگین شوال ۴۲۱  
  محمد (برای بار دوم حکومت کرد و به سال ۴۳۳ ه‍. ق. کشته شد).    
شهاب‌الدوله ابوسعد مودود پسر مسعود پسر محمود ۴۳۳ (درگذشتهٔ به سال ۴۴۰ ه‍. ق.).  
  مسعود (دوم) ابن‌مودود ۴۴۰ (طفلی که چند هفته حکومت کرد)  
بهاء الدوله ابوالحسن علی‌بن مسعود (اوّل) رجب ۴۴۰  
عزالدوله عبدالرشید پسر محمود پسر سبکتگین. ۴۴۱  
  طغرل غاصب (غلام محمود بود ۴۰ روز حکومت کرد و به سال ۴۴۴ درگذشت).  
جمال‌الدوله فرخزاد پسر مسعود پسر محمود. ۴۴۴  
ظهیرالدوله ابراهیم پسر مسعود پسر محمود، ملک مؤید جلال‌الدین ۴۵۱  
علاءالدوله ابوسعد مسعود (سوم) پسر ابراهیم پسر مسعود. ۴۹۲  
کمال‌الدوله شیرزادبن مسعود ۵۰۸  
سلطان‌الدوله ارسلان‌شاه پسر مسعود پسر ابراهیم ۵۰۹  
یمین‌الدوله بهرام‌شاه پسر مسعود پسر ابراهیم (نایب سنجر) جمادی‌الاولی ۵۱۲ ق (به سال ۵۴۷ ق. / ۱۱۵۲ م. درگذشت)
معزالدوله خسروشاه پسر بهرام‌شاه پسر مسعود. ۵۴۷ (به سال ۵۵۵ ق. / ۱۱۶۰ م. درگذشت)
تاج‌الدوله خسروملک پسر خسروشاه پسر بهرام‌شاه. ۵۵۵  
الفتح الغوری     (درگذشتهٔ به سال ۵۸۲ ه‍. ق.)
تعداد بازدید از این مطلب: 89
موضوعات مرتبط: غزنویان , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


نویسنده : مهرداد برومندنیا
تاریخ : یک شنبه 2 آذر 1393
نظرات
سامانیان
30px ۲۶۱/۸۷۴۳۹۵/۱۰۰۴ 30px
 
گسترهٔ فرمانروایی سامانیان
پایتخت بلخ
بخارا
زبان‌(ها) فارسی
دین تسنن، اسلام
دولت امپراتوری
امیر اسماعیل سامانی (اولین)
  ابراهیم بن منصور (آخرین)
تاریخچه  
 - تأسیس ۲۶۱/۸۷۴
 - انقراض ۳۹۵/۱۰۰۴
مساحت
 - 928 ۲۸۵۰۰۰۰کیلومترمربع (۱٬۱۰۰٬۳۹۱مایل‌مربع)

سامانیان (۲۶۱ - ۳۹۵ ق / ۸۷۴ - ۱۰۰۴ م) یکی از دودمان‌های ایران کهن بودند که کم و بیش بر همگی سرزمین‌های خراسان، هیرکان، مکران، سیستان، خوارزم و کرمان فرمان‌روایی کردند و باعث رشد و شکوفایی زبان فارسی دری شدند. سامانیان به زبان فارسی علاقه زیادی نشان می‌دادند

 

نابودی حکومت طاهریان

از میان رفتن حکومت طاهریان و ضعف و ناتوانی تدریجی که از غلبه ترکان در دستگاه خلافت پدید آمد، سرزمینهای خاوری خلافت را از نفوذ خلیفه و از امکان به کار بستن قدرت عملی او آزاد کرد. در چنین ایمنی و آسودگی که به ویژه دوری از بغداد آن را بی دغدغه می‌ساخت، سرزمین فرارود که از عهد طاهریان یا پیش از آن به آل سامان واگذار شده بود، به رهبری فرماندهان این خاندان، مرکز یک دولت قدرتمند شد و خراسان و ری، و مدتی هم، جرجان، طبرستان، و سیستان، از سوی خلیفه یا به حکم پیروزی و غلبه، به قلمرو آنها پیوست. با آن که پیروزی این خاندان بر جرجان، طبرستان و سیستان همیشگی نبود و چندان دوام نداشت، ولی خراسان و فرارود در بخش عمده دوره فرمانروایی آنها، از مداخله مستقیم کارگزاران خلیفه آزاد ماند و باقی‌مانده دنیای باستانی ایران، در شکل اسلامی خود، در همه این سرزمین‌ها، زندگی تازه‌ای یافت.

سامانیان

خاندان سامانی از مردم بلخ و از نوادگان بهرام چوبین ساسانی بوده و آیین زردشتی داشتند، سامان‌خدا بنیان گذار اعلی خانواده از روشناسان محل و فرمانروای بلخ بود. اسد والی عربی خراسان در نیمه قرن هشتم با سامان دوست شد. سامان دین اسلام را برگزید و نام پسر خود را اسد گذاشت. پسران اسد اشخاص با کفایتی بودند و در قرن نهم عهد مامون عباسی به حکمرانی محلی فرارود و هرات برگزیده شدند. مانند: علی در سمرقند، احمد در فرغانه و الیاس در هرات. ابراهیم پسر الیاس بود که بعدها به سپهسالاری دولت طاهری ایران رسید. احمد حاکم فرغانه در ۸۷۴ فوت، و نصر پسرش در سمرقند جانشین او گردید. اسمعیل برادر نصر حاکم بخارا شد و همین شخص است که بعدها دولت حسابی سامانی را در سال ۸۹۲ بعد از مرگ نصر گرفت و در سمرقند پایه گذاشت.

نصر یکم بنیانگذار سلسله سامانی

بنیانگذار این سلسله، نصر اول و گروهی از فرمانروایان برجسته آن، توانسته بودند دورانی از آرامش نسبی را برای ایرانیان فراهم آورند، ولی البته همه آنان چنین نبودند و همیشه نیز چنین نبود. ثبات این سرزمین با کوششهایی که توسط مرداویج زیاری برای بازگرداندن طرز حکومت پیش از اسلامی صورت گرفت و همچنین با افراط کاریهای دینی پادشاه با شکوه سامانی، نصر دوم در اواخر زندگی خود به مذهب اسماعیلی گروید و از این راه خود را با دستگاه خلافت درگیر کرد، در صورتی که این دستگاه در حقیقت تکیه گاه عمده این سلسله به شمار می‌رفت. با وجود این، حتی پیش از آن که نشانه سقوط سامانیان در نتیجه کشمکشهای ایشان با خاندانهای زمیندار با نفوذ یعنی «دهقانان» و خاندانهای مأموران رسمی پدیدار شود و نیز در نتیجه جنگهای درون خاندان خود ایشان و بالاخره با گسترش قدرت آل بویه در باختر و جنوب باختری ایران آشکار شود، تحولی در نوار باختری منطقه نفوذ ایشان به دست آمد که چهره جهان اسلامی را از سده پنجم هجری / یازدهم میلادی به بعد کاملاً تغییر داد. مدت درازی مجاهدان در راه ایمان، بار جنگهای دفاعی را در مرزهای امپراتوری بیزانس بر دوش داشتند و تقریباً همه ساله با هجومهایی که به «حمله‌های تابستانی» معروف شده بود، در سرزمینهای آل بویه پیشروی می‌کردند، ولی هیچ پیشرفت بزرگی برای مردم ارتدوکس و آیین آناتولی به دست نمی‌آمد. در فرارود و کناره دره فرغانه نیز با همسایگان غیر مسلمان زد و خوردی صورت می‌گرفت. که از این میان تنها بهره عمده‌ای که در نبرد سامانیان با همسایگانشان نصیب ایشان شد، گرفتن طراز «تلاس» در ۲۸۰ ق / ۸۹۳ م بود. همسایگان نامبرده شده؛ قره خانیان یا ایلخانان «هر دو نام عنوانهایی است که داشتند» بودند؛ که بر ترکان قَرلُق فرمانروایی داشتند. کشور ایشان پس از انقراض دومین فرمانروایی گوک تورک‌ها به وجود آمده بود، که خیلی زود پاره پاره شد، به صورت دولتهای کوچکی درآمد که روابط آنان با یکدیگر خیلی هم دوستانه نبود.

زبان فارسی در دوره سامانیان

سامانیان ایجادگر دومین نو ایرانگرایی تاریخ تمدن ایران بودند و در شکل‌گیری فرهنگ، تمدن و دانش در ایران پس از اسلام نقش بسزایی دارند.

در دوره سامانیان، زبان فارسی از پیشرفت و شکوفایی زیادی برخوردار شد. با آن که سامانیان در کارهای اداری زبان عربی را به کار می‌بردند و آن را شعار وحدت خلافت می‌شمردند، امکان آن را فراهم آوردند تا شاعران فارسی دری همچون رودکی «وفات در ۳۲۹ ق / ۹۴۰ - ۱ م» و دقیقی «حدود ۳۲۵ - ۷۰ ق / ۹۳۵ - ۸۰ م» از نخستین کسانی باشند که با گونه‌ای از زبان ملی خود که از تکمیل و آمیختن لهجه‌های محلی گوناگون فراهم آمده بود مطلب بنویسند. این زبان در دربار سامانیان پذیرفته شد و سرانجام به عنوان زبان فارسی نوین گسترش پیدا کرد که با اندکی تغییرات آوایی تا زمان حاضر بر جای مانده است. فارسی نوین به خط عربی نوشته شد و رفته رفته هر چه بیشتر واژه‌های عربی به آن راه یافت که این امر تا اندازه‌ای نتیجه پیشرفت جهانی تمدن اسلام بوده است.

امیران سلسله سامانی

Samaniden klein.png

نام و لقب نه تن از امیران این خاندان يكی پس از ديگری و مدت حکومتشان، از این قرار است:

  1. سامان خدا
  2. اسد بن سامان
  3. یحیی بن اسد
  4. نصر بن احمد (۲۷۹ - ۲۵۰ ه‍. ق.)
  5. اسماعیل بن احمد، معروف به امیر ماضی (۲۹۵ – ۲۷۹ ه‍. ق.)
  6. احمد بن اسماعیل سامانی، معروف به امیر شهید (۳۰۱ – ۲۵۹ ه‍. ق.)
  7. نصر بن احمد، معروف به امیر سعید (۳۳۱ – ۳۰۱ ه‍. ق.)
  8. نوح بن نصر، معروف به امیر حمید (۳۴۳ – ۳۳۱ ه‍. ق.)
  9. عبدالملک بن نوح، معروف به امیر رشید (۳۵۰ – ۳۴۳ ه‍. ق.)
  10. منصور دوم سامانی، معروف به امیر سدید (۳۶۵ – ۳۵۰ ه‍. ق.)
  11. نوح بن منصور، معروف به امیر رضی (۳۸۷ – ۳۶۵ ه‍. ق.)
  12. منصور بن نوح (۳۸۹ – ۳۸۷ ه‍. ق.)
  13. عبدالملک بن نوح (۳۸۹ – ۳۸۹ ه‍. ق.)
  14. منتصر سامانی (۳۸۹ – ۳۹۰ ه‍. ق.)

 

تعداد بازدید از این مطلب: 78
موضوعات مرتبط: سامانیان , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


نویسنده : مهرداد برومندنیا
تاریخ : یک شنبه 2 آذر 1393
نظرات
بوییان
آل بویه

 
۹۳۴–۱۰۵۵
بوییان در سال ۹۷۰
پایتخت شیراز
زبان‌(ها) پارسی و عربی
دین شیعه
دولت پادشاهی
امیر/شاهنشاه
 - ۹۳۴-۹۴۹ عمادالدوله علی
 - ۱۰۴۸-۱۰۵۵ ملک رحیم
دوره تاریخی خاورمیانه
 - تأسیس ۹۳۴
 - عمادالدوله علی ملقب به امیر  
 - عضدالدوله دیلمی ملقب به شاهنشاه  
 - انقراض ۱۰۵۵

آل بویه یا بوییان یا بویگان، (۳۲۰-۴۴۷ ق / ۹۳۲-۱۰۵۵ م) از دودمان‌های دیلمی زیدی مذهب ایرانی پس از اسلام است که در بخش مرکزی و غربی و جنوبی ایران و عراق فرمانروایی می‌کردند،[۱] و از دیلم در لاهیجان[۲] گیلان برخاسته بودند.[۳]

 

منبع شناسی

مهم ترین منبع در مورد اوایل حکومت آل بویه، «تجارب» ابن مسکویه است. برای دوران میانی آل بویه، به «ذیل کتاب تجارب الامم» ابوشجاع محمد روذراوری و «تاریخ حلال الصابع» حلال بن محسن صابع و برای دوران آخر آل بویه باید به سراغ «منتظم» ابن الجوزی و ابن اثیر رفت. [۴]

اطلاعات بیشتری می شود از «رسائل» عبدالعزیز بن یوسف شیرازی (وزیر عضدالدوله)، «المختصر من رسائل ابی اسحاق السابع» ابو اسحاق ابراهیم بن حلال صابع و «رسائل الصاحب بن عباد» ابولقاسم اسماعیل صاحب بن عباد (وزیر معیدالدوله) جمع آوری کرد.[۵]

منابع اولیه دیگر شامل ابن بلخی، ابوبکر محمد بن یحیی صولی، اخبار الراضی بالله ولمتقی بالله او تاریخ الدول العباسیه من سنات 332 الی 333 ، «نشوار المحاضره» ابو علی محسن تنوخی، «دیوان المعید فی الدین»، «السیرت المعیدیه» است.[۶]

تبار و خاستگاه بوییان

سواره نظام دیلمی.

بوییان دودمانی از دیلمیان بودند و به زبانی ایرانی صحبت می‌کردند.[۷] سرزمین بوییان دیلمستان بود.[۸]
هم اکنون نیز روستایی با نام بویه در شهرستان املش وجود دارد، که فاصله چندانی با دیلمان لاهیجان ندارد.

دیلیمیان ایرانی‌تبار بودند. فراتر از تاریخ ساسانیان، فقط یک داستان ابن الفقیه ذکر کرده که آن هم افسانه گونه است. در عصر ساسانی، چند بار از مردم دیلم سخن به میان آمده است. ثعالبی نوشته است که پس از تصرف یمن به وسیله حبشی‌ها و گریختن سیف بن ذی یَزَن به ایران و استمداد از انوشیروان، انوشیروان گروهی را به سرداری وَهرَز به یمن فرستاد که دیلمی‌ها هم جز این سپاه بودند. به استناد بلاذری، خسروپرویز چهارهزار دیلمی را به پایتخت آورد و ایشان را جز خادمان و خواص خود قرار داد. این گروه بعد از خسروپرویز در همین مقام باقی‌ماندند تا جنگ قادسیه که در گروه رستم فرخزاد در آمدند. بعد از شکست آنها اسلام را پذیرفتند.[۹]

پیشینه

از مجموعه مقاله‌های:
Gold cup kalardasht.PNG

تاریخ طبرستان

درگاه طبرستان P Tabaristan.svg ویکی‌پروژه طبرستان

در باختر و مرکز ایران دو دودمان از دیلمیان به نام زیاریان (۳۲۰ ه. ق.) و آل بویه که هر دو از سرزمین‌های شمالی برخاسته‌اند مرکزی مرکزی و باختری ایران و فارس را از دست خلفا آزاد کردند. دیلمیان نام قوم و دیلمی نام گویشی در منطقه کوهستانی گیلان بود به نام دیلمستان. دیلمیان سخت نیرو گرفتند و مدت ۱۲۷ سال حکومت راندند و چون خلفا در برابر آن‌ها چاره‌ای جز تسلیم ندیدند حکومت بغداد را به آنها واگذاشتند و خود بعنوان خلیفگی و احترامات ظاهری بسنده کردند. این سلسله در سال ۴۴۷ ه. ق. بدست سلجوقیان و به خاطر اختلاف همیشگی که با آل زیار و دیگر امیران محلی ایرانی داشتند، از میان رفتند. در سال‌های ناتوانی و انحطاط بغداد که فرماندهان ترک و کرد و گیل و دیلم خلیفه را هم در تختگاه وی دست نشانده قدرت و غلبه خویش ساخته بودند، با آن که در ایران اندیشه ایجاد یک قدرت پایدار همراه با زنده ساختن حکومتی مانند حکومت ساسانیان در خاطر بسیاری از داعیه داران این دوره، از گیل و دیلم و طبری شکفته بود، به بار نشستن این آرزو آن هم در یک مدت کوتاه، تا اندازه‌ای تنها برای آل بویه ممکن شد که آن نیز به سبب اختلافات خانگی، تقید به پیروی از دعوت زیدیان و برخورد با آشوب‌های خراسان به نتیجه نرسید، با این حال بنیانگذار این سلسله علی بن بویه دیلمی ملقب به عمادالدوله و برادر زاده‌اش فنا خسرو بن حسن معروف به عضدالدوله، با وجود محدود بودن قلمرو خویش و با آن که در زمان آنها فرصتی هم برای زنده ساختن فرهنگ باستانی در قلمروشان پیدا نشد، باز استعداد خود را برای بازسازی وحدت و یکپارچگی از دست رفته قرنهای دور نشان دادند. هر چند دولت آنها علی‌رغم پایبندی به رسم دوره با تکیه بر یک پادشاه باستانی مانند بهرام گور هم موفق به ایجاد تعادل پایدار عصر از یاد رفته بهرام در قلمرو یزدگرد نشد، باری طی چندین دهه فرمانروایی آنها، قدرت خلفای عباسی، که پیش از آن نقش فعالی را در تعیین سرنوشت مردم ایران داشت، ناتوان ساخت و بدینگونه عناصر تازه‌ای از نژادها و اقوام گوناگون مردم ایران بار دیگر آنچه را ایران با پیمودن سالها به اعراب و ترکان اهل سُنت واگذاشته بودند، این بار همراه آیین شیعه، دیگر بار، و گرچه برای مدتی کوتاه، به دست آوردند. دولت شیعی آل‌بویه در بخش مهمی از سرزمین ایران حضور داشت.

سه تن از فرزندان بویه که گویا شغل ماهیگیری در گیلان داشتند، به خدمت فرماندهان آل زیار در آمدند. البته، ماکان کاکی هم از آنان حمایت می‌کرد. همچنین، «علی»، «احمد» و «حسن» مورد حمایت مردآویچ نیز قرار گرفتند. فتح اصفهان برای مرد آویچ، ظاهراً توسط علی که برادر بزرگ‌تر بود صورت گرفت. پس از قتل مرد آویچ، غلامان ترک از ترس غلامان دیلمی، به خصوص ابوالحسن علی بن بویه به اطراف گریختند و میدان تنها برای دیلمیان خالی ماند. علی بن بویه به همراه برادر خود، احمد که کنیه ابوالحسین داشت به گشایش اهواز توفیق یافت (۳۲۶ ه. ق.). وی، غلامان ترک را که به سرداری «بجکم» در آنجا پناه گرفته بودند گریزاند.

علی بن بویه پس از به دست آوردن خوزستان، راهی فارس شد و احمد نیز به کرمان روی آورد و به فتح آن سرزمین دست یافت (۳۳۴ه. ق). سپس، به بغداد رفت و المستکفی بالله – خلیفه عباسی – را مطیع خود ساخت. خلافت بغداد که پیشرفتهای برادران بویه را با چشم خود می‌دید، به خاطر دیدگاه برخی از وزیران خود، از جمله «ابن مقله» با آنان از در سازش در آمد و لقب ویژه برای آنان فرستاد که علی را «عمادالدوله» و حسن را «رکن الدوله» و احمد را «معزالدوله» نامید. همان معزالدوله بود که در بغداد دستور داد سب آل علی موقوف شود و مراسم عزاداری ماه محرم را برپاداشت. به خصوص، در ایام عاشورای سال ۳۵۲ ه. ق. که جمع کثیری در بغداد گرد آمدند و بازارها بسته شد، مردم آن روز آب ننوشیدند و در بازارها خیمه پر پا کردند و بر آن خیمه‌ها پلاس آویختند و زنان بر سر وروی خود می‌کوفتند. از این زمان رسم زیارت قبور ائمه شیعه رایج گردید و بغداد به دو قسمت مهم شیعه نشین (کرخ) و سنی نشین تقسیم شد (۳۶۳ ه. ق.). همچنین، مقام نقابت علویان هم در زمان آل بویه تأسیس شد. در زمان رکن الدوله بود که مذهب شیعه رسمیت کامل یافت.

امرای حمدانی که به حمایت خلیفه به بغداد تاختند، از معزالدوله شکست خوردند. معزالدوله در سال ۳۳۶ ه. ق. بصره را تصرف کرد. همچنین در سال ۳۳۷ ه. ق. به موصل تاخت و ناصر الدوله حمدانی را فراری ساخت. اقامت معزالدوله در سال ۳۵۶ ه. ق. در بغداد ادامه داشت.

عمادالدوله، برادر بزرگ‌تر، (متوفی به سال ۳۳۸ ه. ق.) از آنجا که وی پسری نداشت، از رکن الدوله برادرش که در عراق و ری بود در خواست کرد تا «پناه خسرو» پسرش را به شیراز بفرستد که جانشین او شود. این پناه خسرو، لقب «عضد الدوله» یافت و در شیراز به حکمرانی فارس و بنادر و سواحل خلیج فارس پرداخت. رکن الدوله، مردی با تدبیر بود، او در ۳۵۹ ه. ق. به کردستان لشکر کشید و حسنویه را وادار به مصالحه کرد. وزیر او، ابوالفتح که فرزند این عمید بود، قرارداد مصالحه را امضاء کرد.

رکن الدوله با امرای سامانی، به خصوص ابوالحسن سیمجور که از جانب سامانیان حکومت خراسان را داشت، اغلب در کشمکش بود. تنها وقتی صلح میان این دو خانواده رخ داد که امیر نوح سامانی از دختر عضدالدوله خواستگاری کرد و این ازدواج هم صورت گرفت (۳۶۱ ه. ق.) تا وقتی معزالدوله زنده بود، میان برادران و خانواده بویه اختلافی نبود. پس از مرگ معزالدله (۳۵۶ ه. ق.) که عزالدوله بختیار، پسر معزالدوله جانشین پدر شد اختلافها بالا گرفت. این مرد بیشتر نواحی شرق کرمان را در تصرف داشت و به همین دلیل هم، عضدالدوله در ۳۵۷ ه. ق. یک لشکر کشی به کرمان انجام داده بود. عضدالدوله پسر رکن الدوله با عزالدوله پسر معزالدوله چندین بار به جنگ پرداخت. یکی از آن جنگها در حوالی بغداد بود که طی آن، عزالدله شکست خورد و به موصل فرار کرد. معروف است وقتی این خبر را به رکن الدوله رساندند، از شدت خشم خود را از تخت به زیر انداخت و چند روز از خوردن باز ماند.

تبار خاندان بویه

در مورد تبار خاندان بویه در میان دانشمندان و تاریخنگاران دیدگاه‌های گوناگون وجود دارد، صابی در کتاب تاجی آورده‌است که نسب بویه به بهرام گور منتهی می‌گردد و بعضی گفته‌اند که بویه از نسل دیلم بن ضبه بوده‌است و ابوعلی مسکویه در کتاب تجارب الامم آورده‌است که پادشاهان آل بویه خود را از فرزندان یزدگرد سوم آخرین پادشاه ساسانی می‌دانند و می‌گویند که در آغاز تهاجم اعراب مسلمان بعضی از اولاد یزدگرد به گیلان رفته و درآنجا ساکن شدند.

ابو شجاع بویه جد آل بویه مردی متوسط الحال و سه پسر داشت: علی و حسن و احمد. هنگامیکه ماکان کاکی بر طبرستان استیلا یافت بویه در جزو خذام او درآمد و پسرانش نیز با اسفار بن شیرویه و مرداویج و وشمگیر پسران زیار، که خود را از نژاد ارغش پادشاه گیلان در عهد کیخسرو می‌دانستند، ملازمت ماکان می‌کردندتا آنکه ااسفار بن شیرویه بر ماکان خروج کرد و بر دیلمستان مستولی گردید. اسفار بعد از یکسال کشته شد و مرداویج بجای او نشست. رستمدار، ری، مازندران، قزوین، ابهر، زنجان و طارم را بگرفت و در همدان دست به کشتار اهالی زد و کشتار زیاد هم نمود. مرداویج علی پسر بویه را با برادران به کرج ابودلف (کرهرود) فرستاد و خود عازم اصفهان گردید. درآنزمان مظفر بن یاقوت از جانب المقتدر عباسی حاکم اصفهان بود و به دفع مرداویج پرداخت ولی شکست خورد و به فارس نزد پدرش گریخت. یاقوت پدر مظفر با لشکریان فارس متوجه مرداویج گردید ولی از وی هم چیزی ساخته نشد و تارومار گردید. درین هنگام علی پسر بویه با برادران در ارجان بود که یاقوت دوهزار تن از دلاورترین مردان لشکر خود را به جنگ ایشان گسیل داشت تا بتواند شکستهای پیهم خود و پسرش را جبران کند، درین پیکار نیز بخت یاقوت یاری نکرد آنها نیز از پسران بویه شکست خورده فرار نمودند. پس ازین رویداد علی برادرش حسن را به کازرون فرستاد و حسن پس از تصرف کازرون سپاهی را که یاقوت به جنگ او فرستاده بود بار دیگر شکست داد. در سال ۳۲۲ جنگی سختی میان یاقوت و علی پسر بویه در گرفت، نخست گروهی از سربازان علی به یاقوت پناه بردند ولی یاقوت همه را سر برید، این عمل زشت یاقوت باعث توانمندتر شدن علی گردید زیرا یاران او چنین دیدند در وفاداری به وی استوارتر گردیدند. یاقوت درین جنگ نیز شکست خورد و برادر کوچکش احمد که نوزده سال داشت درین جنگ کشته شد. پس از شکست دادن یاقوت علی وارد شیراز شد و بر فارس مستولی گردید و بدینترتیب کار خاندان بویه بالا گرفت و بوییان روی کار آمد. علی پسر بویه در شیراز در سرای مربوط به یاقوت نزول کرد. می‌گویند سپاهیان مواجب خود را از وی خواستند و او سخت گرفتار بی پولی بود، روزی در سرای خویش در اندیشه و پریشان نشسته بود و دید ماری از موضعی در سقف خانه یبرون آمد و به سوراخی رفت. علی فراشان را بخواست و فرمان داد تا مار را بیرون آورند. چون نیک بگشتند از آن سوراخ راه به اتاق دیگر یافتند که در آن صندوقهای پر از مال بود که ارزش پانصد (پنجصد) هزار دینار داشت. این مال را علی بی درنگ در مواجب سربازان مصرف کرد. پس از آن نامه به الراضی بالله عباسی فرستاد و از وی خواست که مقاطعه شهرهای راکه در دست دارد بوی واگذارد و الراضی نیز پذیرفت. درینوقت مرداویج آمادگی حمله به شیراز را داشت که به دست غلامش کشته شد. دیگر کسی در میدان نبود که با پسرن بویه رقابت کند. علی از سوی خلیفه بغداد «عمادالدوله» و حسن «رکن الدوله» و احمد به «معزالدوله» ملقب گردیدند.

شجره‌نامه

 

 

سیاست مذهبی آل بویه

گسترهٔ فرمانروایی بوییان ۹۳۴-۱۰۵۵ م

آل بویه با اینکه احتمالاً در آغاز شیعه زیدی بودند، هنگامی که به حکومت رسیدند به شیعه دوازده امامی گرایش یافتند. آل‌بویه چون از نسل پیامبر مسلمانان نبودند طبق آموزه‌های مذهب زیدی باید امامی زیدی از نسل پیامبر را برای اطاعت کامل از او به امامت می‌رساندند. بنابراین احتمالاً به همین دلیل آنان بعد از رسیدن به حکومت به شیعه دوازده امامی مایل شدند. زیرا ایده یک امام غائب از نظر سیاسی برای بوییان مطلوبتر بود.[۱۰]

به هر ترتیب آنان بطور مستمری مذهب شیعه را تبلیغ نموده و مراسمی مانند محرم و عید غدیر را پاس می‌داشتند. با اینحال آل بویه معمولاً سیاست مدارا و پذیرا بودن با سایر مذاهب مانند اهل سنت را در پیش داشتند. مثلاً آنان بزرگترین تکریم‌ها را برای عبدالله ابن خفیف شیخ کبیر، عالم بزرگ اهل سنت پایتخت (شیراز) بجا می‌آوردند. یا خانقاه برای اهل تصوف می‌ساختند.[۱۱]با این حال آنقدر از لحاظ سیاسی قدرتمند بودند که در تصمیم‌گیری‌های خلفای عباسی دخالت می‌کردند.[۱۲]

در شیراز زمان آل بویه، برخلاف سنت رایج آن زمان غیر مسلمانان مانند زردشتی‌ها مجبور نبودند که علامت مشخص کننده به تن داشته باشند و یا در محله‌های خاصی زندگی کنند. در زمان آل بویه بازار شهر شیرازدر هنگام جشن مهرگان و نوروز نورانی می‌شد و هنگامی که در سال ۳۶۹ هجری مصادف با ۹۸۰ میلادی مسلمانان شیراز علیه زردشتیان به اغتشاش پرداختند. عضدالدوله لشکری برای تنبیه اغتشاش کنندگان به شیراز فرستاد.[۱۱]

ابن اثیر در حوادث سال ۳۶۳ ه. ق گفته است که فتنه‌ای بزرگ میان شیعه و سنی در محله سوق الطعام بغداد برخاست. سنی‌ها زنی را سوار بر شتر کردند و او را عایشه نامیدند و ۲ نفرشان خود را طلحه و زبیر نامید. این گروه با گروه دیگر (شیعه) به جنگ پرداخت و می‌گفتند ما با اصحاب علی بن ابی طالب جنگ می‌کنیم. این عمل آنها، شبیه‌سازی جنگ جمل دز دوران خود تلقی شد.[۱۳]

پادشاهان آل بویه

مجموعه بازار وکیل در شیراز، اصالتاً در زمان حاکمیت آل بویه ساخته شد.
یک ظرف سفالی و لعاب دار متعلق به دوران بوبیان.موزه متروپولیتن موزه هنر نیویورک.

دیالمه فارس

علی بن بویه دیلمی ملقب به عمادالدوله. اولین از سلاطین دیلمی فارس. وی به همراه دو برادر کهتر خویش رکن الدوله حسن و معزالدوله احمد در اوان قیام داعیان علوی در گیلان و طبرستان بر کارداران امرای سامانی، در عداد یاران ماکان بن کاکی سردار دیلمی، درآمد. و پس از پریشانی احوال ماکان کاکی، این سه برادر به خدمت مرداویج بن زیار پیوستند و مرداویج مقدم آنان را گرامی داشت و هر کدام را مامور قسمتی از عراق عجم کرد. از آن جمله علی (عمادالدوله) را نامزد کرج ابودلف کرد. وی در کرج ابودلف (کرهرود) با مردم و عمال مرداویج با مهربانی و مدارا رفتار کرد. سپس به فتح قلاع اطراف کرج پرداخت و به زودی در آن نواحی صاحب قدرت گردید. و در سال ۳۲۱ ه'. ق. اصفهان را که در آن هنگام مظفربن یاقوت بر آن حکومت می‌کرد تسخیر کرد و چند ماهی بیش در آنجا نبود که مرداویج به سبب نگرانی خاطری که از عمادالدوله داشت، برادر خویش وشمگیر را با سپاهی انبوه برای دفع عمادالدوله بدانجا گسیل داشت. علی بن بویه نیزبدون جنگ و ستیز اصفهان را تخلیه کرد، و به ارجان، که ابوبکربن یاقوت بر آن حکومت می‌کرد، رفت و در ماه ذی حجه سال ۳۲۱ ه'. ق. آنجا را تسخیر کرد. و به تدریج تا اواخر این سال سایر نواحی فارس را مسخر ساخت وسرانجام پس از جنگ سختی که با یاقوت حاکم شیراز کردآنجا را نیز تحت نفوذ خویش درآورد. در این اوان مردوایج دست به تهیه سپاهی عظیم جهت راندن عمادالدوله از شیراز زد، ولی اجل مهلتش نداد و در سال ۳۲۳ به دست جمعی از غلامان ترک خود به قتل رسید و به این ترتیب عمادالدوله از شر دشمنی قوی پنجه رهایی یافت. عمادالدوله در سال ۳۲۲ برادر خویش رکن الدوله حسن را مامورفتح کرمان کرد و او بدون هیچگونه مقاومت از طرف اهالی، کرمان را تصرف کرد و بدین ترتیب دربار خلافت، کلیه متصرفات خود را در ایران از دست بداد. عمادالدوله در سال ۳۲۹ ه'. ق. در حین قلع و قمع شورشیان و مخالفان خویش، تا طبرستان پیش رفت، و در سال ۳۳۱، برادرش احمد، خوزستان را نیز جزء متصرفات آل بویه درآورد. عمادالدوله در سال ۳۳۷ سخت مریض شد و کارها را به برادرزاده خویش عضدالدوله واگذاشت و خود در سال ۳۳۸ درگذشت. عمادالدوله در تمام مدت امارت خود با مردم مهربانی کرد و بساط عدل و انصاف را در سراسر قلمرو خویش گستراند.

با مرگ عضدالدوله دیلمی در شوال ۳۷۲ ق / مارس ۹۸۳ م، بزرگان قوم اعلام وفات او را برای سه ماه به تعویق انداختند و پس از به خاک سپاری جنازه عضدالدوله در نجف، پسرش ابوکالیجار در بغداد به امارت نشست. خلیفه هم او را صمصام الدوله لقب داد «محرم ۳۷۳ ق / ژوئن ۹۸۳ م». با امارت صمصام الدوله، اختلاف وی با برادر دیگرش ابوالفوارس شیر دل که فارس را تصرف کرده بود بالا گرفت. نزاع این دو برادر طولانی شد و بعد از حوادث بسیار شرف الدوله غلبه یافت و صمصام الدوله را به زندان انداخت. «رمضان ۳۷۶ ق / ژانویه ۹۸۷ م» و دستور داد تا وی را نابینا کنند. با مرگ شرف الدوله «۳۷۹ ق / ۹۸۹ م» برادرش ابونصر ملقب به بهاءالدوله به جای او نشست. بهاء الدوله از همان اوان امارت مواجه با مخالفت برادر بزرگترش صمصام الدوله شد. با این حال، علی‌رغم نابینایی، در فارس به طلب قدرت برخاسته بود و طالب سهم خود از قلمرو پدر بود. سرانجام پس از جنگهای پی در پی، بصره و اهواز به همراه فارس به دست صمصام الدوله افتاد و بغداد و نواحی دیگر برای بهاء الدوله ماند. اما فرمانروایی صمصام پس از مصالحه با بهاء الدوله دیری نپایید و خشونت رفتار او با ترکان فارس و بی تدبیریهایی که در حفظ اتحاد دیالمه آن سرزمین کرد موجب تزلزل قدرتش شد. سرانجام به وسیله پسران عزالدوله بختیار، که از زندان عضدالدوله پس از سالها رهای یافته بودند، به قتل رسید «ذی الحجه ۳۸۸ ق / دسامبر ۹۹۸ م» و بهاء الدوله از تهدید و مخالفت او نجات پیدا کرد.

دیالمه ناحیه جبال

دیالمه عراق، خوزستان و کرمان

بیماری عماد الدوله علی در سال ۳۳۸ هجری قمری او رابه فکر آینده حکومتش انداخت و چون خود فرزندی نداشت از رکن الدوله حسن برادرش خواست، فرزندش فناخسرو را به شیراز بفرستد تا او را رسماً ولیعهد و جانشین خود معرفی کند فنا خسرو با آداب و تشریفات سلطنتی مورد استقبال قرار گرفت. عماد الدوله او را برتخت خودنشاند و مردم رسماً به او سلام پادشاهی دادند. عماد الدوله (عموی عضدالدوله) کار را تا بدانجا پیش برد که برای حفظ و تحکیم موقعیت آل بویه و عضد الدوله فرماندهان نظامی را که ممکن بود پس از مرگش از عضد الدوله تبعیت نکرده و طغیان کنند را دستگیر و به قتل رسانید. از جمله آنان می‌توان به شرنگین بن جلیس از سرداران دیلمی اشاره نمود. دوران عضد الدوله اوج قدرت و فرهنگ و هنر و ادب بود او نزد افرادی چون عبدالرحمان بن عمر بن سهل ابوحسین صوفی علم نجوم آموخته بود. او از علی بن جسین معروف به ابن اعلم که علوی بود، آموزش زیج گرفت و از ابو علی فارسی، دستور زبان عربی آموخت وی برای علما و فضلا وارزش بسیاری قایل بود و در محضر آنان می‌نشست و درمسائل علمی و ادبی به مناظره می‌پرداخت علما در سرای عضد الدوله جایگاه مشخصی داشتند و در آن محل دور از جریانات سیاسی و اختلافات مذهبی به مباحثات علمی می‌پرداختند. پزشکان در دربار وی اهمییت بسیار داشتند ازجمله ابوالحسن محمد طبری که طبیب مخصوص رکن الدوله بود وی حتی برای آموزش پزشکان بیمارستانی در بغداد به نام بیمارستان عضدی ایجاد کرده بودو کتابهای بسیاری از یونانی به عربی در این زمان ترجمه شد و به منجمان، ریاضی دانان، معماران، ادیبان و شاعران احترام بسیار روا می‌داشت. شاید بتوان او را مقتدرترین و علم دوست‌ترین پادشاه آل بویه دانست.

اسامی حاکمان آل بویه و زمان حکومت آنها

الف- دیالمهٔ فارس

۱- عمادالدوله ابوالحسن علی بن بابویه (۳۲۰-۳۳۸)

۲- عضدالدوله و تاج الملة ابوشجاع پناه خسرو پسر رکن الدوله (۳۳۸-۳۷۲)

۳- شرف الدوله ابوالفوارس شیرذیل پسر عضدالدوله (۳۷۲-۳۷۹)

۴- صمصام الدوله ابوکالیجار مرزبان پسر عضدالدوله (۳۷۹-۳۸۸)

۵- بهاءالدوله ابونصر پسرعضدالدوله (۳۸۸-۴۰۳)

۶- سلطان الدوله ابوشجاع پسر بهاءالدوله (۴۰۳-۴۱۵)

۷- عمادالدوله ابوکالیجار مرزبان پسر سلطان الدوله (۴۱۵-۴۴۰)

۸- ملک رحیم ابونصر خسروفیروز پسر ابوکالیجار مرزبان (۴۴۰-۴۴۷)

ب- دیالمهٔ عراق و خوزستان و کرمان

۱- معزالدوله ابوالحسن احمدبن بویه (۳۲۰-۳۵۶) درعراق و خوزستان وفارس و کرمان.

۲- عزالدوله بختیارپسر معزالدوله (۳۵۶-۳۶۷) در عراق و خوزستان و فارس و کرمان.

۳- عضدالدوله ابوشجاع پسر رکن الدوله(۳۶۷-۳۷۲) درعراق و خوزستان و فارس وکرمان.

۴- شرف الدوله ابوالفوارس شیرذیل پسر عضدالدوله درعراق و خوزستان و فارس و کرمان.

۵- بهاءالدوله ابونصر پسر عضدالدوله (۳۷۹-۴۰۳) در عراق و خوزستان و فارس و کرمان.

۶- سلطان الدوله ابوشجاع پسر بهاءالدوله (۴۰۳-۴۱۲) در عراق وخوزستان و فارس وکرمان.

۷- مشرف الدوله ابوعلی پسر بهاءالدوله (۴۱۲-۴۱۶) در عراق فقط.

۸- ابوطاهرجلال الدوله پسر مشرف الدوله (۴۱۶-۴۳۵) در عراق فقط.

۹- ابوکالیجارمرزبان پسر سلطان الدوله (۴۳۵-۴۴۰) در فارس از ۴۱۵ و در کرمان از ۴۱۹ و در عراق از ۴۳۵ به بعد.

۱۰- ملک رحیم پسر ابوکالیجار (۴۴۰-۴۴۷) در عراق فقط.

۱۱- قوام الدوله ابوالفوارس پسر بهاءالدوله (۴۰۳-۴۱۹) در کرمان فقط.

۱۲- ابومنصور فولادستون پسر ابوکالیجار (۴۴۰-۴۴۸) کرمان فقط (از ۴۱۹ تا ۴۴۰ کرمان ضمیمهٔ فارس بوده.)

ج- دیالمهٔ ری و اصفهان و همدان

۱- رکن الدوله ابوعلی حسن بن بویه (۳۲۰-۳۶۶) در تمام عراق عجم و کرمانشاه.

۲- مؤیدالدوله ابومنصور پسر رکن الدوله (۳۶۶-۳۷۳) در اصفهان و از ۳۶۹ در ری و همدان و گرگان و قسمتی از طبرستان.

۳- فخرالدوله ابوالحسن علی پسر رکن الدوله (۳۶۶-۳۸۷) در ری و همدان و از ۳۷۳ مالک ولایات مؤیدالدوله.

۴- مجدالدوله ابوطالب رستم پسر فخرالدوله (۳۸۷-۴۲۰) در ری فقط.

۵- شمس الدوله ابوطاهر پسر دیگر فخرالدوله (۳۸۷- حدود ۴۱۲) در همدان فقط.

۶- سماءالدوله ابوالحسن پسر شمس الدوله (حدود ۴۱۲-۴۱۴) در همدان فقط.»

اوضاع اداری

بوییان که تجربه چندانی در حکومت داری نداشتند ، دولت خود را بیشتر با روش دولت عباسی اداره می کردند . بنابراین اصلاحات چندانی در نظام اداری پدید نیامد .

وزیر:

وزرای عهد بوییان اکثراً از افراد دانشمند زمانه خود بودند که توسط حاکمان آل بویه به منصب وزارت رسیدند . تاثیر اعمال وزرا در هر شاخه از حکمرانان آل بویه متفاوت بود . در شاخه بوییان جبال به دلیل آرامش منطقه و حضور وزرای دانشمند علم پیشرفت کرد و در شاخه بوییان فارس و خوزستان و عراق اختلافات داخلی و فروش مقام وزارت دردسر ساز بود

حاکمان آل بویه بعد از عهد عضد الدوله دو وزیر داشتند . یکی وزیر شیراز و یکی وزیر بغداد . اهمیت هر دوی این شهرها و تمایل عضد الدوله برای حفظ شیراز به عنوان پایتخت دلایل اصلی این امر بودند .

دیوان ها:

دیوان ها در عهد بوییان بدون برنامه ریزی عمل می کردند و تغییر سریع و مکرر کارکنان از جمله خصوصیات دیوان ها در عهد بوییان بود . رییس دیوان های حکومتی صاحب الدیوان نام داشت که بیشتر به عنوان نایب وزیر شناخته می شد .

دیوان های عهد بوییان عبارتند از :

دیوان خراج : رسیدگی به عواید ایالات بود .

دیوان هزینه : رسیدگی به خرج دربار ، امور مربوط به خزانه سلطنتی و ضرب سکه

دیوان رسایل : صدور دستورهای حکومتی و برقراری ارتباطات داخلی و خارجی

دیوان برید : خبر رسانی و بر قراری ارتباط

دیوان قضا : امور قضایی و رسیدگی به اختلافات و دعاوی مردم

دیوان سواد : دیوانی برای رسیدگی به اوضاع مناطق بین دجله و فرات

دیوان سپاه : امور نظامی و جنگی

علم و فرهنگ

دوران حکومت آل بویه عصر پیشرفت علم و ادب بود. حاکمان آل بویه علاقه خاصی به اهل علم داشتند و به خصوص از شعرا و علمای حکمت استقبال می کردند .

در اوایل عهد بوییان علم چندان رونقی نداشت و توجه ها بیشتر به امور سیاسی معطوف شده بود . در مقابل با به قدرت رسیدن عضد الدوله به دلیل صلح و آرامش ناشی از حکومت او و علاقه خود وی به دانش ، بازار علم رونق دوباره یافت و در زمان حکومت فرزندان او هم همچنان به راه خود ادامه داد . مهم ترین دستاورد های این دوران در زمینه نجوم ، پزشکی و ریاضیات بود.

ادبیات عربی

آل بویه همانند فاطمیان حامیان بزرگ هنرها و علوم بودند، اگرچه در ابتدای امر دیلمیانی خشن و ناهنجار بودند. این حقیقت که آنها بر بغداد حکومت می کردند و دلبستگی کلی به عراق داشتند که در آنجا ادب عربی ربایج بود و انها را بیشتر حامی و مشوق ادب عربی ساخته بود تا ادب فارسی نوین که در آن ایام در قسمت شرقی ایران نشو و نما می یافت. با اینهمه در ایام فرمانروایی آل بویه شعرایی در مغرب ایران بودند که به زبان فارسی نو شعر می گفتند. اما در مغرب ایران ادب عربی بر ادب فارسی غالب بود.[۱۴]

کتابخانه های آل بویه در شیراز، ری، اصفهان نمونه های شگفت انگیز زمان خود بودند. از این گذشته ما در این دوره هنوز شاهد چیزهایی هستیم که در ایام گذشته نیز نها را می دیدیم: رئیس دبیران یعنی وزیران ایرانیانی که تسلطشان به زبان عربی به فرهنگی شگفت آور پیوند یافته که در کلیه زمینه های دانش سیر می کند. ابن العمید (در گذشته به سال 309 ه.ق/ 969-70 م)، کاتب ایرانی تصویر گویا و روشن این فرهنگ وسیع و استعداد فنی در عربی است. ابن العمید فیلسوف، زبان شناس، عالم دینی، شاعر و نویسنده صاحب سبک بود و در زمینه رساله نویسی نام وی در کتار نام عبدالحمید، «جاحظ ثانی»، آن را ختم کرد. اما یک فرق اساسی در نثر این دو یافت می شود. سبک رساله نویسی عبدالحمید مردانه است و آرایش چندانی ندارد. اما سبک ابن العمید، مانند سبک خلفش در وزارت آل بویه، یعنی ابن عباد ایرانی معروف به صاحب (درگذشته به 385 ه.ق/ 996 م) آراسته به صنایع لفظی و مشحون از نثر مقفی بود که در آن زمان تداول داشت. در این مورد توعی هدف و مقصود در ادب عربی وجود دارد حوشایند وزرای پیش گفته آل بویه نیست.[۱۵]

عمران و آبادانی

آبادانیهای آل بویه در امور آبیاری و کشاورزی، در مقایسه با امرای معاصر آنان در عراق، چون بریدیان و حمدانیان، سخت مشهود است. جدالهای متوالی و خونین امیرالامراها و حکامی که‎خواهان سیطره بر مرکز خلافت (مرکز قدرت و درآمد) بودند، ویران شده بود. اصلاحات و کارهای عمرانی وی در عراق، ازجمله تعمیر سد بادوریا بر رودالرفیل، باعث آبادی و فراوانی و ارزانی شد و مردم روی به بغداد نهادند. از اینجا آبادانی بغداد را می‎توان دریافت که گفته‎اند در روزگار او، بغداد 000‘17 گرمابه داشته است. همو برای ساختن کاخی جهت خویش، نابسامانیها پدید آورد و بسیاری از بناهای سامرا و شهرالمنصور و حصارها و دروازه‎ها را ویران کرد تا از مصالح آنها استفاده کند. وی اموال مردم را به زور می‎گرفت. نیز در اواخر عمر، فرمان داد بیمارستانی در بغداد بنا کنند و املاکی بر آن وقف سازند (355ه.ق/966م)، اما عمرش وفا نکرد و درگذشت. بیشترین اصلاحات و آبادانیها، مربوط به روزگار عضدالدوله است. ابوعلی مسکویه انبوهی از این آبادانیها را برمی‎شمارد که برخی از آنها برای مطالعه خصایل شخصی عضدالدوله خالی از فایده نیست. می‎گوید عضدالدوله فرمان داد خانه‎ها و بازارها و مساجدی را که در فتنه‎های بغداد دستخوش آتش سوزی و آسیب شده بود، بازسازی کنند و صاحبان خانه‎ها را واداشت که آنها را به زیباترین شکل بسازند و آنان را که دست تنگ بودند، برای این کار وام می‎داد، و اگر غایب بودند، وکیلانی تعیین می‎کرد که به نیابت از آنان، آن کار را به انجام رسانند. نیز بیمارستانی در شیراز. بیمارستان معروف دیگری در بغداد پایه‎گذاری کرد و پزشکانی نام آور به آنجا برد و تأسیسات ممتاز در آنجا نهاد. در روزگار او شیراز چنان آباد و پرجمعیت شد که جای لشکر نماند و او در نزدیکی شهر، محلّتی ساخت به نام «فنا خسروگرد» و لشکریان را در آن نشاند و شهر چنان آباد شد که 000‘20 دینار درآمد داشت. کاخ باشکوه وی که مقدسی از آن با شگفتی یاد می‎کند 360 اتاق داشت که دیوارهای آن را با کاشی چینی آراسته بودند. نیز به جای شهر اردشیر خوره یا گور قدیم، شهر فیروزآباد را بنا کرد و در کازرون سرایی برای سمساران ساخت که خود روزی 000‘10 درهم از آنجا سود برمی‎گرفت. سد عظیمی هم بر پایه‎هایی از ساروج بر روی رود کُر بنا کرد که به بندِ امیر یا بند عضدی معروف شد. در 2 سوی این سد، 10 دولاب قرار گرفت که زیر هر دولاب، آسیابی سوار شد. نیز کاریزهای شیراز، آب را به 300 دیه می‎رسانیدند. در کرمان هم قصری و مناره‎ای برآورد و در میان اروندرود و کارون برای عبور کشتیها و وصول از دجله و فرات به کارون، آبراهه‎ای بنیاد کرد. یکی از برجسته‎ترین کارهای او، ظاهراً ساختن مرقد علی(ع) و بنای آرامگاهی در آنجا بود. پدر وی رکن‎الدوله هم به رغم پول دوستی، آثاری از خود بر جای نهاد که نمایانگر علاقه وی به آسایش حال رعیت بود. احداث نهر رکناباد در شیراز، و مرمت پل ایذه در خوزستان ازجمله کارهای اوست[۱۶].

تعداد بازدید از این مطلب: 65
موضوعات مرتبط: آل بویه , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


نویسنده : مهرداد برومندنیا
تاریخ : یک شنبه 2 آذر 1393
نظرات
صفاریان
امارت
۲۴۷/۸۶۱۳۹۳/۱۰۰۲
پایتخت زرنج
ساختار سیاسی امارت
پادشاه یعقوب لیث
  خلف
تاریخچه  
 - تأسیس ۲۴۷/۸۶۱
 - انقراض ۳۹۳/۱۰۰۲

صَفّاریان دودمانی ایرانی بود که بر بخش هایی از ایران و افغانستان وتاجیکستان و پاکستان کنونی حکومت میکردند پایتخت ایشان شهر زَرَنگ بود و آنان را از نوادگان ساسانیان می‌دانستند که پس از حمله اعراب به سیستان مهاجرت کرده بودند. در زمان صفاریان زبان فارسی زبان رسمی شد و تا حدودی از مرگ تدریجی آن جلوگیری شد

یعقوب لیث صفاری مردی عیار و جوانمرد اهل سیستان بود و به دلیل محبوبیتی که میان مردم آنجا به خاطر جنگ با خوارج به دست آورده بود، توانست قدرت را به دست گیرد و به حکومت برسد. یعقوب لیث بعد از تشکیل حکومت خود، ابتدا به کرمان و شیراز حمله کرد و آن صفحات را تسخیر نمود، سپس به خراسان رفت و آنجا را فتح کرد و حکومت طاهریان را نابود ساخت. وی سپس به طبرستان رفت، ولی در جنگ با علویان طبرستان شکست خورد و عقب نشینی کرد. یعقوب لیث صفاری همیشه آرزو داشت روزی حکومت بنی عباس را سرنگون کند، به همین جهت با لشکری فراوان خوزستان را تسخیر کرد و به سوی بغداد حرکت نمود، اما در جنگ با خلیفه شکست خورد و به شدت زخمی شد. در اواخر عمر، دوباره با لشکر خود خوزستان را تسخیر کرد و قصد داشت دوباره با خلیفه جنگ کند، اما در همین زمان به طور ناگهانی بیمار شد و کمی بعد از دنیا رفت. تمامی مورخان در این که یعقوب لیث مردی بسیار شجاع و دلاور و باهوش و سیاستمدار بوده است، اتفاق نظر دارند. بعد از مرگ او برادرش عمرو لیث فرمانروای سیستان و کرمان شد. عمرو لیث هم چون برادر مردی بسیار شجاع بود، با این حال در ابتدای حکومت با خلیفه بیعت کرد. پس از چند سال عمرو لیث حکومت خراسان را از خلیفهٔ بنی عباس طلب کرد. خلیفه گفت که اگر عمرو در جنگ با امیر اسماعیل سامانی حاکم خراسان پیروز شود، حکومت خراسان به دست او خواهد بود. عمرو لیث در جنگ با امیر اسماعیل سامانی شکست خورد و اسیر شد و در نزد آن خلیفهٔ بغداد به قتل رسید.

 

منبع‌شناسی

سواره نظام صفاری
قلمرو پادشاهان صفاری در قرن ۹ میلادی

نولدکه در بررسی طراز اول «یعقوب و دودمانش» یادآور می‌شود که منابع مربوط به خاستگاه و اوایل زندگی یعقوب و عمرو پر از تناقض‌گویی و دشواری است. بررسی‌های بارتولد درباره منابع تاریخ صفاری، وی را بدانجا کشانید که منابع را به دو گروه تقسیم کند. گروه نخست منابع «غربی» بودند و شامل کسانی بودند که معاصر یعقوب و عمرو در سرزمین‌های مغرب سیستان و خراسان بودند. به گفته بارتولد، روایت غربی به دلیل معاصر بودن با رویدادهای مشرق، در ضبط تاریخ رویدادها دقیقتر است، اما چون مولف آن در جایی زندگی می کرده که با محل وقوع رویدادها فاصله زیادی داشته، آگاهی‌هایی که درباره اوضاع سیاسی و جغرافیایی مشرق بدست می‌دهد، خواه ناخواه ناقص و مخدوش اند. از جمله تاریخ‌نگاران این گروه یکی یعقوبی است، اما هم بارتولد و هم پیش از او آگوست مولر گفته‌اند که اگر چه یعقوبی حدود ۲۶۰ ق/ ۸۷۴ م از مشرق سرزمین‌های خلافت به مرکز آن رفت، با اینهمه اطلاعاتی که از آنجا آورد بسیار اندک است، اما این اطلاعات اندک را در جای دیگر نمی‌توان بدست آورد، مگر پاره‌ای جزئیات تازه درباره سفرهای جنگی یعقوب به کرمان و فارس. همین امر در مورد طبری که در گزارش دادن این رویدادها به نقل دیده‌های خود می‌پردازد نیز صادق است. ابن خلکان مقاله زندگی‌نامه‌ای بلندی را که در کار او استثنائی است به یعقوب اختصاص می‌دهد و مطالب آن را از چندین منبع مختلف گرفته است. ابولحسین عبیدالله عضو خاندان طاهری بود و بنابراین گویا درباره رویدادهای مشرق که برای خاندان او بسیار مصیبت‌بار بوده‌اند، آگاهی‌هایی فراوان داشته است. از جمله منابع ابن خلکان نیز مهمترین منابع غربی، یعنی ابوعبیدالله محمد بن ازهر اخباری است که وی نیز آگاهی‌های خود درباره تاریخ‌نگار معروف علی بن محمد، معروف به «ابن بسام» بود.[۱]

منابعی که به گروه «شرقی» تعلق دارند بر خلاف فی المثل یعقوبی همروزگار اوایل دوره صفاری نیستند، اما در دوره جانشینان صفاریان در خراسان، یعنی سامانیان زندگی می‌کردند. در نتیجه، در بدست دادن تاریخ دقیق رویدادها دقت کمتری دارند، اما در عوض به ذکر جزئیاتی می‌پردازند که در جای دیگر بدست نمی‌آید. گذشته از این دو منبعی که از آنها سخن رفته، ابن خلکان از منبع دیگری به نام سلامی یاد می‌کند که اطلاعات او گه‌گاه با آگاهی‌هایی که منابع دیگر بدست می‌دهند همخوانی ندارد. و ابن‌اثیر نیز در تالیف خود هم از کتاب ابن ازهر بهره می‌گیرد و هم از نوشته‌های سلامی. گردیز، مورخ غزنوی نیز از تاریخ ولایت‌های خراسان اسلامی که غالباً از آن نقل‌قول می‌شود، اما خود اثر از میان رفته، استفاده کرده است. ابوعلی حسین بن احمد سلامی از کارکنان دستگاه دیوانسالاری سامانی در نیمه یکم سده چهارم هجری / دهم میلادی بود. با توجه به آگاهی احتمالی او درباره اوایل دوره صفاری، بارتولد حدس زده که وی از وزیران سامانی بود که اندکی پیش از شکست عمرو بن لیث از امیر اسماعیل بن احمد در ۲۸۷ ق / ۹۰۰ م خدمت امیر صفاری می کرده است. همچنین، گویا که بخش درباره صفاریان طبقات ناصری، نوشته منهاج بن سراج جوزجانی، مورخ غوریان در سده هفتم هجری/ سیزدهم میلادی در نهایت برگرفته از کتاب سلامی است. منبع واسطه شاید قصص ثانی ابن هیصم بوده است. اما درباره کتاب اخیر چیز دیگری دانسته نیست. همچنین، حکایت متعدد درباره اوایل دوره صفاری در جوامع‌الحکایات (نظام‌الدین شمار آنها را ۳۷ حکایت می‌داند که نشان‌دهنده سنت شرقی در تازه‌ترین شکل آن در سده هفتم هجری/سیزدهم میلادی است). عوفی منبع چندین حکایت خود را اخبار یعقوب لیث و اخبار آل لیث یاد می‌کند و ناظم حدس زده است که این منابع در واقع عناوین بخش‌های مربوط در تاریخ ولایت‌های خراسان بوده‌اند. سرانجام اطلاعاتی که در آثار جغرافی‌نویسانی چون اصطخری و ابن حوقل و مروج‌الذهب مسعودی آمده، از جهت زمینه‌های سال‌شماری، باید از منبعی تعبیت کنند که پیش از اثر سلامی نوشته شده بودند. اصطخری در اثر جغرافیایی خود چنان به توصیف مفصل و جز به جز زرنگ می‌پردازد که گویی خود (یا سلف وی بلخی) به سیستان سفر کرده است.[۲] مسعودی درباره آغاز کار یعقوب در کتاب بزرگ خود اخبارالزمان که مروج‌الذهب تلخیص آن است، سخن رانده است. متاسفانه مروج از سال‌های زندگی یعقوب به سرعت می‌گذرد و گزارش مفصلی در اینباره بدست نمی‌دهد.[۳]

منابع تاریخی موجود درباره مشرق ایران، چه آنهایی که به عربی نوشته شده‌اند و چه آنهایی که از قرن پنجم هجری/یازدهم میلادی به بعد به فارسی تصنیف گردیدند، کلا با صفاریان خصومت می‌ورزند. بیشتر مورخان بازتابنده محیط اجتماعی سلسله مراتبی و اشرافی خلاف عباسی و امپراتوری سامانیان، غرنویان و سلجوقیان می‌باشند. این مورخان در اصل و نسب پست صفاریان با تحقیر می‌نگرند و آنها را عصیانگرانی می‌دانستند که بر ضد اقتدار قانونی خلفا بپا خاسته بودند، و روی‌هم رفته در نظر آنها صفاریان فراتر از راهزنان نبوده‌اند. ظاهراً امرای نخستین صفاری شخصاً احساسات مذهبی شدیدی نداشتند، اگر چه شواهدی در دست است که آنها از ضرورت جلب رضایت طبقات مذهبی سنت بی‌خبر نبوده‌اند. با وجود این، مورخان بارها آنها را به رفض و مهمتر از همه به همدلی با خوارج متهم کرده‌اند، زیرا فرقه خارجی در سیستان مدتی درازتر از بیشتر بلاد شرقی اسلام دوام آورده بود. در اینکه صفاریان دارای اعتقادات خارجی بوده‌اند، جای تردید است، اما نمی‌توان انکار کرد که یعقوب افواج خارجی را داخل سپاه خود کرده و از قابلیت‌های جنگی آنها بهره برده بود. نظام الملک که دل مشغولی تهدید فدائیان غلات شیعه به ساختمان امپراتوری سلجوقی بوده، یعقوب را حتی اسماعیلی می‌داند. تنها در نوشته‌های مسعودی که با شیعیان همدلی داشت، قابلیت‌های تردیدناپذیر یعقوب به عنوان یک رهبر نظامی مشفقانه ارزیابی می‌شود.[۴]

خوشبختانه در تاریخ سیستان که بخش عمده آن را مولف سگزی گمنامی در سال‌های سده پنجم هجری/یازدهم میلادی نوشته است، مطالبی آمده است که دشمنی منابع سنی را بسیار تعدیل می‌کند. مولف کتاب وطن‌پرستی محلی زیادی نشان می‌دهد و در دست‌آوردهای یعقوب و عمرو با غرور می‌نگرد. زیرا این امیران، ولایت دوردست و نسبتاً بی اهمیت سیستان را برای مدتی مرکز امپراتوری پنهاوری کردند که بر طاهریان غالب آمده و بر خلفای عباسی ترس انداخته بود. تاریخ سیستان از صفاریان در طی دو قرن حیاتشان چنان به تفضیل سخن می‌گوید که می‌توان آن را منحصراً تاریخ صفاریان نامید.[۵] تقریباً یک سوم کتاب به تاریخ سیستان و امیرهای صفاری در طی کمابیش ۱۴۰ سال میان به قدرت رسیدن یعقوب و تصرف سیستان به دست غزنویان در سال ۳۹۳ ق / ۱۰۰۳ م اختصاص دارد. گرایش نویسنده ناشناخته این کتاب، خنثی کننده سودمند نگرش دشمنانه تقریباً همه منابع دیگر است. این منابع دیگر که در محیط‌های اشرافی و سنی دودمان‌هایی چون سامانیان، غزنویان و سلجوقیان کار می‌کردند، صفاریان را راهزنانی می‌دانستند که درازدستی‌هایی آنان، دودمان محبوبی چون طاهری را در خراسان برانداخت، بنیاد قدرت خلافت در جنوب ایران را سست و لرزان کرد و تنها تلاش بلندپروازانه ایشان برای براندازی دولت سامانیان در ماوراءالنهر پیشروی آنان را متوقف ساخت. نویسندگان سنی وابسته به دستگاه خلافت اتهام همدلی صفاریان با خوارج و استفاده آنها از سپاهیان خارجی را بارها گفته‌اند. اما دست‌کم، این اتهام دومی راست است. وزیر بزرگ، نظام‌الملک توسی که ذهنش را اندیشه تهدید اسماعیلیان و فدائیان ایشان به چهارچوب امپراتوری سلجوقی پر کرده بود، گام را فراتر نهاده حتی یعقوب را از پیروان مذهب اسماعیلی می‌خواند. اما تاریخ سیستان صفاریان را تجسم غرور و میهن‌دوستی محلی می‌بیند، رهبرانی که برای مدتی کوتاه سیستان را مرکز امپراتوری پهناوری کردند که گستره آن از کابل در شرق تا مرزهای عراق در غرب می‌رسید.[۶]

تبار


برخی از مورخان نسب یعقوب لیث را به خسروپرویز، می‌رسانند و معتقدند که در زمان حمله اعراب، یکی از فرزندان خسروپرویز در دزپل اقامت گزیده و در گمنامی زندگی می‌گذراند. نوادگان این شخص به علت آنکه از جانب عرب‌ها شناخته شده بودند، تصمیم به ترک آن محل گرفتند و در دژ هفت‌فواد اقامت کردند و چون در آنجا نیز احساس خطر نمودند، به سیستان رفتند و یعقوب از آن خاندان است و نسب او را چنین می‌نگارند: «یعقوب بن لیث بن معدل بن حاتم بن ماهان بن کیخسرو بن اردشیر بن قباد بن خسروپرویز». اما به طور کلی، سند معتبری درباره اجداد یعقوب وجود ندارد و در انتساب او به پادشاهان ساسانی جای تردید است، زیرا تقریباً عموم حکومت‌هایی که بعد از ورود اسلام در ایران تشکیل شده‌اند، به نحوی خود را به یکی از خاندان‌های بزرگ ایرانی قبل از اسلام منسوب کرده‌اند. علت این انتساب، از طرفی واکنش ایرانیان در مقابل عصبیت عرب‌ها و تحقیر عجم بوده است و از طرف دیگر، بدین ترتیب می‌توانستند از حس ملیت‌پرستی مردم استفاده کنند و با بیدار کردن غرور قومی از کمک و یاری آنها برخوردار شوند. علاوه بر آن به مقابله با فرستادگان خلفا پرداخته و حکومت مستقلی تشکیل دهند.[۷] فرمانروایان مسلمان، از ایرانی گرفته تا عرب و ترک، همگی خود را به گونه‌ای به دودمان ساسانی متصل می‌کردند و بدین‌گونه، ساسانیان هیچ‌گاه فراموش نشدند.[۸]

تاریخ سیاسی

یعقوب لیث

درهم نقره‌ای بعقوب لیث، ۳٫۰۷ گرم، بنجیر، ۲۶۱ هجری

یعقوب در سال ۲۵۹ با حیله و بدون جنگ بر نیشابور دست یافت. او در خراسان تجهیزات نظامی طاهریان را تصاحب نمود و جمعی از نظامیان و مردم خراسان را به سپاه خویش ملحق ساخت. بعقوب در این زمان در اوج قدرت به سر می‌برد. او پیش از تصرف نیشابور طی نامه‌ای به محمد بن طاهر اعلام کرده بود که به دستور خلیفه، قصد تصرف سرکوبی حسن بن زید را دارد. حال بعد از تصرف در خراسان، با امکانات بهتر می‌توانست این مقصود را به انجام برساند. یعقوب در مسیر حرکت خود به سوی طبرستان، گرگان را تصرف کرد. پیش از ورود او به طبرستان، بعضی از امرای محلی که با داعی کبیر دشمنی داشتند به او پیوستند. یعقوب مقاومت‌های داعی کبیر و مردم را درهم شکسته تا آمل پیشروی کرد. داعی کبیر از مردم خواست تا با تشکیل دسته‌های نظامی کوچک، به شیوه پارتیزانی، سپاهیان یعقوب را از پا درآورند، یعقوب نیز متقابلاً بر مردم سخت گرفت: «تا ولایت چنان شد که از طعام و لباس هیچ با خلق نماند».[۹]

مردم به مقر افرادی که یعقوب به فرمانروایی بر شهرها می‌گماشت، می‌تاختند و به این طریق فرصت استقرار یافتن نیروهای صفاری را از ایشان سلب می‌کردند. یعقوب در تلاش برای دستیابی بر داعی کبیر وارد ارتفاعات منطقه نیز شدند، ولی عاقبت خسته و درمانده، در تلاش برای دستیابی بر داعی کبیر وارد ارتفاعات منطقه نیز شدند، ولی عاقبت خسته و درمانده، در حالی که بر پشت یاران خویش حمل می‌گردید، از فراز کوه‌ها پایین آمد و چون باقی ماندن در منطقه را به ضرر خویش ارزیابی کرد، ناگزیر در محرم ۲۶۱ هجری به سوی گرگان بازگشت. یعقوب در این حمله دچار صدمات بسیاری گشت، ولی توانست خسارت جبران‌ناپذیری بر علویان وارد آورد.[۱۰]

تعداد بازدید از این مطلب: 60
موضوعات مرتبط: صفاریان , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


نویسنده : مهرداد برومندنیا
تاریخ : یک شنبه 2 آذر 1393
نظرات
آل‌زیار
زیاریان
931–۱۰۹۰
 
پایتخت اصفهان، گرگان، ری و آمل
زبان‌(ها) فارسی، طبری، عربی و...
دین اسلام
دولت امارت
امیر مرداویج زیاری
  وشمگیر
تاریخچه  
 - تأسیس 931
 - انقراض ۱۰۹۰
پیش از آن به دنبال آن
عباسیان
باوندیان
اسفار بن شیرویه
علویان طبرستان
سلجوقیان
بوییان
گنبد قابوس، ساخته شده در دوران زیاریان
Faravahar background
ایران بزرگ
پیش از پیدایش دولت–ملت‌های نوین
پیشانوین
از مجموعه مقاله‌های:
Gold cup kalardasht.PNG

تاریخ طبرستان

درگاه طبرستان P Tabaristan.svg ویکی‌پروژه طبرستان
از مجموعه مقاله‌های:
Marlik cup iran.jpg

تاریخ گیلان

درگاه گیلان

زیاریان یا آل زیار و آل بویه دو خانواده ایرانی از نواحی مازندران و گیلان بودند که توانستند به حکومت ایران برسند. در غرب و مرکز ایران دو سلسله از دیلمیان به نام آل زیار (۳۲۰ ه. ق.) و آل بویه که هر دو از مناطق شمال برخاسته بودند، نواحی مرکزی و غربی ایران و فارس را از تصرف خلفا آزاد کردند. دیلمی نام قوم و گویشی در منطقه کوهستانی گیلان بود به نام دیلمستان. دیلمیان سخت نیرو گرفتند و مدت ۱۲۷ سال حکومت راندند و چون خلفا در برابر آن‌ها چاره‌ای جز تسلیم ندیدند، حکومت بغداد را به آن‌ها واگذاشتند و خود به عنوان خلیفگی و احترامات ظاهری قناعت کردند. در واقع، بعد از حکومت نیمه‌مستقل طاهریان و پس از صفاریان و در ایام امارت امرای سامانی در ماوراءالنهر، خانواده‌های از مازندران و سپس گیلان توانستند بر قسمت عمده ایران غربی، یعنی از خراسان تا بغداد تسلط یابند. حکومت این خانواده‌ها به نام دیلمیان شهرت یافته‌است.

زیاریان یک سلسله زیدی مذهب از مناطق ساحلی دریای خزر بودند. آنان ابتدا در شمال ایران و طبرستان و گرگان حکومت می‌کردند. زیاریان هم جزو مردم کوه‌نشینی بودند که رسیدنشان به قدرت «بسط دیلمی» تاریخ ایران را شکل داد. پس از افول اقتدار مستقیم خلافت در شمال‍غرب ایران و ظهور قدرت‌های محلی چون حکام ساجد آذربایجان بسیاری از سران کوه‍‌نشین بدل به سربازانی جویای نام شده و در خلاء قدرت مدعی حکومت شدند. موفق‌ترین آن‌ها سه بویی دیلمی بودند.[۱]

مرداویج بن زیار بنیان‌گذار زیاریان مدعی بود از یک خاندان سلطنتی پیش از اسلام گیلان ریشه می‌گیرد. او اول به حسنیان طبرستان و سپس به اسفار بن شیرویه سردار گیلی خدمت می‌کرد.[۲]

سرزمین‌های طبرستان و دیلم که در قسمت شمالی البرز و در پناه کوه‌ها و دره‌های صعب العبور و جنگل‌های انبوه قرار دارد، از قدیم‌الایام (حتی پیش از اسلام) حاکمیت خود را حفظ کرده بود، چنانکه زمان انوشیروان (خسرو اول ۵۷۹ – ۵۳۱ م.) تا مدت‌ها این ولایت یک نوع حکومت خودمختار داشت.

بعد از فتوحات مسلمانان در اکناف ایران (با اینکه تا اقصی نقاط خراسان تحت نفوذ اعراب مسلمان درآمد) بازهم طبرستان و دیلمان از حملات آنان محفوظ ماند. خاندان‌های قدیم آن ولایت، مانند اسپهبدان و قارنیان و خانواده جستان (حدود رودبار و منجیل) همچنان به آداب و رسوم خود زندگی می‌کردند. همچنین، بسیاری مذهب خود را نیز حفظ کردند تا روزگاری که گروه‌های از اعراب طرفدار خاندان علی و شیعیان زیدیه به آن نواحی پناه بردند و مورد حمایت همان خانواده‌ها قرار گرفتند. چنانکه وقتی «داعی کبیر» حسن بن زید در آن نواحی سکنی گزید، جمعی کثیر از مردم طبرستان و گیلان به طرفداری او برخاستند. همچنین در جنگ‌هایی که میان او و یعقوب لیث صفاری رخ داد، مردم گیلان از او حمایت بی‌دریغ نمودند.

مرد آویج

مسئله طبرستان از همان اوایل طلوع آن‌ها برای سامانیان حل‌نشده باقی‌مانده بود. اسفار پسر شیرویه، هرچند ابتدا با سامانیان همراه بود، اما در آخر کار بر آنان شورید.او چندین جنگ با ماکان بن کاکی کرد و اورا شکست داد.اسفار مردی خونریز و غیر مسلمان بود.او به تدریج گرگان، طبرستان، قزوین، ری، قم، کاشان و خراسان را به تصرف خود درآورد. اسفار فرماندهی سپاه خود را به یکی از بزرگان ولایت، یعنی مرد آویچ پسر زیار سپرد، ولی خود با طغیان سربازان روبه‌رو گردید و در طالقان به قتل رسید (۳۱۶ ه. ق.). قلمرو حکومت مرد آویچ علاوه بر مازندران و قسمتی از گیلان، به شهرهای ری، قم و کرج ابودلف (کرهرود) و ابهر و بالاخره همدان رسید. حتی سپاه خود را به حدود دینور نیز فرستاد (۳۱۹ ه. ق.). مرد آویچ، اصفهان را فتح کرد و خیال حمله به بغداد را داشت. وی به زبان آورده بود که من شاهنشاهی ساسانی را برمی‌گردانم" (تاریخ الخلفاء سیوطی، ص ۲۵۹) و قصد داشت که مدائن را پایتخت قراردهد. او پس از آنکه مراسم جشن سده را در اصفهان بر پای داشت، به علت اختلافی که میان غلامان ترک و دیلم او پیش آمده بود، به دست غلامان ترک در حمام کشته شد (۳۲۳ ه. ق.).

وشمگیر

بعد از مرد آویچ، جمعی از یاران او برادرش «وشمگیر» را از مازندران به اصفهان و ری احضار کردند که حکومت را به او بسپارند، اما چنانکه خواهیم دید، حکومت ولایت‌های عمده دیگر به دست آل بویه افتاد و این خانواده بعضی نواحی قلمرو حکومت خود را به حوالی مرزهای ایران در عصر ساسانی رساندند. در این مدت، وشمگیر تنها به حکومت گرگان و قسمتی از مازندران اکتفا کرد (۳۲۳ تا ۳۵۷ ه. ق.). جنگ‌های او با آل بویه، به شکست انجامید و تقاضای کمک از نوح بن نصر سامانی نیز بی‌نتیجه ماند. وشمگیر در حالی که آماده نبرد با آل بویه می‌شد، در حین شکار، مورد حمله گرازی قرار گرفت و کشته شد (اول محرم ۳۵۷ ه. ق.). بهستون (بیستون) پسر وشمگیر، با برادرش قابوس رقابت داشت و حوزه حکومت قابوس – بعد از مرگ برادر – به همان گرگان منحصر شد. در جنگی که میان او و آل بویه در حوالی استرآباد درگرفت، شکست خورد و به خراسان فرار کرد (۳۷۱ ه. ق.). بعد از آن، گرگان در دست آل بویه باقی ماند و قابوس نیز در ۴۰۳ ه. ق. به قتل رسید. بعد از او، فرزندش منوچهر که داماد سلطان محمود نیز بود نتوانست بر قلمرو خود بیفزاید و نوشیروان پسرش و جستان نوه‌اش، تنها به صورت امرای محلی در گرگان تا حدود سال‌های ۴۳۵ ه. ق. حکومت راندند. در تمام مدتی که قابوس و منوچهر و سایر اولاد زیار در گرگان حکومت نیمه‌مستقلی داشتند، خاندان بویه که دست‌پرورده مرد آویچ بودند، پی‌درپی به فتوحات تازه دست می‌یافتند و قلمرو حکومت خود را توسعه می‌دادند

تعداد بازدید از این مطلب: 63
موضوعات مرتبط: زیاریان , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


نویسنده : مهرداد برومندنیا
تاریخ : یک شنبه 2 آذر 1393
نظرات
(به عربی: الخلافة العباسية)
امپراتوری
۷۵۰ تا ۱۲۵۸ میلادی
 

پرچم خلافت عباسی

وسعت قلمرو عباسیان در دوران اوج خود در حدود ۸۵۰ میلادی
پایتخت کوفه
(750–762)
بغداد
(762–796)
(809–836)
(892–1258)

رقه (سوریه)
(796–809)
سامرا
(836–892)
زبان‌(ها) زبان رسمی:
عربی
زبان‌های محلی:
آرامی، ارمنی، آمازیغی، قبطی، گرجی، یونانی، کردی، پارسی میانه، ترکی
دین اسلام سنی
دولت خلافت
خلیفه
 - ۷۵۰–۷۵۴ سفاح (اولین)
 - ۱۲۴۲–۱۲۵۸ مستعصم (آخرین)(خلیفه در بغداد)
 - ۱۵۰۸–۱۵۱۷ متوکل سوم(آخرین)(خلیفه در قاهره)
دوره تاریخی قرون وسطی
 - تأسیس ۷۵۰ میلادی
 - انقراض ۱۲۵۸ میلادی
یکای پول دینار، درهم، فلس
پیش از آن به دنبال آن
خلافت اموی
سلسله گاوبارگان
قارنوندیان
چغانیان
ختلان
امپراتوری مغول
سلطنت مملوک (مصر)
امروزه بخشی از

خلافت عباسیان (به عربی: الخلافة العباسیة) یا به صورتی دیگر عبّاسیّان (همچنین عبّاسیّون) به سومین خلافت اسلامی و دومین سلسله اسلامی اطلاق میشود.خلافت عباسیان توسط خاندان عباسی اداره می‌شد.

خلافت عباسی توسط نوادگان عباس بن عبدالمطلب، عموی پیامبر، که از بنی هاشم بود در سال ۷۵۰ میلادی در حران تاسیس شد .مرکز این خلافت بعدها از حران به بغداد منتقل شد،حکومت عباسی در بغداد در سال ۱۲۵۸ میلادی پس از یورش مغولان به پایان رسید.سپس توسط بازماندگان این دودمان حکومت مذکور به قاهره منتقل شد؛در سال ۱۵۱۹ میلادی پس از فتح شام ومصر توسط ارتش عثمانی سلسله عباسیان منقرض شد. [۱]

بنی عباس در سیاست داخلی و اداره کشور مانند امویان همان سیستم اداری و روش ایرانیان را پسندیدند و پیش گرفتند.[۲] خلافت بنی عباس در سال ۱۳۲ هجری قمری توسط شخصی به نام سفاح تشکیل شد . مردی که در به قدرت رساندن خلافت بنی عباس نقش مهمی داشت ابو مسلم خراسانی بود که بعد ها توسط منصور جانشین و برادرزاده سفاح به قتل رسید. منصور حکومتی را که عمویش پایه گذاری کرده بود قدرتمند کرد و پایتخت حکومت بنی عباس را به شهر بغداد منتقل کرد و تمامی دشمنان خود را به شدت سرکوب کرد . قدرتمندریت فرمانروای خاندان بنی عباس هارون الرشید است که در زمان او قلمرو خلافت بنی عباس در اوج وسعت قرار داشت . با این همه بسیاری که از قدرتی که به هارون الرشید نسبت می دهند به خاطر وزیر بزرگ او یحی برمکی بود . یحیی برمکی با هارون الرشید بزرگ شده بود با این حال بعد ها به دلیل قدرت بسیاری که به دست اورده بود کشته شد . بعد از مرگ هارون الرشید میان دو پسر او امین و مامون بر سر قدرت درگری اتفاق افتاد.امین بعد از پنج سال حکومت توسط برادر خود کشته شد . چون مامون به یاری ایرانیان به قدرت رسید پایتخت بنی عباس را از بغداد به شهر مرو در خراسان انتقال داد . این کار مامون با مخالفت شدید بزرگان خاندان بنی عباس قرار گرفت . مامون برای اینکه بزرگ شیعیان یعنی علی بن موسی الرضا را زیر نظر مستقیم خود بگیرد، او را به مرو آورد و مقام ولیهدی را به ایشان پیشنهاد کرد . علی بن موسی الرضا به شرط آنکه در کارهای سیاسی دخالتی نکند و هیچ کسی را عزل یا نصب نکند قبول کرد با این وجود یک سال بعد ایشان توسط خلیفه ی بنی عباس مسموم و کشته شد و مامون دوباره پایتخت بنی عباس را به بغداد انتقال داد . بعد از مرگ مامون قدرت خاندان بنی عباس رو به انحطاط نهاد و قسمت های قلمرو این حکومت سر یه طغیان برداشتند و حکومت هایی برای خود تشکیل دادند . شاید بعد از مامون بتوان به دو نفر از خلفای بنی عباس اشاره ی کوتاه کرد . یکی معتمد که در زمان او یکی از شاهان ایران به نام یعقوب لیث برای سرنگونی حکومت بنی عباس به بغداد حمله کرد ولی شکست خورد و کمی بعد بر اثر بیماری مرد . دیگری منصور که تلاش بسیاری کرد تا حکومت ایرانی خوارزمشاهیان را در خراسان سرنگون کند و به همین جهت مغولان را تحریک کرد که به ایران حمله کنند . اخرین خلیفه ی بنی عباس معتصم از مغولان شکست خورد و تسلیم شد و حکومت بنی عباس سرنگون گردید

فهرست خلیفه ها (در قاهره)

  خلیفه زندگی خلافت
۱ أبو القاسم أحمد المستنصر بالله  ....-۱۲۶۲   ۱۲۶۱-۱۲۶۲ 
۲ أبو العباس أحمد الحاکم بأمر الله  ....-۱۳۰۲   ۱۲۶۸-۱۳۰۲ 
۳ أبو الربیع سلیمان المستکفی بالله   ۱۲۸۵-۱۳۴۰   ۱۳۰۲-۱۳۴۰ 
۴ أبو إسحاق إبراهیم الواثق  ....-....   ۱۳۴۰-۱۳۴۲ 
۵ أبو العباس أحمد الحاکم بأمر الله  ....-۱۳۵۲   ۱۳۴۲-۱۳۵۲ 
۶ أبو الفتح أبو بکر المعتضد بالله  ....-۱۳۶۲   ۱۳۵۲-۱۳۶۲ 
۷ أبو عبد الله محمد المتوکل علی‌الله  ....-۱۴۰۶   ۱۳۶۲-۱۳۷۷ 
۸ أبو یحی زکریاء المستعصم بالله  ....-....   ۱۳۷۷-۱۳۷۷ 
۷ أبو عبد الله محمد المتوکل علی‌الله  ....-....   ۱۳۷۷-۱۳۸۳ 
۹ أبو حفص عمر الواثق بالله  ....-۱۳۸۶   ۱۳۸۳-۱۳۸۶ 
۸ أبو یحی زکریاء المستعصم بالله  ....-....   ۱۳۸۶-۱۳۸۹ 
۷ أبو عبد الله محمد المتوکل علی‌الله  ....-....   ۱۳۸۹-۱۴۰۶ 
۱۰ أبو الفضل العباس المستعین بالله  ....-۱۴۳۰   ۱۴۰۶-۱۴۱۲ 
۱۱ أبو الفتح داود المعتضد بالله  ۱۳۸۰-۱۴۴۱   ۱۴۱۲-۱۴۴۱ 
۱۲ أبو الربیع سلیمان المستکفی بالله  ....-۱۴۵۰   ۱۴۴۱-۱۴۵۰ 
۱۳ أبو البقاء حمزة القائم بأمر الله  ....-۱۴۵۹   ۱۴۵۰-۱۴۵۵ 
۱۴ أبو المحاسن یوسف المستنجد بالله  ....-۱۴۷۹   ۱۴۵۵-۱۴۷۹ 
۱۵ أبو العز عبدالعزیز المتوکل علی‌الله  ۱۴۱۶-۱۴۹۸   ۱۴۷۹-۱۴۹۸ 
۱۶ أبو الصبر یعقوب المستمسک بالله  ....-۱۵۲۱   ۱۴۹۸-۱۵۰۹ 
۱۷ محمد المتوکل علی‌الله  ....-۱۵۴۳   ۱۵۰۹-۱۵۱۶ 
۱۶ أبو الصبر یعقوب المستمسک بالله  ....-۱۵۲۱   ۱۵۱۶-۱۵۱۷ 
تعداد بازدید از این مطلب: 58
موضوعات مرتبط: خلافت عباسیان , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


نویسنده : مهرداد برومندنیا
تاریخ : یک شنبه 2 آذر 1393
نظرات
خلافت اموی در بیشترین وسعت خود

امویان از دودمان‌های تاریخی اسلامی بودند. این دودمان از قبیله قریش و از طایفه بنی‌امیه بودند.

امویان از سال ۶۶۱ تا ۷۵۰ میلادی به عنوان خلفای امپراتوری تازه تاسیس اسلامی در دمشق حکومت کردند و اولین سلسله موروثی را در تاریخ اسلام پدید آورند. قلمرو تحت حکومت آنها از مشرق تا هند و از مغرب تا شبه جزیره ایبریا گسترده بود. بعد از سقوط حکومت امویان در شرق به وسیله عباسیان آنان در اندلس (اسپانیا) امارت قرطبه (کوردوبا) را بنا نهادند که از سال ۷۵۶ تا ۱۰۳۱ حکومت کرد و این حکومت از سال ۹۲۹ میلادی به نام خلافت بود.

در باب ریشه این قوم باید گفت که آنها همچون پیامبر اسلام از مردی به نام عبدالمناف از طایفه قریش نشأت می‌گیرند. از دو پسر این شخص یکی به نام هاشم جد خاندان هاشمی و پیامبر اسلام بود و دیگر عبدالشمس پدر امیه که جد خاندان بنی امیه بود.

در ابتدای قرن هفتم میلادی اعقاب امیه یکی از خانواده‌های پرنفوذ اعراب مکه بودند. در این زمان بود که محمد بن عبدالله از خاندان هاشم اعلام پیامبری کرد. هنگامی که محمد در سال۶۲۲ میلادی به مدینه مهاجرت کرد و در پی آن نبردهایی با مکیان داشت با اعضای خانواده امویان که در سمت سپاه مکه بودند، جنگید. از این میان ابوسفیان بن حرب پدر معاویه اولین حاکم امویان رهبری سپاه مکه را بر عهده داشت. مدینه بر سر راه شام قرار داشت و تجارت با شام مهم ترین منبع درآمد خانواده بنی امیه بود. محمد با بستن این مسیر توانست سرانجام ابوسفیان را ناتوان کرده و منجر به سقوط مکه شد. ابوسفیان کمی قبل از فتح مکه توسط مسلمانان ناگزیر به دین اسلام درآمد. در نهایت با این تغییر جهت، ضمن بازگشت صلح به دو خانواده رقیب اموی و هاشمی در قریش، باعث شد که امویان بتوانند در سیاست آینده حکومت اسلامی- عربی نوپا نقش مهمی بازی کنند. معاویه پسر ابوسفیان کمی بعد به عنوان کاتب وحی درآمد. بعد از مرگ محمد، معاویه در نبردهای سپاه اسلام علیه امپراتوری روم شرقی در آسیای صغیر (سوریه یا شام)شرکت کرد و موفق به فتح دمشق شد.

در سال ۶۴۴ میلادی عثمان بن عفان که از خانواده امویان بود به عنوان خلیفه انتخاب شد. عثمان بر خلاف سایر افراد قبیله خود از همراهان اولیه محمد بود و در هجرت او از مکه به مدینه حضور داشت. هنگامی که او مناصب حکومت را تقسیم می‌کرد، معاویه را به عنوان حاکم شام منصوب کرد. با قتل عثمان در سال ۶۵۶ میلادی یا ۳۵ هجری قمری در مدینه، علی ابن ابیطالب به خلافت برگزیده شد. درحالی که معاویه قصد داشت با بیعت با علی به عنوان خلیفه مسلمانان ولایت خود بر شام را تحکیم کند، علی ابن ابیطالب به دلیل فساد در دستگاه حاکمیت معاویه وی را عزل کرد اما معاویه از فرمان خلیفه مسلمانان سر پیچی کرد و ادعای خلافت نمود. نتیجه این درگیری های داخلی در اواسط قرن هفتم میلادی ایجاد آشوب و بی ثباتی در نواحی عراق امروزی بود. به این ترتیب معاویه نه تنها با علی بیعت نکرد بلکه خود مدعی خلافت مسلمانان شد و تا علی زنده بود با او بر سر این عنوان جنگید. معاویه پس از مرگ علی در کوفه، به نبرد با حسن بن علی پرداخت و سرانجام خلافت را به چنگ آورد و دمشق را پایتخت خود و خاندانش ساخت. معاویه برخلاف سنت شیخین و عثمان که برای خود جانشین تعیین نکردند، سیاست جانشینی پسر به جای پدر را در خلافت به راه انداخت و پس از خود پسرش یزید، خلیفه مسلمانان شد. از کارهای او نبرد با حسین بن علی و رویداد کربلاو حمله به مدینه و مکه بود. پس از وی پسرش معاویهٔ دوم سر کار آمد ولی پس از چهل روز کناره گیری کرد و اندکی پس از آن درگذشت. با کناره گیری و مرگ وی در میان خاندان اموی درگیری افتاد و شورش‌هایی که به پا شده بودند فراگیرتر شدند؛ عبدالله بن زبیر در مکه و مختار ثقفی در کوفه به پا خاستند و گروهی از امویان شام نیز فرمانبردار عبدالله بن زبیر شدند. سرانجام عبدالملک بن مروان به کمک حجاج بن یوسف ثقفی شورشیان را سرکوب کرد و حجاج را به فرمانروایی ایران و عراق گماشت. حجاج برای پایداری امویان کوشش‌های فراوان نمود و بسیاری از مخالفان را کشت یا به زندان افکند. امویان در زمان خلافتشان سرزمین‌های بسیاری را به چنگ آوردند و بارها شورش‌های ایرانیان را سرکوب نمودند؛ تا اینکه ابومسلم سردار ایرانی آنان را سرنگون ساخت و عباسیان که شاخه ای از خانواده هاشمی (فرزاندان عباس عموی علی و فرزند ابو طالب) نیرنگ خلافت را از آن خود کردند دیندارترین خلیفه اموی عمر بن عبدالعزیز بود.

واپسین خلیفه اموی مروان بن محمد بود که به دست یاران ابومسلم خراسانی کشته شد.

امویان فرمانروایانی بیش از اندازه عربگرا بودند. سختگیریهای آنان بر نژادها و اندیشه و آیینهای گوناگون مردم زیر ستم ایشان را به ستوه آورده بود که سرانجام پایه‌های لرزان فرمانرواییشان را فروریخت.

امویان در سیاست داخلی و اداره کشور همان سیستم اداری و روش ایرانیان را پسندیدند و پیش گرفتند.

فهرست نام خلفای اموی

  فرمانروا زندگی فرمانروایی
۱ معاویه بن ابی‌سفیان

 ۶۰۶-۶۸۰ 

 ۶۶۲-۶۸۰ 

۲ یزید بن معاویه

 ۶۴۶-۶۸۴ 

 ۶۸۰-۶۸۴ 

۳ معاویه بن یزید

 ۶۶۴-۶۸۴ 

 ۶۸۴-۶۸۴ 

۴ مروان بن الحکم

 .... -۶۸۵ 

 ۶۸۴-۶۸۵ 

۵ عبدالملک بن مروان

 ۶۴۷-۷۰۵ 

 ۶۸۵-۷۰۵ 

۶ ولید بن عبدالملک

 .... -۷۱۵ 

 ۷۰۵-۷۱۵ 

۷ سلیمان بن عبد الملک

 .... -۷۱۸ 

 ۶۸۹-۷۱۸ 

۸ عمر بن عبدالعزیز

 ۶۸۱-۷۲۰ 

 ۷۱۸-۷۲۰ 

۹ یزید بن عبدالملک

 ۶۹۱-۷۲۴ 

 ۷۲۰-۷۲۴ 

۱۰ هشام بن عبدالملک

 ۶۹۰-۷۴۳ 

 ۷۲۴-۷۴۳ 

۱۱ ولید بن یزید

 ۷۰۹-۷۴۴ 

 ۷۴۳-۷۴۴ 

۱۲ یزید بن الولید

 .... -۷۴۴ 

 ۷۴۴-۷۴۴ 

۱۳ ابراهیم بن الولید

 .... -۷۵۰ 

 ۷۴۴-۷۴۵ 

۱۴ مروان بن محمد

 .... -۷۵۰ 

 ۷۴۵-۷۵۰ 

مساجد ساخته شده

سکه

سکه طلا دوره اموی منقش به عبدالملک مروان، براساس نمونه سکه ساسانیان
سکه طلا دوره اموی، یافت شده در ایران
تعداد بازدید از این مطلب: 67
موضوعات مرتبط: امویان , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


به وبلاگ من خوش آمدید


عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود