دوران ایران باستان دوران تشکیل دولت ماد تا پایان حکومت ساسانیان و حمله عرب به ایران است. (..۶ ق.م. تا ۶۵۲ م)
پیش از مهاجرت آریاییها به فلات ایران، اقوامی با تمدنهای متفاوت در ایران میزیستند. سرزمین کنونی ایران بخشی بزرگی از یک واحد جغرافیایی بنام فلات ایران است، این واحد طبیعی با تنوع اقلیمی و زیستی خود دارای ویژگیهای بارزی است که در نتیجه آن وحدت فرهنگی ایران را سبب شدهاست، بی شک تمدن بشری مرهون نبوغ و خلاقیت مردمانی بودهاست که سالیان دراز در این سرزمین زندگی کردهاند و در تعامل با جغرافیا و نظام طبیعی حاکم بر آن و در جریان روزگار، تاریخ فرهنگی وتمدن خود را آفریدهاند.
پیش از تاریخ
اولین رفتارهای فرهنگی انسان در ایران با ساخت ابزارهای سنگی گوناگون در دوران پارینه سنگی آغاز شد، دوران پارینه سنگی شامل سه دوره کهن، میانی و نوین میشود، آثار بدست آمده از این دوران در ایران بیشتر از دورهٔ پارینه سنگی نوین است که از کاوشگاههایی چون کشف رود خراسان، لدیز سیستان، هومیان کوهدشت و دره هلیلان در ایلام، غار شکارچیان و غار دو اشکف در کرمانشاه و... بدست آمدهاند. در این دوران آدمی افزون بر گردآوری خوراک و شکار بخشی از خوراک خود را ذخیره میکند، با گذر از دوران پارینه سنگی و فرا پارینه سنگی از حدود دوازده هزار سال پیش ساکنان خاور نزدیک از جمله ایران دوره فرهنگی و تمدنی نوسنگی، را آغاز میکنند. دوران نوسنگی با اهلی کردن گیاهان و حیوانات و شکل گیری نهایی روستاها همراه بود و تا هزاره پنجم قبل از میلاد ادامه یافت. در دوران نوسنگی بشر با ساخت سفال، ایجاد فضاهای معماری و ارتقاء سطح صنعت خود، گامی دیگر در ترقی خود برداشت. یادگارهای دوره نوسنگی در ایران از محوطههایی چون تپه سیلک در کاشان، رود اترک در قوچان،چشمه علی تهران، تپه حصار دامغان، تپه گیان نهاوند، تپه باکون فارس، شهرستان سراب، گودین تپه در کنگاور و گوران و گنج دره در کرمانشاه و شوش در خوزستان و... بدست آمدهاست. با گذر از دوران نوسنگی ایران همچون سرزمینهای اطراف خود در آسیای غربی وارد دورانی شد که تولید انبوه فلز، گذر از روستانشینی به شهرنشینی، استفاده از خط و نگارش و به کار بردن نشانهها، گسترش بازرگانی، معماری، بهرهمندی از تاریخ، ادبیات و هنر از ویژگیهای آن دوران است.
بدست آمدن شهرک ویژهٔ ذوب و دستاورد فلز در اریسمان، ساخت سفالینههای برنگاریده و منقوش و چیزهای دینی و... گویای نقش ایران در گردونه رشد و گسترش دانشوارانه، صنعتی و معنوی بشر است. روندی که در آینده با آغاز دوران آهن و ورود گروههای آریایی به پشته و فلات ایران ادامه پیدا کرد. در دوران آهن اوجی دیگر از نیرو و نوآوری و سازماندهی شهرنشینی ایرانی نقش میبندد و یادگارهای باشکوهی همچون زیگورات چغازنبیل، (۱۲۵۰ قبل از میلاد) معبد باباجان و... شکل میگیرند.
در آغاز هزاره یکم دولتهایی همچون مادها، ایلامیها(ایلام نوین) و... در جاهای گوناگون ایران تاسیس میشوند و به رودررویی با فرمانروایی دستدراز و متجاوز آشوری در میانرودان(بین النهرین) میپردازند و کم کم برای رودررویی بهتر در برابر فرمانروایی آشوری و دستدرازیهای آنان به ایران بایکدیگر در قالب فرمانروایی ماد یکی میشوند.
رهنامه و نقشهای از سرزمین ایلام باستان (قرمز) و نواحی همسایه آن. کُنداب پارس (خلیج فارس) در دوران برنز گسترش بیشتری رو به شمالخاوری(شمال غربی) داشتهاست.
ظهور دولت ایلام (۶۴۰ –۳۲۰۰) قبل از میلاد به عنوان اولین قدرت متمرکز در عرصه فلات ایران (جنوب غربی سرزمین کنونی ایران) آغازی بود برای تأثیر فکر، هنر و تمدن مردم فلات ایران بر سایر تمدنهای اطراف همچون تمدن بین النهرین و مصر، ارتباطی که همیشه با کش و قوسهای فراوانی همراه بود و گاهی باعث تسلط تمدنی بر تمدن دیگر میشد. بطوریکه امروزه میتوان آثار تبادل فرهنگی دولت ایلام و سایر اقوام ساکن در کوهستانهای فلات ایران همچون کاسیها، لولوبیان، و اورارتو و... را در میان نقوش برجسته سومریها، اکدیها، آشوریها، بابلیها و... در بین النهرین و یا در میان آثار مکشوفه از شهرهای کهن شوش، انشان، دورانتیاش، نینوا، بابل و... مشاهده کرد هرچند در این دوران تمدنهای قدرتمند دیگری همچون تمدن جیرفت و یا تمدن سرزمینهای جنوب شرقی ایران در شهر سوخته وجود داشتهاند و به طور حتم بسیار قدرتمند بودهاند اما به دلیل نبود شناخت کافی از ارتباط آنها با سایر تمدنهای همجوار صحبت هنوز زود است.
ایلامیان یا عیلامیها اقوامی بودند که از هزاره چهارم پ. م. تا هزاره نخست پ. م.، بر بخش بزرگی از مناطق جنوب و غرب ایران فرمانروایی داشتند. بر حسب تقسیمات جغرافیای سیاسی امروز، ایلام باستان سرزمینهای خوزستان، فارس، ایلام و بخشهایی از استانهای بوشهر، کرمان، لرستان و کردستان را شامل میشد.
آثار کشف شده تمدن ایلامیان، در شوش نمایانگر تمدن شهری قابل توجهی است. تمدن ایلامیان از راه دریایی و شهر سوخته در سیستان، با تمدن پیرامون رود سند هند و از راه شوش با تمدن سومر مربوط میشدهاست. ایلامیان نخستین مخترعان خط در ایران هستند.
به قدرت رسیدن حکومت ایلامیان و قدرت یافتن سلسله عیلامی پادشاهی اوان در شمال دشت خوزستان مهمترین رویداد سیاسی ایران در هزاره سوم پ. م. است. پادشاهی اَوان یکی از دودمانهای ایلامی باستان در جنوب غربی ایران بود. پادشاهی آوان پس از شکوه و قدرت کوتیک - این شوشینک همچون امپراتوری اکد، ناگهان فرو پاشید؛ این فروپاشی و هرج و مرج در منطقه در پی تاخت و تاز گوتیان زاگرس نشین رخ داد. تا پیش از ورود مادها و پارسها حدود یک هزار سال تاریخ سرزمین ایران منحصر به تاریخ عیلام است.
سرزمین اصلی عیلام در شمال دشت خوزستان بوده. فرهنگ و تمدن عیلامی از شرق رودخانه دجله تا شهر سوخته زابل و از ارتفاعات زاگرس مرکزی تا بوشهر اثر گذار بودهاست. عیلامیان نه سامی نژادند و نه آریایی آنان ساکنان اولیه دشت خوزستان هستند.[۲]
مهاجرت آریائیان به ایران
آریائیان، مردمانی از نژاد هند و اروپایی بودند که در شمال فلات ایران میزیستند. دلیل اصلی مهاجرت آنها مشخص نیست اما به نظر میرسد دشوار شدن شرایط آب و هوایی و کمبود چراگاهها، از دلایل آن باشد. مهاجرت آریائیان به فلات ایران یک مهاجرت تدریجی بودهاست که در پایان دوران نوسنگی (۷۰۰۰ سال پیش از میلاد) آغاز شد و تا ۴۰۰۰ پیش از میلاد ادامه داشتهاست.
نخستین آریاییهایی که به ایران آمدند شامل کاسیها (کانتوها - کاشیها)، لولوبیان و گوتیان بودند. کاسیها تمدنی را پایه گذاری کردند که امروزه ما آن را بنام تمدن تپه سیلک میشناسیم. لولوبیان و گوتیان نیز در زاگرس مرکزی اقامت گزیدند که بعدها با آمدن مادها بخشی از آنها شدند. در حدود ۵۰۰۰ سال پیش از میلاد، مهاجرت بزرگ آریائیان به ایران آغاز شد و سه گروه بزرگ آریایی به ایران آمدند و هر یک در قسمتی از ایران سکنی گزیدند: مادها در شمال غربی ایران، پارسها در قسمت جنوبی و پارتها در حدود خراسان امروزی.
شاخههای قومِ ایرانی در نیمههای هزارهٔ اول قبل از مسیح عبارت بودهاند از: باختریان در باختریه (تاجیکستان و شمالشرق افغانستانِ کنونی)، سکاهای هومکار در سگائیه (شرقِ ازبکستانِ کنونی)، سُغدیان در سغدیه (جنوب ازبکستان کنونی)، خوارزمیان در خوارزمیه (شمال ازبکستان و شمالشرق ترکمنستانِ کنونی)، مرغزیان در مرغوه یا مرو (جنوبغرب ازبکستان و شرق ترکمستان کنونی)، داهه در مرکز ترکمستان کنونی، هَرَیویان در هَرَیوَه یا هرات (غرب افغانستان کنونی)، دِرَنگِیان در درنگیانه یا سیستان (غرب افغانستان کنونی و شرق ایران کنونی)، مکائیان در مکائیه یا مَککُران (بلوچستانِ ایران و پاکستان کنونی)، هیرکانیان در هیرکانیا یا گرگان (جنوبغربِ ترکمنستان کنونی و شمال ایرانِ کنونی)، پَرتُوَهئیان در پارتیه (شمالشرق ایران کنونی)، تپوریان در تپوریه یا تپورستان (گیلان و مازندران کنونی)، آریازَنتا در اسپدانه در مرکزِ ایرانِ کنونی، سکاهای تیزخود در الانیه یا اران (آذربایجان مستقل کنونی)، آترپاتیگان در آذربایجان ایرانِ کنونی، مادایَه در ماد (غرب ایرانِ کنونی)، کُردوخ در کردستانِ (چهارپارهشدهی) کنونی، پارسَی در پارس و کرمانِ کنونی، انشان در لرستان و شمال خوزستان کنونی. قبایلی که در تاریخ با نامهای مانناها، لولوبیانها، گوتیانها، و کاسیها شناسانده شدهاند و در مناطق غربی ایران ساکن بودهاند تیرههائی از شاخههای قوم ایرانی بودهاند که زمانی برای خودشان اتحادیههای قبایلی و امیرنشین داشتهاند، و سپس در پادشاهی ماد ادغام شدهاند.
مادها در ایران نزدیک ۱۵۰ سال (۷۰۸- ۵۵۰ ق.م) هخامنشیها کمی بیش از دویست سال (۵۵۰-۳۳۰ ق.م) اسکندر و سلوکیها در حدود صد سال (۳۳۰ -۲۵۰ ق.م) اشکانیان قریب پانصد سال (۲۵۰ ق.م – ۲۲۶ م) و ساسانیان قریب چهار صد و سی سال (۲۲۶-۶۵۱ م) فرمانروایی داشتند.
مادها
ماد در ۶۷۵ پیش از میلاد
ماد در ۶۰۰ پیش از میلاد
مادها قومی ایرانی بودند از تبار آریایی که در بخش غربی فلات ایران ساکن شدند. سرزمین مادها دربرگیرنده بخش غربی فلات ایران بود. سرزمین آذربایجان در شمال غربی فلات ایران را با نام ماد کوچک و بقیهٔ ناحیه زاگرس را با نام ماد بزرگ میشناختند. پایتخت ماد هگمتانه است آنها توانستند در اوایل قرن هفتم قبل از میلاد اولین دولت ایرانی را تأسیس کنند
پس از حملات شدید و خونین آشوریان به مناطق مادنشین، گروهی از بزرگان ماد گرد رهبری به نام دیاکو جمع شدند.
از پادشاهان بزرگ این دودمان هووخشتره بود که با دولت بابل متحد شد و سرانجام امپراتوری آشور را منقرض کرد و پایههای نخستین شاهنشاهی آریاییتباران در ایران را بنیاد نهاد.
دولت ماد در ۵۵۰ پیش از میلاد به دست کوروش منقرض شد و سلطنت ایران به پارسیها منتقل گشت. در زمان داریوش بزرگ، امپراتوری هخامنشی به منتهای بزرگی خود رسید: از هند تا دریای آدریاتیک و از دریای عمان تا کوههای قفقاز.[۳]
هخامنشیان
شاهنشاهی بزرگ هخامنشی در ۳۳۰ ق.م.
هخامنشیان نخست پادشاهان بومی پارس و سپس انشان بودند ولی با شکستی که کوروش بزرگ بزرگ بر ایشتوویگو واپسین پادشاه ماد وارد ساخت و سپس فتح لیدیه و بابل پادشاهی هخامنشیان تبدیل به شاهنشاهی بزرگی شد. از این رو کوروش بزرگ را بنیادگذار شاهنشاهی هخامنشی میدانند.
در ۵۲۹ پ.م کوروش بزرگ پایه گذار دولت هخامنشی در جنگهای شمال شرقی ایران با سکاها، کشته شد. لشکرکشی کمبوجیه جانشین او به مصر آخرین رمق کشاورزان و مردم مغلوب را کشید و زمینه را برای شورشی همگانی فراهم کرد. داریوش بزرگ در کتیبهً بیستون میگوید: «بعد از رفتن او (کمبوجیه) به مصر مردم از او برگشتند...»
شورشها بزرگ شد و حتی پارس زادگاه شاهان هخامنشی را نیز در برگرفت. داریوش در کتیبه بیستون شمهای از این قیامها را در بند دوم چنین نقل میکند: «زمانی که من در بابل بودم این ایالات از من برگشتند: پارس، خوزستان، ماد، آشور، مصر، پارت خراسان (مرو، گوش) افغانستان (مکائیه).» داریوش از ۹ مهر ماه ۵۲۲ تا ۱۹ اسفند ۵۲۰ ق.م به سرکوبی این جنبشها مشغول بود.
جنگهای ایران و یونان در زمان داریوش آغاز شد. دولت هخامنشی سر انجام در ۳۳۰ ق. م به دست اسکندر مقدونی منقرض گشت و ایران به دست سپاهیان او افتاد.
اسکندر سلسله هخامنشیان را نابود کرد، دارا را کشت ولی در حرکت خود به شرق همه جا به مقاومتهای سخت برخورد، از جمله سغد و باکتریا یکی از سرداران جنگی او بنام سپتامان ۳۲۷- ۳۲۹ ق. م در راس جنبش همگانی مردم بیش از دو سال علیه مهاجم خارجی مبارزه دلاورانه کرد. در این ناحیه مکرر مردم علیه ساتراپهای اسکندر قیام کردند. گرچه سرانجام نیروهای مجهز و ورزیده اسکندر این جنبشها را سرکوب کردند ولی از این تاریخ اسکندر ناچار روش خشونت آمیز خود را به نرمش و خوشخویی بدل کرد.
سلوکیان
ایران در زمان سلوکیان (۳۳۰ - ۲۵۰ ق.م.)
پس از مرگ اسکندر (۳۲۳ ق. م) فتوحاتش بین سردارانش تقسیم شد و بیشتر متصرفات آسیائی او که ایران هسته آن بود به سلوکوس اول رسید. به این ترتیب ایران تحت حکومت سلوکیان (۳۳۰ - ۲۵۰ ق.م.) در آمد. پس از مدتی پارتها نفوذ خود را گسترش دادند و سرانجام توانستند سلوکیان را نابود کنند و چون اولین پادشاه اشکانییان اشک نام داشت نام این سلساه رااشکانیان گذاشتند.
اشکانیان
امپراتوری اشکانی ۲۵۰ ق.م. ۲۲۴ م.
اشکانیان (۲۵۰ ق. م ۲۲۴ م) که از تیره ایرانی پرنی و شاخهای از طوایف وابسته به اتحادیه داهه از عشایر سکاهای حدود باختر بودند، از ایالت پارت که مشتمل بر قوچان و خراسان فعلی بود برخاستند. نام سرزمین پارت در کتیبههای داریوش پرثوه آمدهاست که به زبان پارتی پهلوه میشود. چون پارتیان از اهل ایالت پهله بودند، از این جهت در نسبت به آن سرزمین ایشان را پهلوی نیز میتوان خواند. ایالت پارتیها از مغرب به دامغان و سواحل جنوب شرقی دریای خزر و از شمال به ترکستان و از مشرق به رود تجن و از جنوب به کویر نمک و سیستان محدود میشد. قبایل پارتی در آغاز با قوم داهه که در مشرق دریای خزر میزیستند در یک جا سکونت داشتند و سپس از آنان جدا شده در ناحیه خراسان مسکن گزیدند.
این امپراتوری در دوره اقتدارش از رود فرات تا هندوکش و از کوههای قفقاز تا خلیج فارس توسعه یافت. در عهد اشکانی جنگهای ایران و روم آغاز شد. سلسله اشکانی در اثر اختلافات داخلی و جنگهای خارجی به تدریج ضعیف شد تا سر انجام به دست اردشیر اول ساسانی منقرض گردید.[۴]
نظام اداری
شاه ونمایندگان او در شهرها اساس سلطنت در دورة اشکانی بر ملوک الطوایفی بود . شاهنشاهان ایشان خود را شاه ممالک و به زبان یونانی بازیلوس بازی لئون Bosileus Basilion یعنی، شاه شاهان می خواندند . علاوه بر شهربانان که نمایندة شاهنشاه در استانها بودند ویسبذان یا تیولداران نیز وجود داشتند که قسمتی از ولایات را که ویس خوانده می شد به طور تیول به آنان واگذار شده بود .
ظاهراً نه تنها فرمانروایانی که از نسل شاهان بودند، عنوان شاه داشتند بلکه هر یک از ایالات هیجده گانة اشکانی نیز پادشاه داشتند که او را به پهلوی کذک خوذای یعنی کدخدا می نامیدند .
سه مجلس تصمیم گیری
شاهنشاه اشکانی همواره با دو مجلس که یکی شورای خاندان سلطنتی و دیگری مجلس ریش سفیدان یا سنا بود مشورت می کرد . ظاهراً مجلس سومی هم وجود داشت که از ائتلاف آن دو مجلس در مواقع ضروری تشکیل می شد که آن را مهستان می نامیدند . مجلس مهستان همیشه پسر شاه را به جای او برمی گزید و گاهی برادر شاه یا عموی او را به سلطنت بر می داشت .
ساسانیان
شاهنشاهی ساسانی در سالهای ۲۲۴ تا ۶۵۱ م.
ساسانیان خاندان شاهنشاهی ایرانی در سالهای ۲۲۴ تا ۶۵۱ میلادی بودند. شاهنشاهان ساسانی که اصلیتشان از استان پارس بود بر بخش بزرگی از غرب قارهٔ آسیا چیرگی یافتند. پایتخت ساسانیان شهر تیسفون در نزدیکی بغداد در عراق امروزی بود.
سلسله اشکانی به دست اردشیر اول ساسانی منقرض گردید. وی سلسله ساسانیان را بنا نهاد که تا ۶۵۲ میلادی در ایران ادامه یافت. دولت ساسانی حکومتی ملی و متکی به دین و تمدن ایرانی بود و قدرت بسیار زیادی کسب کرد. در این دوره نیز جنگهای ایران و روم ادامه یافت.
در همین دوران مانی[۱] (۲۱۶ - ۲۷۶ میلادی) به تبلیغ مذهب خود پرداخت. مانی پس از مسافرت به هند و آشنائی با مذهب بودائی سیستم جهان مذهبی مانوی خود را که التقاطی از مذهب زردشتی، بودائی و مسیحی و اسطوره بود با دقت تنظیم کرد و در کتاب «شاهپورگان» اصول آنها را بیان و هنگام تاجگذاری شاپوراول به شاه هدیه کرد. مانی اصول اخلاقی خود را بر پایه فلسفی مثنویت: روشنائی و تاریکی که ازلی و ابدی هستند استوار نمود. در واقع این اصول) خودداری از قتل نفس حتی در مورد حیوانات، نخوردن می، دوری از زن و جمع نکردن مال (واکنش در مقابل زندگی پر تجمل و پر از لذت طبقات حاکم و عکس العمل منفی در برابر بحران اجتماعی پایان حکومت اشکانی و آغاز حکومت ساسانی است. شاپور و هرمزد، نشر چنین مذهبی را تجویز کردند، زیرا با وجود مخالفت آن با شهوت پرستی و غارتگری و سود جوئی طبقات حاکم، از جانبی مردم را به راه «معنویت» و «آشتیخواهی» سوق میداد و از جانب دیگر از قدرت مذهب زردشت میکاست.
جنبش معنوی مانی به سرعت در جهان آن روز گسترش یافت و تبدیل به نیروئی شد که با وجود جنبه منفی آن با هدفهای شاهان و نجبا و پیشرفت جامعه آن روزی وفق نمیداد. پیشوایان زردتشتی و عیسوی که با هم دائما در نبرد بودند، متحد شدند و در دوران شاهی بهرام اول که شاهی تن آسا و شهوت پرست بود در جریان محاکمه او را محکوم و او وپیروانش رازنده به گور کردند.(۲۷۶ میلادی). از آن پس مانوی کشی آغاز شد و مغان مردم بسیاری را به نام زندک(زندیق) کشتند. مانویان درد و جانب شرق و غرب، در آسیای میانه تا سرحد چین و در غرب تا روم پراکنده شدند.
امپراتوری پهناور ساسانی که از رود سند تا دریای سرخ وسعت داشت، در اثر مشکلات خارجی و داخلی ضعیف شد. آخرین پادشاه این سلسله یزدگرد سوم بود. می گویند او از پیامبر درخواست کرده بود به ایران حمله نکنند. در دوره او مسلمانان عرب به ایران حمله کردند و ایرانیان را در جنگهای قادسیه، مدائن، جلولاء و نهاوند شکست دادند و بدین ترتیب دولت ساسانی از میان رفت.
در پایان سده پنجم و آغاز قرن ششم میلادی جنبش بزرگی جامعه ایران را تکان داد که به صورت قیامی واقعی سی سال (۲۴-۴۹۴ م.) دوام آورد و تأثیر شگرفی در تکامل جامعه آن روزایران بخشید.
در چنین اوضاعی مزدک[۲] پسر بامدادان به تبلیغ مذهب خود که گویند موسسش زردشت خورک بابوندس بوده، پرداخت. عقاید مزدک بر دو گانگی مانوی استوار است:
روشنائی دانا و تاریکی نادان، به عبارت دیگر نیکی با عقل و بدی جاهل، این دو نیرو با هم در نبردند و چون روشنائی داناست سرانجام پیروز خواهد شد.
اساس تعلیمات اجتماعی مزدک دو چیز است: یکی برابری و دیگری دادگری.
مردم بسیاری به سرعت پیرو مذهب مزدک شدند. جنبش مزدکی با قتل او و پیروانش به طرز وحشیانهای سرکوب شد، اما افکار او اثر خود را حتی در قیامها و جنبشهای مردم ایران در دوران اسلام، باقی گذاشت. و اما مقداری درباره ی سیستم حقوقی ساسانیان مبنای این سیستم از کتاب اوستا و تفاسیر ان و اجماع نیکان یعنی مجموع قتاوی علمای این دین بوده است. در زمان ساسانیان دو دادگاه وجود داشت ؛ دادگاه عرف و دادگاه شرع و دو دادگاه اختصاصی نیز وجود داشت بنامهای دادگاه ارتش و دادگاه عشایری
نخستین مذاهب انواع بت پرستیهایمصنوعی و طبیعی بودهاند که بتهای مصنوعی با سیمای بشری به مثابه آخرین و تکامل یافتهترین مذهب بت پرستی بودهاست. در عین حال مذاهب توحیدی هم از بطن بت پرستیها سر بر آورده.
تاریخ ایران آکنده از اختلاط و اتفاق میان عقاید و آرا و دین و دولت است. اردشیر اول، سرسلسله ساسانیان، میخواست یک جامعه ملی - دینی در ایران بنا کند، لذا در هر ایالت یک رئیس روحانی را پذیرفت. سختگیری و خشونت این رهبران دینی و کشتار مسیحیان به شورش مردم در ارمنستان و پیدایش آیینهای مانوی و مزدکی در برابر یکهتازی دین حاکم انجامید. این رویه در آیندهای نه چندان دور پایان کار شاهنشاهی ساسانی و استقرار اسلام را در ایران رقم زد.
مردمی که در فلات ایران زندگی میکنند...دو بار توانستند کیش جهانی پدید آورند. یکبار در مورد مهر پرستی و بار دیگر در مورد مانیگری.[۱]
آیین مانی، آیینی عرفانی است که در برابر بیداد حکومت دینی نخستین بار در ایران پدید آمد. آیین مزدک نیز واکنشی اجتماعی در برابر فشارهای دین حاکم بود که هرگونه تغییر و تحول در مراتب طبقاتی را غیرممکن میساخت و جامعه بستهای را به وجود آورده بود.
برخی از آیینها در دوران پیش از اسلام در ایران رواج یافتهاند، مانند دین زرتشت، مزدک، مانی و مسیحیت پیش از اسلام.
مسلمانان باور داشتند که آموزههای اصیل زرتشت به مرور زمان دستخوش تحریف شد و توحید زرتشت به شرک تبدیل گشت، دستورات آن از خرافات و اباطیل پر شد و در مسیر سود طبقات حاکم جامعه قرار گرفت.[۲] هر چند گروهی از پژوهشگران این را بهانهای برای تاخت و تاز به ایران زمین میدانند[۳].[۴][۵].[۶]
پس از تشکیل دولت صفویان همواره تشیع آیین رسمی ایران بودهاست و در حال حاضر از جمعیت ایران، ۸۹٪ شیعه، ۹٪ سنی و ۲٪ مسیحی، زرتشتی، یهودی، بهائی و پیروان سایر ادیان هستند.[۷][پیوند مرده] در اصل ۱۲ قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران اسلام و مذهبجعفری دوازده امامی دین رسمی است و سایر مذاهب اسلامی که در قانون اساسی به آنها تصریح شده شامل مذاهب اربعه اهل سنت(حنفی، شافعی، حنبلی، مالکی) و شیعیان زیدی (چهار امامی) نیز قانونی و دارای احترام کامل میباشند. همچنین در اصل ۱۳ قانون اساسی، ایرانیان مسیحی، یهودی و زرتشتی به عنوان اقلیت دینی پذیرفته شدهاند و میتوانند در حدود قانون بر اساس دین خود عمل نمایند
این مقاله نیازمند گسترش است. لطفاً اگر تخصص و توانایی گسترش این مقاله را دارید، آن را بهبود بخشید.
جمهوری اسلامی ایران با اعلام نتایج انتخابات تعیین سیستم حکومتی در ۱۲ فروردین۱۳۵۸ خورشیدی شکل گرفت اما معمولاً تاریخ آنرا زمان بازگشت آیتالله خمینی به ایران در ۱۲ بهمن۱۳۵۷ خورشیدی بررسی میشود.
دولت موقت ایران در سال ۱۳۵۷ که با نام دولت موقت انقلاب هم شناخته میشود، دولتی در ایران بود که پس از انقلاب از سال ۱۳۵۷ و به منظور رسیدگی به اوضاع به فرمان سید روحالله خمینی تشکیل شد و تا ۱۳۵۸، پیش از اعلام استعفای مهدی بازرگان به مدت ۹ ماه (به طور دقیق ۲۷۵ روز) بر سر کار بود.
با پیروزی انقلاب ۱۳۵۷، سید روحالله خمینی حکم نخست وزیری دولت موقت را به نام مهدی بازرگان صادر کرد. او به مدت ۹ ماه (به طور دقیق ۲۷۵ روز) سمت نخست وزیری موقت را بر عهده داشت. پس از اشغال سفارت آمریکا توسط دانشجویان در ۱۳ آبان وی و دولت او به طور کامل استعفا کردند. بازرگان بعد از استعفا از نخست وزیری در اولین دوره مجلس به نمایندگی مردم تهران انتخاب شد.
من تو دهن این دولت میزنم، من دولت تعیین میکنم، من به پشتیبانی این ملت دولت تعیین میکنم، من به واسطه اینکه ملت مرا قبول دارد (تکبیر حضار)[۱].
در شامگاه ۱۴ بهمن طی جلسهای که با حضور اعضای شورای انقلاب اسلامی در اقامتگاه آیتالله خمینی در دبستان علوی شماره ۲ برگزار شد مهدی بازرگان به عنوان نخست وزیر دولت موقت تعیین شد. حکم نخست وزیری بازرگان در تاریخ ۱۵ بهمن۱۳۵۷ مصادف با ۶ ربیعالاول ۱۳۹۹ ابلاغ شد و در تاریخ ۱۶ بهمن۱۳۵۷ ذر آمفی تاتر مدرسه علوی به او اعطا شد. در حکم نخست وزیری بازرگان آمده بود:
سخنرانی بازرگان پس از دریافت حکم نخستوزیری
بنا به پيشنهاد شورای انقلاب، بر حسب حق شرعی و حق قانونی ناشی از آرای اكثريت قاطع قريب به اتفاق ملت ايران كه طی اجتماعات عظيم و تظاهرات وسيع و متعدد در سراسر ايران نسبت به رهبری جنبش ابراز شدهاست و به موجب اعتمادی كه به ايمان راسخ شما به مكتب مقدس اسلام و اطلاعی كه از سوابقتان در مبارزات اسلامی و ملی دارم، جنابعالی را بدون در نظر گرفتن روابط و حزبی بستگی به گروهی خاص، مامور تشكيل دولت موقت مینمايم تا ترتيب اداره امور مملكت و خصوصاً انجام رفراندوم و رجوع به آرای عمومی ملت درباره تغيير نظام سياسی كشور به جمهوری اسلامی و تشكيل مجلس موسسان از منتخبين مردم جهت تصويب قانون اساسی نظام جديد و انتخاب مجلس نمايندگان ملت بر طبق قانون اساسی جديد را بدهيد.[۲]
آیتالله خمینی در مراسم اعطا حکم به بازرگان در سخنرانی خود بازرگان را پیشنهاد شورای انقلاب خواند و به بختیار نخست وزیر دولت شاهنشاهی اخطار کرد تا با دولت موقت مخالفتی نکند.
رضاخان میرپنج با کودتای سوم اسفند ۱۲۹۹ به قدرت رسید و وزیر جنگ شد و سید ضیا نخستوزیر، سه ماه بعد، سیدضیا برکنار شد و قوام نخستوزیر شد و رضاخان وزیر جنگ باقیماند. بعدها وی به مقام ریاست الوزرایی رسید. رضاشاه پهلوی، شاه ایران از (۱۳۰۴ تا ۱۳۲۰) و بنیانگذار سلسله پهلوی بود.
قاجار(قجر)، قاجاریه یا قاجاریان نام دودمانی است که از حدود سال ۱۱۷۴ تا ۱۳۰۴ بر ایران فرمان راندند. بنیانگذار این سلسله آقامحمدخان است که در تشابه با دولت عثمانی، سیستم خلافتی بنا نهاد و در سال ۱۱۷۴، تهران را دارالخلافه اعلام کرد. آخرین پادشاه قاجار احمدشاه است که در سال ۱۳۰۴ برکنار شد و رضاشاه پهلوی جای او را گرفت.[۱]
سردودمان قاجاریه مربوط به یکی از طایفههای ترک اغوز به نام ایل قاجار بود که بر اثر یورش مغول از آسیای میانه به ایران آمدند. آنان ابتدا در پیرامون ارمنستان ساکن شدند. ایشان تبار خود را به کسی به نام قاجار نویان میرساندند که از سرداران چنگیز بود. ایل قاجار به دلیل کمکهای بزرگی که به دربار صفوی مینمود، قدرت بیشتری یافت. شاه عباس بزرگ یک دسته از آنان را در استرآباد (گرگان امروزی) ساکن کرد.[نیازمند منبع]
ایران در زمان حکمرانی قاجارها درگیر جنگهای متعددی شد و بخشهای زیادی از خاک خود را بهویژه به روسیه از دست داد. دودمان قاجار در تاریخ ایران به بیکفایتی مشهور است و در این دوره اقتصاد ایران رو به قهقرا گذاشت.[۲]
خاندان قاجار از خاندانهای بزرگ ایران است. اعضای این خاندان از نوادگان پسری شاهزادگان قاجار هستند. پس از اجباری شدن نام خانوادگی و شناسنامه در دورهٔ رضا شاه، هرکدام از شاخه های این خانواده نامی انتخاب کردند که اغلب برگرفته از نام یا لقب شاهزاده ای بود که نسب خود را به او می رساندند. اکنون بسیاری از نوادگان قاجار در ایران، جمهوری آذربایجان، اروپا و آمریکا زندگی می کنند.
سردودمانت قاجاریه مربوط به یکی از طایفههای ترک اغوز شمال شرق ایران به نام ایل قاجار بود که بر اثر یورش مغول از آسیای میانه به ایران آمدند. آنان ابتدا در پیرامون ارمنستان ساکن شدند که شاه عباس بزرگ یک دسته از آنان را در استرآباد (گرگان امروزی) ساکن کرد و حکومت قاجاریه نیز از قاجارهای استرآباد تشکیل یافتهاست. قبیله قاجار یکی از قبایل قزلباش بود که ارتش صفوی محسوب میشد.[۳]
ایشان تبار خود را به کسی به نام قاجار نویان میرساندند که از سرداران چنگیز بود. نام این قبیله ریشه در عبارت آقاجر به معنای جنگجوی جنگل[نیازمند منبع] دارد. قاجار از ریشه کلمه قاچار است که در ترکی به معنای چابک است. پس از حمله مغول به ایران و میانرودان، قاجارها نیز به همراه چند طایفه ترکمان و تاتار دیگر به شام و آناتولی کوچیدند.
هنگامی که تیمور گورکانی به این نقطه تاخت، قبایل ترک بسیاری از جمله قاجارها و دیگر کوچندگان را به بند کشید و قصد بازگرداندن آنها به آسیای میانه را داشت. ولی آنها به خواهش خواجه علی سیاهپوش - صوفی خانقاه صفوی - آزاد شدند که این موضوع باعث شیعه شدن آنان و ارادتشان به خاندان صفوی شد. پس از آن قاجارها یکی از سازندگان سپاه قزلباش شدند.[۴]
ایل قاجار ابتدا در شمال رود ارس ساکن بود و در آن زمان به دلیل کمکهای بزرگی که به دربار صفوی مینمود، قدرت بیشتری یافت و سپس شاه عباس یکم دستهای از آنان را به غرب استرآباد و دشت گرگان کوچاند تا به عنوان سدی در برابر حملات پیاپی قبایل ترکمن و ازبک عمل کنند. ایل قاجار در استرآباد به دو شاخه تقسیم شدند. شاخهً بالای رود گرگان به یوخاریباش (بالادستی) و شاخه پایین رود گرگان به اشاقهباش (پایین دستی) معروف شدند. حکومت قاجاریه از ایل اشاقهباش تشکیل یافت.[۵]
تلاش برای پادشاهی
پس از یورش افغانها و فروپاشی حکومت صفویه، شاه تهماسب دوم - پادشاه آواره صفوی - پس از مدتی به مازندران گریخت و فتحعلیخان قاجار خدمت وی را پذیرفت. فتحعلی خان قاجار سردار سپاه تهماسب دوم شد و در حقیقت تهماسب بازیچهای در دست فتحعلی خان بود. اما با پیوستن نادر به سپاه تهماسب، فتحعلی خان مقام پیشینش را از دست داد و در مشهد به تحریک نادر کشته شد.
پس از فتحعلی خان، پسر دوازده سالهاش محمدحسن خان قاجار جای او را گرفت. ولی نادر شاه افشار در زمان حکومتش برای جلوگیری از به قدرت رسیدن محمدحسن خان که در هنگام قتل پدر ۱۲ سال بیش نداشت یوخاریباشها که ساکنین بالادست رود گرگان بودند را به حکم رانی منصوب کرد تا بدین ترتیب با ایجاد شکاف و چندگانگی میان طوایف قاجار، نگران ناآرامیهای داخلی نگردد و اشاقهباشها زیر نظر حکومت ایشان گردند.
پس از مرگ نادر شاه در سال ۱۱۲۶هجری خورشیدی، طایفه قاجارهای استرآباد به سردمداری محمدحسن خان در پی کسب پادشاهی برآمدند. اما در نهایت از کریم خان زند شکست خوردند و محمدحسن خان به دست یکی از اعضای قبیله یوخاریباش کشته شد. فرزندان او از جمله آقامحمد خان و حسینقلی خان جهانسوز به عنوان گروگان در دربار زندیه نگهداری شدند. یک بار حسینقلی خان که از سوی کریم خان زند برای سرکوبی حاکم استرآباد فرستاده شده بود، در سمنان یاغی شد، ولی به دست زکی خان زند کشته شد.
پادشاهی قاجاریه
پس از مرگ کریم خان، آقامحمدخان از شیراز فرار کرد و پس از جنگهای فراوان سلسله زندیه را نابود کرد و به پادشاهی رسید. آقامحمدخان موفق گردید دو قبیله اشاقهباش و یوخاریباش (به معنای ساکن ناحیه بالا رودخانه و ساکن ناحیه پایین رودخانه) را با هم متحد کند و نیروی نظامی خود را استحکام بخشد.
در زمان این دودمان حکومتهای استانی در مناطق گوناگون سرزمین ایران با جنگ یا مصالحه از میان رفتند و جای خود را به سامانهای فدرالی با تبعیت از دولت مرکزی دادند و «کشور» ایران دوباره زیر یک پرچم شکل گرفت. رنگها و ترتیب آنها در پرچم کنونی ایران از زمان این سلسله به یادگار ماندهاست.
هم زمان با این سلسله، ایران با دنیای غرب آشنا گردید. اولین کارخانههای تولید انبوه، تولید الکتریسیته، چاپخانه، تلگراف، تلفن، چراغ برق، شهرسازی مدرن، راهسازی مدرن، خط آهن، سالن اپرا (که بعداً به سالن تعزیه تغییر کاربری داد)، مدارس فنی به روش مدرن (از جمله دارالفنون که به همت امیرکبیر بنیاد گردید)، و اعزام اولین گروهها از دانشجویان ایرانی به اروپا جهت تحصیل در شاخههای پزشکی و مهندسی در زمان این سلسله صورت پذیرفت.
بازسازی ارتش ایران با روش مشق و تجهیز آنها به جنگافزار نوین اروپایی نیز از زمان فتحعلیشاه قاجار - در قرارداد نظامی اش با ناپلـون امپراتور فرانسه - آغاز شد.
در زمان این سلسه و بعد از کشمکش بسیار بین شاهان قاجار و آزادی خواهان، جنبش مشروطه در ایران برپا شد و سرانجام ایران دارای مجلس (پارلمان) شد و بخشی از قدرت شاه به مجلس واگذار گردید.
سلسه قاجار با کودتای ۱۲۹۹رضا خان قدرت را از دست داد. با انحلال سلسله قاجار توسط مجلس شورای ملی در ۹ آبان۱۳۰۴، رضا خان با نام رضا شاهپهلوی تخت سلطنت نشست. وی پس از به سلطنت رسیدن بسیاری از وزرا و سفرای دولت قاجاریه را که غالباً از وابستگان خاندان قاجار بودند به استخدام درآورد که این ارتباط حرفهای تا پایان سلطنت محمدرضا پهلوی نیز ادامه یافت.
به علت مشکلات روی داده در دوره افشاریه و دوره زندیه سرزمین ایران دارای ناامنیهای داخلی (مانند ناامنیهای جادهای) بود و ارتباط با خارج از کشور از جنوب و شمال ایران کاهش یافته بود و زمانی که دولت قاجاریه به وجود آمد ایران از نظر اقتصادی و سیاسی در وضعیت بدی بهسر میبرد و اولین انسجام ایران به شکل امروزی مدیون آقا محمدخان قاجار است هرچند که در زمان پادشاهان بعدی قاجاریه بخشهایی از ایران جدا شدند ولی خاک اصلی به صورت یک دولت متحد از زمان آقا محمدخان قاجار به بعد شکل گرفت و از نظر مورخان آن دوره وی به عنوان قهرمان ایران شناخته میشد و با وجود آغاز جنگهای عقیدتی که از زمان وی شروع شد ولی ایران از نظر جنگهای داخلی به ثبات نسبیای رسید.[۶]
فرهنگ
عباس امانت معتقد است که دولت قاجاریه باوجود نقاط ضعف گوناگون، در نیمه اول قرن نوزدهم به عنوان پشتیبان و پرورندهٔ یک فرهنگ شاخص و قابل توجه در طول تاریخ ایران یگانه بود و قاجاریه در مقایسه با کشورهای دیگر دنیای اسلام خاورمیانه از جمله مصر و حتی دولت عثمانی کارنامه روشن و جذابی دارد.[۶]
نقش خاندانها در فرهنگ قاجاریه
تعدادی از خاندانهای ایران در دوره قاجاریه با توجه به تداوم اعتقادی و ثروتی که داشتند در نشر و نگهداری فرهنگی خاص کوشا بودند به عنوان مثال:
خاندان معیرالممالک مخصوصا دوستعلیخان نظامالدوله (نظامالدوله) در اواخر دوران فتحعلی شاه و اوائل دوره ناصرالدینشاه نقش عمدهای در پیدایش نوعی معماری که پیوندی بین معماری بومی و فرنگی بود داشت. تکیه دولت که یکی از شاهکارهای معماری دوره قاجاریه است از ابتکارات او بود.
خاندان معیری در نگارش و پیدایش نقاشیهای هزار و یکشب صنیعالملک تاثیر بسیاری داشتند و رهی معیری، شاعر و ترانه سرای معاصر، از بازماندگان این خاندان هنری است. این خاندان همچنین در فرهنگ غذایی ایران نیز تاثیرات بسزایی داشتند و گوجهفرنگی را برای اولین بار در مزرعهای که محوطهٔ فرودگاه مهرآباد کنونی است پرورش دادند.
خاندان هدایتالسطنه در ادبیات معاصر ایران تاثیر بسزایی داشتند از جمله رضاقلیخان هدایت مورخ که روایت ادبی ایران به صورتی که امروز میشناسیم از ابتکارات اوست و صادق هدایت در سده بیستم از همین خانواده برخاستهاند.
خاندان پیرنیا در روایت تاریخی ایران تاثیر بسزایی داشتند و برای نخستین بار با کمک علیاکبر فراهانی ردیفهای موسیقی سنتی ایرانی را باز نوشتند و تدوین کردند.[۶]
اقتصاد
واحد پول ایران در دوران قاجار «قِران» بود که از نقره ضرب میشد. هر قران بیست شاهی و هر شاهی پنجاه دینار ارزش داشت. یعنی هر قران برابر با هزار دینار بود. دو شاهی را صد دینار (صنار) و چهار شاهی را عباسی میگفتند. هر تومان نیز ده قران یا ده هزار دینار ارزش داشت. اصطلاح ریال در بعضی نقاط کشور رایج بود و به یک قران و پنج شاهی (۱.۲۵ قران) گفته میشد. سکههای سیاه کمارزشی هم با نام پول و قاز رایج بودند. هر دو پول یک شاهی و هر پنج قاز یک شاهی ارزش داشت.[۷]
زندیان یا زندیه یا دودمان زند نام خاندانی پادشاهی است و میان فروپاشی افشاریان تا برآمدن قاجار به درازای چهل و شش سال در ایران بر سر کار بودند. این سلسله به سردمداری کریم خان زند از طایفه زند از سال ۱۱۶۳ هجری قمری در ایران به قدرت رسید. کریمخان، ایلخان طایفه زند بود. پدرش «ایناق خان» نیز ایلخان بود. کریم خان در آغاز یکی از سرلشکران سپاه نادرشاه افشار بود که پس از مرگ نادر با همراهانش بازگشت. او فردی مدبر[۱] بود. او را لحاظ برخورد با مردمان نیکوترین فرمانروا پس از حمله اعراب به ایران دانستهاند. کریم خان خود را وکیل الرعایا نامید و از لقب شاه پرهیز کرد. او بطور موقتی ملایر را پایتخت و مقر فرماندهی خود نمود توانست بر کل ایران مسلط شود و سپس [۲][۳]شیراز را پایتخت خود گردانید و در آبادانی آن کوشش نمود. ارگ، بازار، حمام و مسجد وکیل شیراز از کریمخان زند وکیل الرعایا به یادگار ماندهاست.
تشمال کریم (کریم خان زند) از تیرهٔ زند بگله بود. تیرهٔ زند بگله مهمترین تیرهٔ طایفهٔ زند به حساب میآمدهاست. طایفهٔ زند گروهی بودند با معیشت شبانی که از اراضی دامنهٔ زاگرس به دهستان پری و کمازان در نزدیکی ملایر کوچ کرده بودند.» معمولاً زندها را شاخهای از طوایف لک به حساب آوردهاند. یقیناً از نواحی شمال لرستان کوچ کرده و به وسیله شاه عباس صفوی در اطراف ملایر و بروجرد اسکان داده شدهاند.[۴]
کریم خان پس از شانزده سال مبارزه دایمیتوانست بر تمامی حریفان خود از جمله محمدحسن خان قاجار و آزاد خان افغان غلبه کند و صفحات مرکزی و شمالی و غربی و جنوبی ایران را در اختیار بگیرد. وی به انگلیسها روی خوش نشان نداد و همواره میگفت آنها میخواهند ایران را مانند هندوستان کنند. برادر وی، صادق خان، نیز موفق شد در سال ۱۱۸۹ ه. ق. بصره را از حکومت عثمانی منتزع نماید و به این ترتیب، نفوذ اوامر دولت ایران را بر سراسر اروندرود و بحرین و جزایر جنوبی خلیج فارس مسلم گرداند.
زندیان پس از کریمخان زند
پس از در گذشت کریم خان زند دگرباره جانشینان او به جان هم افتادند و با جنگ و نزاعهای مستمر، زمینه تقویت و کسب اقتدار آغا محمد خان و سلسله قاجار را فراهم آوردند. در سال ۱۲۰۹ هجری قمری لطفعلی خان آخرین پادشاه زند پس از رشادتهای بسیار آن به دست آغا محمدخان قاجار معروف به اخته خان کشته شد. در آن زمان کرمان پایتخت زندیه بود. آغامحمدخان با به دست آوردن شهر شیراز دست به کشتار کسانی که از دودمان زند بودند زد، پسران لطفعلی خان را اخته نمود و دستور تجاوز جنسی به زن باردار و دختر لطفعلی خان زند و دیگر زنان این دودمان را دادوگروهی از افراد طایفه زند نیز به اطراف متواری شدند تا دست اقامحمد خان به انان نرسد[نیازمند منبع]
عدهای از وابستگان نزدیک این خاندان را با خود به تهران آورد و در قلعهای قدیمی در یافت آباد امروزی زندانی نمود که در اواخر قاجاریه توانستند اراضی اطراف را بدست آورند و همانجا اقامت کنند و دیگر وابستگان این خاندان یا کشته شدند. یا به عثمانی گریختند و یا مهاجرت کردند تا جان زن و فرزندانشان در امان باشد. امروزه در استانهای لرستان، کرمانشاه، کردستان، همدان، کهگیلویه و بویراحمد، فارس، کرمان و خراسان بازماندگان طایفه زند زندگی میکنند.
دستگاه دیوانی زند به رهبری حاج ابراهیم کلانتر که به لطفعلی خان خیانت کرده بود یکراست به قاجارها پیوست و به جز تنی چند که به واپسین فرمانروای زند تا دم مرگ وفادار ماندند دیگران رویه ابراهیم خان را پیش گرفتند.
تعدادی از طایفه زند چون وضعیت را نامناسب دیدند و بزرگان طایفه زند هرکدام برای رسیدن به قدرت دست به کشتار یک دیگر زده بوده اند، شبانه و مخفیانه به سمت کوهستانهای سختگذر بویر احمد حرکت کردند تا جان زن و فرزندانشان در امان باشد و تا زمانی که سلسله عوض شد در همان جا میزیستند وانگاه که قتلعام علیه این طایفه به پایان رسید و بعد از مرگ اقا محمد خان قاجار که کینه این طایفه را بر دل داشت باز مانده طایفه کریم خان به یاسیچ یا همان یاسوج کنونی کوچ کردند ودران مکان اقامت گزیدنند و در این مدت صاحب مال و منال خوبی شده بوداند. بعد سالها مخفیانه زندگی کردن حاج نیاز بزرگ طایفه به سمت اردکان فارس هجرت نمود وبا ورود ایشان به این منطقه کسی یارای مقابله با این طایفه تازه وارد را نداشت و به بزرگی و خانی منطقه درامد و ایشان برای همیشه در این مکان اقامت کردند و بعد از حاج نیاز فرزندش حاج علی خان وفرزندان ایشان بر بلوکات اردکان فارس خانی و کلانتری کردند و از این طایفه در فارسنامه ناصری یاد شدهاست. ایشان کلیه دهات مجاور را خریداری کردند و خراج سالیانه حکومت را یکجا میپرداختند این طایفه برای قدردانی از زحمات حاج نیاز بعدها نام خانوادگی نیازی را برای فامیل خود انتخاب کردند از حاج نیاز یاسیچی قرانهای خطی بر پوست آهو برای وراث آن به جای ماندهاست. و در دوره پهلوی که مبارزات علیه خوانین آغاز شده ایشان بدون مقاومت قدرت را به حکومت مرکزی تحویل دادند. فارسنامه ناصری
زکی خان زند؛ برادر کریم خان بود که حدود صدروز حکومت کرد و نهایتاً به تحریک علی مرادخان؛ خواهرزادهاش به قتل رسید.
ابوالفتح خان زند؛ ۱۱۹۳-۱۱۹۳؛ او فرمانروایی هفتاد روزهای را پس از مرگ پدرش کریم خان داشت.
صادق خان زند؛۱۱۹۳-۱۱۹۶؛ وی در کرمان فرمانروایی به راه انداخته بود و دعوی پادشاهی داشت. با ترور زکی خان خود را به شیراز رساند و فرمانروایی را به دست گرفت. ولی از علیمرادخان شکست خورد و به قتل رسیدوبه روایتی خودکشی کرد.
تفنگ یکی از خانات زند در دوره ابولفتح خان
علیمرادخان زند؛ ۱۱۹۶-۱۲۰۱؛ وی خواهرزاده زکی خان بود. او در آغاز بر اصفهان فرمان میراند و توانست بسیاری از رقیبان را کنار بزند و بر پایتخت شیراز دست یابد.
جعفرخان زند؛ ۱۲۰۱-۱۲۰۳؛ پسر صادق خان بود که بعد از مرگ علی مراد خان به تخت نشست. عدهای از مخالفانش از جمله صیدمراد خان زند؛ عم زاده علی مرادخان؛ شبانه بر سرش ریختند و او را کشتند و سرش را از دیوار ارگ شیراز به زیر انداختند.
صیدمرادخان زند؛ او از بزرگان زند بود که پس از ترور جعفرخان هفتاد روز در شیراز فرمان راند.
پایتخت شدن کرمان
لطفعلیخان زند؛ ۱۲۰۳-۱۲۰۹؛ پسر جعفر خان و واپسین شاه زند. در آغاز بر شیراز و آنگاه در کرمان - خوار و طبس با آغا محمدخان قاجار به نبرد پرداخت و ارگ بم را تسخیر کرد و تا مدتی کرمان را پایتخت زندیان قرار داد. آقامحمدخان قاجار به دفع او لشکر به کرمان آورد و آنجا را برای چهارماه محاصره کرد؛ ولی سرانجام در اثر خیانت لشکریانش که از طول محاصره ملول شده بودند؛ از پا درآمد. پس از کور شدن و شکنجه بسیار به طهران انتقال داده و کشته شد. مقبره وی در بازار کفاشها در بازار تهران میباشد.
رابطه با دیگر کشورها
زندیان با انگلستان دارای پیوندهای بازرگانی بودند و برخی سران این دودمان همچون واپسین شاهشان لطفعلیخان برخوردهای نزدیک و دوستانهای با نمایندگان این کشور داشتند. هرچند برخورد کریم خان با انگلیسیها در تاریخ پُرآوازه است؛ وی چینیهای پیشکشی انگلیسیها را در پیش رویشان شکست و ظرفهای مسی ایرانی را به زمین زد و گفت که میبینید مال ما بهتر است و نیازی به ظرفهای شما نداریم؛ ولی مینماید این از عاقبت اندیشی بنیانگذار این دودمان بوده باشد چه که هندوستان به تازگی به استعمار انگلیسیها درآمده بود. ولی با این همه وی به شرکت انگلیسی هند شرقی پروانه زدن تجارتخانه در بوشهر را داد و تسهیلاتی بدیشان بخشید. انگلیسیها پارچههای پشمی به ایران میآوردند و در برابر کریم خان ایشان را از حق گمرک معاف نمود. ولی بازرگانان انگلیسی حق بیرون بردن طلا و نقره را از ایران نداشتند و ناچار بودند برای بهای کالاهای خویش کالاهای ایرانی خریداری کنند.
فتح بصره در سال ۱۷۷۵ (میلادی) نیز از سوی کریم خان برای از رونق انداختن بازرگانی عثمانی و رونق بخشیدن به بندرهای ایران بود چه که پنج سال پیش از آن بازرگانان انگلیسی تجارتخانه خویش را در بوشهر بسته و در بصره برپا نموده بودند و با چیرگی بر بصره آنها چارهای نداشتند جز اینکه شرطهای ایران را در راه بازرگانی بپذیرند.
هلند نیز در آن زمان هماورد بازرگانی انگلستان بود، این کشور در این زمان جزیره خارک را اشغال کرد و آن را محور بازرگانی خویش با ایران و عثمانی قرار داد ولی دیری نگذشت که در سال ۱۷۷۶ (میلادی) راهزنی به نام میرمهنا ظاهراً به اشاره زندیان خارک را گرفت و هلندیها را بیرون راند.
همچنین روسیه نیز پیوندهای بازرگانی گستردهای در این روزگار با زندیان داشتهاند.
در نیمه دوم سده هژدهم اروپاییان حرکتهای استعماری خویش را در شرق آغاز کرده بودند و کریم خان از این جنبش اینان هشیار بوده و به پیروانش نیز هشدار میدادهاست.
وضع تودهها در دوره زندیان
دوره زند به دو بخش شهریاری کریم خان و دوره پس ازآن بخش پذیر است.
وضعیت مردم در زمان پادشاهی کریمخان
او که مرد سادهزی بود به تجملات و انباشتن دارایی کششی نداشت و بیشتر سرمایه کشور را به مصرف نیازهای درونی کشور میرساند. او دوست داشت مردم در آرامش و آسایش و شادی زندگی بکنند و در راه این آرزوی خویش میکوشید. او که انسانی بیآلایش بود در توده مردم حاضر میشد و از روزگار آنان آگاه میشد و گاه در انجام کارهای پست نیز بدانها یاری میرساند. از مهربانی و بخشش او داستانها گفته شدهاست.[نیازمند منبع]
وضعیت مردم پس از پادشاهی کریمخان
با مرگ کریم خان اوضاع کشور باز به هم ریخت و نبرد بر سر قدرت بازماندگان زند فشار بسیاری به مردم آورد. حتا در برافتادن این خاندان مردمان بسیاری قربانی قاجارهایی شدند که فرمانروایی را از زندیان ربوده بودند، برای نمونه بلایی که بر سر مردم کرمان آمد را میتوان نمونه آورد.
افشاریان، نام دودمانی ایرانی[۵] (۱۱۶۳-۱۱۴۸ قمری و ۱۷۹۶-۱۷۳۶ میلادی) و اعضای یک سلسله ترکتبار[۶] بودند که بر ایران فرمانروایی کردند. بنیادگذار این دودمان نادرشاه افشار بود.
نادرشاه از ایل افشار است، دستهای از ترکهای اوغوز که در اوایل دوره صفوی برای حفاظت از مرزهای ایران در برابر هجوم ازبکها و ترکمنها از آذربایجان (در شمال غرب ایران و شرق ترکیه کنونی)، به خراسان کوچانده شدند.
موقعیت ایل افشار در ایران دوره صفوی
نادرشاه افشار در سال ۱۰۶۶ خورشیدی در ایل افشار در درگز در شمال خراسان به دنیا آمد. این ایل به دو شعبه بزرگ تقسیم میشد: یکی قاسملو و دیگری ارخلو؛ نادر شاه افشار از شعبه اخیر بود. طایفهارخلو را شاه اسماعیل از آذربایجان به خراسان کوچاند و در شمال آن سرزمین، در نواحی ابیورد و دره گز و باخرز تا حدود مرو مسکن داد؛ تا در برابر ازبکان و ترکمانان مهاجم سدی باشند. تعداد بسیاری از این ایلها در زمان شاه عباس اول در ایل شاهسون ادغام گشتند.[۷]
زندگی شخصی نادر تا سقوط اصفهان
نادر که موسس سلسله افشاریه است در روز ۱۶ مرداد ۱۰۷۷ خورشیدی (برابر با ۲۸ محرم سال (۱۱۱۰ ه. ق)) در دستگرد درگز به دنیا آمد. او در ده سالگی سوارکاری قابل بود و میتوانست به تیراندازی، زوبین افکنی و شکار بپردازد. هنوز به ۱۸ سالگی نرسیده بود که همراه با مادرش در یکی از یورشهای ازبکهایخوارزم به اسارت آنها در آمد. بعد از مدت کوتاهی از اسارت گریخته و به خراسان برگشت و در خدمت حکمران ابیورد باباعلی بیگ بود به صورت تفنگچی در میآید. او پس از مدتی به سمت ایشیک آقاسی باشی در دربار کوچک بابا علی ترقی میکند. از مهم ترین دلاوریهای نادر در نزد بابا علی در جنگ با ترکمانان یموت به سرکردگی شخصی به نام محمد علی روباه بود که سرانجام ترکمانان شکست خوردند و ۱۵۰۰ نفراز افراد محمد علی روباه اسیر شدند. بابا علی پس از این نبرد با ازدواج با مادر بیوه نادر روابط خود را با او تحکیم بخشید و نادر با ازدواج با دختر بابا علی روابط خود را با او نزدیکتر کرد. میوه نخستین وصلت نادر با دختر بابا علی رضاقلی بود؛ همسر نادر پس از پنج سال درگذشت پس از درگذشت او نادر با خواهر او ازدواج کرد از آن صاحب دوفرزند به نامهای نصرالله و امام قلی شد. ما حصل این نزدیکیها تسلط نادر بر دژ کلات در خراسان در سال (۱۱۳۴ ه. ق) بود.
در این هنگام افغانها غلزایی به رهبری میروویس افغان در قندهار شورش کردند. مقارن شورش افاغنه غلزایی در قندهار، افاغنه ابدالی که دشمنی دیرینهای با غلزائیان داشتند شورش کردند هرات را تصرف کردند. بابا علی نیز در جنگ با ابدالیها کشته شد (۱۱۲۹ ه. ق). پس از بابا علی فرزندش قربان علی به قدرت رسید اما به دلیل بیماری قدرت را به نادر شوهر خواهرش واگذار کرد نادر نیز در زمان قربان علی به رویارویی ترکمانان یکه رفت و آنها را قلع و قمع کرد پس از بازگشت به درگز، برادر خواهرش قربان علی در گذشت. جسد قربان جهت تدفین به مشهد برده شد. در این هنگام از اصفهان صفی قلی خان زیاد اوغلو به عنوان فرمانده و حسن علی خان به عنوان حاکم به سوی درگز روانه شدند. حمله شیر قاضی خان حاکم خیوه که نقشه سرکوبی ابدالیهای افغان را به هم ریخته بود ابتدا توسط صفی قلی خان زیاد اوغلو و نادر دفع شد ولی اما ابدالیان سرسخت و رعب انگیز تر از ازبکها نشان میدادند قزلباشها را در کافر قلعه شکست دادند.
صفویان پس از سقوط اصفهان
پس از مرگ میرویس محمود افغان قدرت را در دست گرفت علیه حکومت مرکزی یاغی شد و از راه کویر اصفهان را تصرف کرد. با سقوط اصفهان و قتل شاه سلطان حسین، پسر او به نام شاه تهماسب دوم صفوی که از اصفهان به قزوین گریخته بود خود را پادشاه ایران خواند(۱۱۳۵ ه. ق) سپس از آنجا به سوی آذربایجان رفت تا با ابراهیم پاشا حاکم عثمانیارزروم مقابله کند، پس از این شکست شاه تهماسب دوم تمام درها را به روی خود بسته دید به سوی مازندران و استرآباد حرکت کرد در همین حین فرستاده به نام اسماعیل بیگ به سنت پترزبورگ فرستاد او در یک پیمان موسوم پیمان سنت پترزبورگ تمامی صفحات شمالی ایران را به روسیه واگذار کرد اما این پیمان هیچگاه توسط شاه تأیید نشد. اسماعیل بیگ نیز ۲۰ سال به آستراخان تبعید شد .[۸]
خراسان پس از سقوط اصفهان
پس از حمله محمود افغان به اصفهان شخصی به نام ملک محمود سیستانی در سیستان، قهستان و سبزوار ادعای سلطنت کردند. مشهد نیز بدست یکی از اوباش شهر به نام حاجی محمد افتاد اما به زودی توسط افراد ملک محمود دستگیر و کشته شد. پس از تصرف مشهد سران قبائل خراسان نزد ملک محمود از جمله نادر اظهار اطاعت کردند. سر انجام به نام ملک محمود در سال سکه ضرب شد؛ ولی نادر و طهماسب بیگ جلایری حاکم ناحیه آب گرم در این هنگام از اطاعت ملک محمود روی برتافتند و یاغی شدند و کلات را از نیروهای ملک محمود باز پس گرفتند. سپس با کمک مالی شیر قاضی خان خیوهای توانستند فرماندهان ملک محمود مانند عاشورخان بابالو و جعفر خان شاذلو را شکست دهند. دو اتفاق در جنگ نادر با ملک محمود سبب تقویت نیروهای او شد یکی اینکه در این زمان شاه طهماسب که آوازه نادر را در گرگان شنیده بود فرمان جمعآوری سپاه را فتحعلی خان قاجار سپرد و دومی ترکمانان علی ایلی و یمری بودند خواهان کمک نادر در برابر ترکمنهای یموت و گوگلان بودند. نادر پس از استحکام موقعیت اش در مرو و در میان اکراد چمیش گزیک در توانست مشهد را با کمک نیروهای شاه طهماسب دوم به تصرف در آورد .[۹]
حکومت مشترک شاه طهماسب دوم با نادر
پس از تسخیر مشهد اختلاف میان نادر که پس از تصرف مشهد به لقب طهماسب قلی خان داده بودند و فتحعلی خان بالا گرفت. نادر با زیرکی اتهام همکاری فتحعلی خان با ملک محمود را به شاه گزارش داد بدین طریق توانست از شر فتحعلی خان رها شود فتحعلی خان باین ترتیب در ۱۴ صفر ۱۱۳۹ بقتل رسید. دومین مشکل نادر نیز افاغنه بودند که توانست آنها را مهمان دوست، دره خوار، مورچه خورت شکست دهد. پس از دفع شر افاغنه طهماسب فرمان ایالات خراسان کرمان و مازندران را به او داد و همچنین دو خواهرش را به ازدواج او در آورد .[۱۰] پس از غلبه نادر بر افاغنه در دشت زرقان طهماسب خان جلایر با دوازده هزار نیرو برای تنبیه مدعیان فارس و بنادر جنوب به گرمسیرات و لار فرستاد نتیجه این لشکر کشی گرفتن سیصد هزار تومان از متمردین بود صد هزار تومان به رسم پیشکش به نزد شاه فرستاده شد. در این هنگام نادر از عثمانی خواست تا سرزمین ایران را ترک کنند. نادر پس از گشت گذار در جنوب غرب ایران کرمانشاه، نهاوند و ملایر را از دست عثمانیها خارج کرد. پس از آن تبریز و ارومیه به تصرف قوای ایران در آمد .[۱۱]
پس از ترک هرات توسط نادر قبائل ابدالی به رهبری ذولفقارخان شورش کردند حاکم تعیینی نادر اللهیارخان غلزایی را از آنجا راندند. اهمال ابراهیم خان برادر نادر در مواجه شدن با افاغنه سبب تصرف مشهد به دست افاغنه شد. پس از بازگشت نادر از غرب پس از محاصره یکساله توانست شهر هرات (۱۱۴۴ ه. ق) به تصرف در آورد. نادر پس از بازگشت از هرات به بازسازی صحن مقدس علی بن موسی پرداخت .[۱۲]
در غیاب نادر، شاه طهماسب دوم فرصت را برای ابراز وجود خود غنیمت شمرد و برای باز پس گیری سرزمینهای اشغالی غرب ایران به سوی تبریز حرکت کرد ولی به دلیل اینکه طهماسب تجربهٔ واقعی برای کارگردانی در میدان جنگ بهرهمند نبود وهمچنین تدارک آزوقه کافی در ایروان از نیروهای عثمانی شکست خورد. پیروزی ترکها در ایروان منجر به اشغال ایالات غربی ایران به دست عثمانیها شد. طهماسب پس از شکست ابتدا به سوی همدان و سپس اصفهان عقب نشینی کرد. شهر به مناسبت ورود شاه چراغانی شده بود. بساط عیش و عشرت شاه فرصتی را برای حکام و سپاهیان تعدی به توده مردم کرد.[۱۳]
نادر شکست شاه طهماسب دوم برای تحریک احساسات و تهییج مردم علیه او استفاده کرد. نادر در این هنگام نیز عهدنامهای را با روسها در رضت امضا کرد براساس این عهدنامه روس از ادعای خود نسبت به آستارا و رشت دست برداشتند و ایران به روس اجازه داد تا شهرهای شمالی رود کر را تا آزاد سازی ایروان در اختیار داشته باشند (عهدنامه صلح رشت رمضان ۱۱۴۴ ه. ق).[۱۴]
سرانجام نادر برای مقابله با عثمانی از خراسان حرکت کرد در قم توقف نمود شاه از ترس خود در اصفهان ماند نادر را همراهی نکرد. نادر شکایت اطرافیان شاه راه خود را به سوی اصفهان کج کرد در ۱۷ ربیع الاول ۱۱۴۵ ه. ق طهماسب را از سلطنت عزل و کودک شیره خواره او را به عنوان عباس سوم جانشین او کرد و خود نادر به عنوان نائب السلطنه زمامدار واقعی ایران شد .[۱۵]
جنگ اول نادر با عثمانیها
نادر پس از خلع شاه طهماسب دوم برای جنگ با عثمانی ابتدا عازم کرکوک شد و پس از رسیدن نیروهای آذربایجان به او بغداد را به محاصره گرفت. نادر قریب یک سال بغداد را در محاصره داشت و با اینکه قحطی در میان مردم آنجا افتاد احمد پاشا دلیرانه مقاومت کرد. عاقبت سلطان عثمانی سردار شهیر خود توپال عثمان پاشا را که مدّتها در اروپا در جنگهای با مسیحیان مجرّب شده و به پیروزیهایی به دست آورده بود با ۱۰۰۰۰۰ تن سپاهی بمدد احمد پاشا فرستاد. با آمدن قوای تازهنفس توپال عثمان پاشا سپاهیان ایران منهزم گشته و به کرمانشاه رفتند و احمد پاشا نیز در ۱۱۴۶ ه. ق توانست بغداد را نجاد دهد.[۱۶]
نادر در ۲۲ ربیع الثانی ۱۱۴۶ از همدان عازم عراق عرب شد و در لب آب دیاله بیست هزار نفر سپاهیان عثمانی را که در آنجا مقیم بودند مغلوب و پراکنده ساخت و با اینکه در اینجا شنید که محمّد خان بلوچ حاکم کوهگیلویه و خوزستان طغیان کرده به آن اعتنائی نمود و راه کرکوک را پیش گرفت و در قریه لیلان سه فرسنگی کرکوک سپاه توپال عثمان پاشا را شکست داد سپس بطرف دیاله برگشت تا سپاه خراسان و کرمان و اردلان و کرمانشاه نیز برسند و برای گرفتن بغداد حرکت کنند. برگشتن نادر به طرف دیاله توپال عثمان پاشا را باین خیال انداخت که سردار ایران به علّت ضعف قوی عقب نشینی کرده به همین پندار بعقب او تاخت ولی سپاه او در مقابله با لشکریان ایران شکست خوردند و توپال عثمان پاشا کشته شد. در اوایل جمادی الثانیّ ۱۱۴۶ احمد پاشا والی بغداد با نادر بنام دولت عثمانی صلح کرد.[۱۷]
شورش محمد خان بلوچ در جنوب ایران
نادر هم که عجله برای سرکوبی محمد خان بلوچ داشت با وجود اینکه فتح بغداد نزدیک بود باین صلح رضا داد و بسرعت عازم شوشتر شد. نادر به دلیل حمایت اعراب آنجا از محمد خان بلوچ با خشم تمام به شوشتر آمد و سپاهیان بیباک خود را در غارت آن شهر و هتک ناموس مردم آزاد ساخت و ایشان در این مرحله مرتکب فجایع و رسوائی هائی شدند. محمّد خان بلوچ با آنکه در حدود کوهگیلویه جلوی لشکریان نادر را بسختی گرفت عاقبت از او شکست خورد و به لار گریخت. نادر خود به شیراز رفت و از جانب خویش طهماسب قلی خان جلایر را به لار فرستاد و او محمّد خان بلوچ را در ۱۱۴۷ دستگیر نمود و به خدمت نادر که در اصفهان بود فرستاد و به فرمان او کور شد و محمد خان تاب این حال را نیاورده در زندان خود را کشت.[۱۸]
جنگ دوم نادر با عثمانیها
نادر چون از جانب محمّد خان بلوچ آسوده خیال شد از اصفهان به سوی آذربایجان رفت و در اردبیل معلوم بر او شد که پاشایان عثمانی از قبول مصالحهای که او و احمد پاشا بسته بودند نارضایتی دارند و دولت عثمانی نیز عبد الله پاشا کوپریلیزاده والی مصر را با لشکری تازه بسمت ایران روانه داشته و اختیار جنگ و صلح را باو داده است. خان افشار بدون تأمّل از اردبیل به شروان که تحت تسلط سرخای خان لکزی دست نشانده سلطان عثمانی بود تاخت و در ۲۵ ربیع الاوّل ۱۱۴۷ از نهر کورا گذشته داخل شماخی شد و سرخای فرار کرد و از پاشایان مقیم تفلیس و گنجه کمک خواست. نادر سردار معروف خود طهماسب قلی خان جلایر را که از کار فارس و دفع محمّد خان بلوچ آسوده شده بود به تعقیب سرخای فرستاد و سرخای پس از یکی دو شکست دیگر که از دست سپاهیان ایران به بلاد چرکس گریخت و داغستان به تصرّف درآمد. نادر پس از آسوده شدن خیالش از داغستان به گنجه رفت و صفی خان بغایری را هم به محاصره تفلیس فرستاد. نادر به مدد تعلیمات سفیر روس و مهندسینی که بدعوت او از باکو آمدند محاصره را شدّت داد روسها به دلیل دخالت خان کریمه در روسیه در بهار سال ۱۱۴۸ در گنجه عهدنامه اتحادی بر ضدّ عثمانی با ایران بستند.[۱۹] در موقعیکه نادر و سرداران او به محاصره این چهار قلعه مشغول بودند عبد اللّه پاشا با ۰۰۰، ۷۰ سوار و ۰۰۰، ۵۰ پیاده برای تعرّض به سپاه نادر به حدود ایروان آمد و در جلگه باغ آورد یا مرادتپّه با او روبرو شد. نادر در ۲۶ محرّم ۱۱۴۸ در این محلّ لشکر عثمانی را شکستی عظیم داد. در نتیجه این فتح گنجه و تفلیس هر دو تسلیم شدند لیکن ایروان و قارص هنوز پایداری میکردند. اولیای عثمانی احمد پاشا والی بغداد را مأمور عقد صلح با طهماسبقلیخان کردند و حاضر شدند که ایروان را هم تسلیم کنند بشرط آنکه قارص بتصرّف ایشان بماند. باین ترتیب در اوایل سال ۱۱۴۸ صلح سابق بین عثمانی و طهماسبقلیخان از طرف بابعالی تصویب شد و ولایات غربی و شمال غربی ایران مسترد گردید.
به سلطنت رسیدن نادر
بعد از ختم این غائله نادر به سرکوبی پادشاه عاصی گرجستان و شورشیان داغستانی و لزکی رفت و پس از آنکه در جمیع این نقاط از طرف خود مأمورینی گذاشت در هشتم رمضان ۱۱۴۸ به ساحل ارس آمد و در صحرای مغان اردو زد و در آنجا و در روز ۲۴ شوّال ۱۱۴۸ به ازای پنج شرط به پادشاهی انتخاب شد که آن شروط عبارت اند از: ۱- ایرانیان از عقاید گذشته خود نسبت به اهل سنّت دست بردارند تا اهل سنّت مذهب جعفری را مانند مذاهب اربعه تسنّن و خامس آنها بشمارند. ۲- در خانه کعبه که ارکان اربعه آن به ائمّه مذاهب اربعه سنّت تعلّق دارد ایرانیان نیز در یک رکن با ایشان شریک شوند و به آئین جعفری نماز بگزارند. ۳- هر ساله از طرف ایران امیر حاجی تعیین شود که مانند امرای حاج شام و مصر حجّاج ایرانی را به کعبه ببرند و دولت عثمانی با او نیز مانند امرای حاجّ دیگر معامله نماید. ۴- اسرای طرفین آزاد شوند و خرید و فروش ایشان موقوف گردد ۵- وکیلی از هر یک از دو دولت در پایتخت یکدیگر باشند و امور مملکتین را بر وفق مصلحت فیصل دهند. نادر شاه پس از جلوس رضا قلی میرزا را به معاونت طهماسب قلی خان جلایر بایالت خراسان و برادر خود ابراهیم خان ظهیر الدّوله را بحکومت آذربایجان منصوب نمود[۲۰]
اقدامات نادر پس از رسیدن سلطنت
پس از ختم مجلس مغان محمّد تقی خان بیگلری بیگی فارس به علّت نفاقی که ما بین اعراب ساکن بحرین وجود داشت به سهولت بر آنجا دست یافت. نادر شاه پس از ختم مجلس مغان برای تنبیه ایل بختیاری که پیوسته در سرکشی بودند به اصفهان آمد و به یاری سپاهیان اصفهان و کوهگیلویه بر علیمراد خان چهار لنگ سرکرده این طایفه غالب و مسلّط گردید و دست و پای او را برید و چشم او را کند و پس از یک ماه زدوخورد در میان کوههای صعب العبور بختیاری در جمادی الاخر ۱۱۴۸ به اصفهان برگشت.
فتح قندهار
نادر پس از تنبیه بختیاریها به فکر برانداختن افاغنه غلزائی در قندهار که گورکانیان هند نیز از آنجا پیوسته در خاک ایران تحریکات میکردند افتاد. پس از رسیدن نادر به پای حصار قندهار چون دانست که گشودن آنجا به حمله میسّر نیست تصمیم گرفت که با طول دادن محاصره محصورین را از پا درآورد اما سرانجام نادر با کمک بختیاریها یکی از برجهای شهر را با حمله گرفتند و قندهار در ۲۳ ذی الحجّه ۱۱۵۰ از پا درآمد. پس از فتح قندهار نادر با افاغنه غلجائی به مهربانی رفتار نمود، حسین را به حبس به مازندران فرستاد و جمعی از غلزائیان را به حدود نیشابور کوچاند و اکثر سکنه قندهار کهنه را به نادرآباد آورد و این شهر جدید به تدریج جای قندهار کهنه را گرفت .[۲۱]
نادر از زمان فتح اصفهان تا این تاریخ چند بار سفرائی بدهلی فرستاده و از محمّد شاه تجدید روابط حسنه سابق و جلوگیری از ورود افاغنه غلجائی را به خاک هند خواستار شده و هر بار از محمّد شاه جوابهائی غیرمطلوب شنیده بود حتّی در دفعه آخر یعنی در ۱۱۵۰ محمّد شاه سفیر نادر را اجازه مراجعت نداد و قریب یک سال او را بیهوده در دهلی معطّل کرد.
تصویر نبرد کرنال
در اوایل سال ۱۱۵۱ چون نادر از برنگشتن سفیر خود متغیّر بود فرمانی مؤکّد بدهلی پیش او فرستاد که به عجله به ایران برگردد و خود او به فتح غزنین و کابل نائل آمد. نادر پس از تسخیر این نقاط و هفت ماه اقامت در کابل چون باز در جواب پیغامهای خود به محمّد شاه بیاعتنائی دید بسمت جلالآباد حرکت نمود و پس از تسخیر معابر هند شمال غربی در رمضان داخل در جلگه پنجاب شد و در پیشاور بود که خبر قتل برادرش ابراهیم خان ظهیر الدّوله بدست لزکیهای داغستان به او رسید اما از حرکت باز نایستاد در پی ماجراجویش در هند متوجه محمّد شاه با ۰۰۰، ۳۰۰ جنگی و ۰۰۰، ۲ زنجیر فیل و ۰۰۰، ۲ عرّاده توپ از دهلی حرکت کرده و به محلّ کرنال واقع در ساحل نهر جمنا و بیست فرسنگی شمال دهلی آمده است. نادر به سهولت در ۱۵ ذی القعده در جلگه کرنال لشکریان بیشمار محمّد شاه را شکست داد.[۲۲]
کشتار دهلی
در روز یازدهم ذی الحجّه بین عدهای از اهالی شهر و چند تن سپاهی نادر نزاع درگرفت و بین مردم شهرت یافت که محمّد شاه نادر را در مهمانی مسموم کرده. انتشار این خبر اهل دهلی را بشورش واداشت و جمعی از سپاهیان نادری در این شورش به قتل رسیدند. صبح روز بعد چون نادر فهمید که قریب ۷۰۰ کس از همراهان او به قتل رسانده و احدی از امرای هند هم در کار خواباندن انقلاب اقدامی ننموده حکم قتلعام دهلی را صادر کرد و لشکریان او از سه ساعت از روز گذشته تا چهار بعد از ظهر باین حرکت زشت که در نتیجه آن قسمت مهمّی از شهر سوخت و قریب به ۰۰۰، ۲۰ تن کشته شدند مشغول بودند. عاقبت نادر به شفاعت محمّد شاه و نظام الملک و قمر الدّین خان به قطع کشتار امر داد و بقیّه مردم را عفو نمود. محمّد شاه حکم کرد که در تمام ممالک او بنام نادر سکّه و خطبه را جاری سازند و امرا و اعیان هر کدام از جواهر و نقدینه پیشکشی قابلی تقدیم نادر نمایند. ایشان هم به میل یا عنف اطاعت کردند و از این ممرّ بالغ بر ۱۵ کرور نصیب نادر گردید. قیمت نفایسی را که نادر از هند بدست آورده از ۰۰۰، ۵۰۰، ۸۷ لیره انگلیسی تا ۰۰۰، ۰۰۰، ۳۰ لیره تخمین زدهاند و از آن جمله بوده است تخت طاووس و قطعه الماس معروف کوه نور. نادر بتمام سران سپاه خود و امرای هند انعامهای لایق داد و مالیات سه ساله ایران را بخشید (اگرچه این قسمت را بعدها بزور از مردم پس گرفت) و بدست خود تاج سلطنت را بر سر محمّد شاه گذاشت محمّد شاه هم ممالک طرف مغرب سند یعنی غزنین و کابل و قسمتی از پنجاب را بنادر واگذاشت و پادشاه ایران پس از پنجاه و هفت روز اقامت در دهلی در ۷ صفر ۱۱۵۲ به طرف سند حرکت نمود.[۲۳]
حمله به خیوه
نادر در شعبان ۱۱۵۳ بر خیوه دست یافت ایلبارس خان را گرفت و حکم به قتلش داد و یکی از نوادگان چنگیز را به حکومت آنجا گماشت. سپس بمشهد آمد و به تهیّه سپاه برای سرکوبی لزکیها که برادرش ظهیر الدّوله را کشته بودند مشغول شد.
سوء قصد به جان نادر
نادر در دوّم محرّم ۱۱۵۴ از مشهد بعزم داغستان حرکت نمود و در موقعیکه از خیابان بین جنگلهای سوادکوه میگذشت در ۲۸ صفر تیری از پشت درخت بر او انداختند.[۲۴]
حمله به داغستان
این ضربت سخت خیال نادر را پریشان کرد و رضا قلی میرزا را که در رکاب بود در طهران گذاشت و خود بداغستان رفت در این سفر اگرچه بعضی از رؤسای طوایف لزکی از در اطاعت درآمدند لیکن غالب سکنه داغستان به قلل جبال پرارتفاع پناه گرفتند و از هر طرف به تعرّض اردوی نادر دست زدند و لطمات بسیار به ایشان وارد آوردند حتّی موقعی به خیمه خود نادر نیز تعرّض رساندند. در رمضان ۱۱۵۴ موقعیکه نادر هنوز در داغستان بود غلامی را که مرتکب انداختن تیر در جنگل سوادکوه شده بود بخدمت او آوردند. نادر او را کور کرد .[۲۵]
جنگ سوم نادر با عثمانیها
رجال عثمانی پس از اطّلاع بر شرایط نادر چهار مادّه آن را پذیرفتند ولی از قبول مذهب جعفری به عنوان خامس مذاهب سنّت استنکاف کردند و آن را بدعت در دین دانستند نادر در نامه مؤدّبانهای که به سلطان عثمانی نوشت به او فهماند که اگر بیش از این در پذیرفتن شرایط او تعلّل رود به خاک عثمانی حمله خواهد کرد و شرایط خویش را به زور خواهد قبولاند. نادر در اوایل سال ۱۱۵۶ به صحرای مغان آمد و از آنجا برای حمله به خاک عثمانی توپخانه خود را به کرمانشاه فرستاد. احمد پاشا والی بغداد از در صلح خواهی درآمد ولی نادر که خیالش تحمیل شرایط خود بر باب عالی بود به تصرّف عتبات و کرکوک و موصل پرداخت دولت عثمانی در اواخر سال ۱۱۵۶ از نادر تقاضا کرد که دست از جنگ بردارد تا طرفین بار دیگر در باب مسائل مذهبی به مذاکرات بپردازند نادر به وان برگشت و قرار شد که از طریق سیاسی حلّ اختلاف به عمل آید. در اوایل ۱۱۵۸ بنادر خبر رسید که محمّد یکن پاشا با چندین سرعسگر لشکر فراوانی از سمت ارزروم و قارص و دیار بکر و موصل عازم حمله به ایران است. یکن پاشا با ۰۰۰، ۱۵۰ سوار و ۰۰۰، ۴۰ پیاده به مراد تپه رسید و جنگ در یازدهم رجب ۱۱۵۸ شروع شد. نادر یکن پاشا و سپاهیان او را محاصره کرد و راه آزوقه را بر ایشان بست و در این هنگام باو خبر رسید که نصر اللّه میرزا هم در نزدیکی موصل به فتح بزرگی نایل آمده. یکن پاشا در محاصره مرد و رشته نظم لشکریانش از هم گسیخت و ۰۰۰، ۱۲ تن از ایشان در معرکه کشته شدند و توپخانه و ۰۰۰، ۵ اسیر از آن لشکر به دست سپاه نادری افتاد.[۲۶] از جانب خود میرزا مهدی خان منشی الممالک استرابادی و مصطفی خان شاملو را به استانبول فرستاد و ایشان در دهم محرّم ۱۱۶۰ بین دولتین ایران و عثمانی به شرایط ذیل عهدنامهای بستند: ۱- حدود مملکتین همان حدودی باشد که در ۱۰۴۹ بین سلطان مراد چهارم و شاه صفی مقرّر شده. ۲- طرفین از این به بعد از دشمنی و اقدام به امور منافی صلح خود داری نمایند. ۳- پاشایان عثمانی حجّاج ایرانی را سالم از محلّی به محلّ دیگر برسانند. ۴- طرفین سفرائی بمدّت سه سال به خرج طرف مقابل به پایتخت یکدیگر بفرستند. ۵- حکّام سرحدّی از حرکات منافی دوستی دست بردارند، اهالی ایران از سبّ خلفا خودداری کنند و مأمورین دو طرف از تجّار یکدیگر باج وخراج خلاف قاعده مطالبه ننمایند .[۲۷]
شورشهای اواخر حکومت نادر
شورش محمد تقی خان شیرازی
شورش محمّد تقی خان بیکلربیکی فارس بود در ۱۱۵۶ که در طی حمله بعمان با سرداران همراه خود نساخته و از استقلال دم زده بود. نادر محمّد حسین خان قرخلو را به تنبیه او فرستاد و این سردار شیراز را مسخّر و محمّد تقیخان را دستگیر نمود و او را کور و مقطوع النسل ساخت.[۲۸]
شورش سام میرزا و محمد سرخای لزگی
شخصی بنام سام میرزا که به ادّعای فرزندی شاه سلطان حسین در آذربایجان به سلطنت طلبی برخاسته و محمّد خان پسر سرخای خان لزگی و خوانین دربند و داغستان را با خود همدست نموده بود. نادر به توسّط نصر اللّه میرزا و چند تن از سرداران خود انقلاب این حدود را بالاخره خواباند و سام میرزا در ذی القعده ۱۱۵۶ دستگیر گردید.[۲۹]
شورشهای دیگر
شورش محمد حسن خان قاجار در استرآباد در ۱۱۵۶ - شورش طایفه آرالی در خوارزم - شورش درویش رسول و عصمت الله بیگ اوزبک - شورش شاهقلی خان قاجار در مرو - شورش سیستان - شورش اکراد خبوشان[۳۰]
قتل نادر
نادر در شب ۱۱ جمادی الثانی ۱۱۶۰ توسط جمعی از قزلباشان کشته شد .[۳۱]
عادلشاه
پیش از سلطنت
علیقلیخان ملقب به عادلشاه پسر ابراهیمخان ظهیرالدوله و برادرزاده نادرشاه بود که در بسیاری از لشکرکشیهای نادر حضور داشت. شجاعت و جنگجویی وی باعث شد تا همواره مورد توجه نادر باشد. در آشوبهای اواخر دوران پر قتل و غارت نادر او از طرف وی مامور سرکوب شورشیان سیستان شد و از آنجاییکه نادر در اواخر عمر نسبت به همه اطرافیان سوظن پیدا کرده بود، تهماسب قلیخان جلایر را به همراهی علیقلیخان به سیستان گماشت اما در مسیر راه سیستان علیقلیخان یاغی شد و علیه نادر شورید. چندی از طغیان او نگذشته بود که نادر به دست عدهای از درباریان به قتل رسید.[۳۲]
دوران پادشاهی
پس از رسیدن خبر قتل نادر به عادلشاه، او ابتدا اریکه قدرت نادر یعنی کلات و خزاین عظیم آن را تسخیر کرد. سپس تمام فرزندان نادر از جمله ولیعهد وی رضاقلی میرزا را به قتل رساند و تنها کسی که از این جریان جان سالم به در برد شاهرخ میرزا، بزرگترین فرزند رضاقلی میرزا بود. پس از آن عادلشاه در بیست و هفتم جمادی الثانی ۱۱۶۰ هجری در مشهد بر تخت سلطنت نشست و لقب علیشاه یا عادلشاه را عنوان خود ساخت و برای جلب رضایت مردم دست به بذل و بخششهای بیاندازه از خزاین نادر زد. دوران حکومت یازدهماهه عادلشاه با دو واقعه مهم روبروست، یکی طغیان محمدحسنخان قاجار و دیگری قیام برادر کوچتر عادلشاه، ابراهیمخان که توسط عادلشاه حکمرانی نواحی مرکزی، جنوبی و غربی ایران به او سپرده شده بود. عادلشاه که در سرکوب شورش برادرش ناتوان گردید با تعدادی از همراهان خود به تهران فرار کرد اما طرفداران ابراهیمخان وی را در تهران دستگیر کردند و به برادرش تحویل دادند و ابراهیمخان نیز مانند سیاست نادر، عادلشاه را کور کرد و خود بر تخت شاهی نشست.
ابراهیمشاه همراه نادر در نبرد با ترکان حضور داشت و در جریان شورشهای اواخر عهد نادر نقش مهمی در سرکوبی آنها داشت، از جمله توانست شورش سام میرزا در اردبیل را سرکوب کند. در زمان پادشاهی کوتاه مدت عادلشاه از سوی برادر، حاکم نواحی مرکزی، جنوبی و غربی بود. مبارزه پنج ماه عادلشاه با محمدحسنخان قاجار به ابراهیمشاه فرصت داد تمام تدارکات خود را برای شورش علیه برادر فراهم کند. ابراهیمشاه توانست طی یک شورش علیه عادلشاه او را منهدم کند و خود قدرت را به دست گیرد. شیوه حرکت سیاسی ابراهیمشاه به این صورت بود که تحت این شعارها که عادلشاه فردی بیلیاقت است و از راه و رسم مملکتداری آگاهی ندارد بر بیرغبتی سران خراسان برای سرکوب وی بیافزاید و از طرف دیگر اصلانخان پسرعمه نادر که بر آذربایجان فرمان میراند با سیهزار ارتش برای حمایت ابراهیمشاه به اردوی وی پیوست و به این ترتیب این گروه هماهنگ توانستند شکست سختی بر عادلشاه وارد آوردند. نگرانی عمده ابراهیمشاه در این زمان شاهرخ میرزا در خراسان بود چون بزرگان خراسان در حمایت از شاهرخ میرزا درمقابل ابراهیمشاه برآمدند؛ بنابراین او از رسیدن به تخت شاهی در مشهد ناامید شد و در سال ۱۱۶۱ در تبریز به تخت شاهی نشست. از تبزیز ابراهیمشاه لشکری برایم منهدم کردن شاهرخ به سوی خراسان گسیل کرد اما در میانههای راه لشکران ابراهیمشاه که از جنگ و خونریزی خسته شده بودند او را رها کردند و ابراهیمشاه در نهایت به اسارت نیروهای شاهرخ میرزا درآمد و توسط شاهرخ همانند برادرش کور شد.[۳۴]
شاهرخشاه
شاهرخشاه یا شاهرخ میرزا چهارمین و آخرین شاه افشاریان بود. چون نسب متمایزی داشت و از طرف مادر نواده سلطان حسین صفوی بود، نادر او را از کودکی محترم میشمرد. اگر چه پس از عادلشاه، ابراهیمشاه خواستار جانشینی وی در خراسان بود اما بزرگان مشهد شاهرخ را به سال ۱۱۶۱ به تخت پادشاهی نشاندند. چون شاهرخ شاهی بود کم سن و بی تجربه، بازیچهای شد در دست بزرگان خراسان. اندکی از جلوس شاهرخ در مشهد نگذشته بود که میر سید محمد مقبولی آستان قدس که از زمان نادر عهدهدار این سمت بود مدعی سلطنت شد و با نام سلیمان ثانی بر تخت نشست اما پس از چهل روز علمای مشهد وی را از تخت شاهی خلع کردند و مجددا شاهرخ را به جلوس نشاندند. از آنجا که شاهرخ توسط امرای ایرانی نابینا شده بود و توانایی اداره کشور را نداشت. فریدونخان گرجی را به نیابت سلطنت خود معین کرد. فریدونخان تا وقتی که پسران شاهرخ، نصرالله میرزا و نادر میرزا رسیدند در آن شغل برقرار بود. نادر میرزا آخرین بازمانده سلسله افشاریه بود که توسط فتحعلیخان قاجار کشته شد.[۳۵]
ویژگیهای مهم این دوره
ویژگیهای مهم حکومت افشاریه:
نظام اداری و حکومتی ایران
نظام اجتماعی ایران
نظام اقتصادی ایران
مناسبات خارجی ایران
نگارخانه
شمشیرهای دوران افشاریان در موزه آرامگاه نادرشاه افشار
صفویان دودمانی ایرانی[۱] و شیعه بودند که در سالهای ۸۸۰ تا ۱۱۰۱هجری خورشیدی (برابر ۱۱۳۵-۹۰۷ قمری و ۱۷۲۲-۱۵۰۱ میلادی)[۲]بر ایران فرمانروایی کردند. بنیانگذار دودمان پادشاهی صفوی، شاه اسماعیل یکم است که در سال ۸۸۰ خورشیدی در تبریز تاجگذاری کرد و آخرین پادشاه صفوی، شاه سلطان حسین است که در سال ۱۱۰۱ خورشیدی از افغانها شکست خورد و سلسلهٔ صفویان برافتاد.[۳][۴]
دوره صفویه از مهمترین دوران تاریخی ایران به شمار میآید، چرا که با گذشت نهصد سال پس از نابودی شاهنشاهی ساسانیان؛ یک فرمانروایی پادشاهی متمرکز ایرانی توانست بر سراسر ایران آن روزگار فرمانروایی نماید. بعد از اسلام، چندین پادشاهی ایرانی مانند صفاریان، سامانیان، آل بویه و سربداران روی کار آمدند، لیکن هیچکدام نتوانستند تمام ایران را زیر پوشش خود قرار دهند و میان مردم ایران یکپارچگی پدید آورند.[۵]این دوره یکی از سه مرحله دوران طلایی اسلام و دوره اوج تمدن اسلامی است.[۶]
صفویان، آیین شیعه را دین رسمی ایران قرار دادند و آن را به عنوان عامل همبستگی ملّی ایرانیان برگزیدند. شیوه فرمانروایی صفوی تمرکزگرا و نیروی مطلقه (در دست شاه) بود. پس از ساختن پادشاهی صفویه، ایران اهمیتی بیشتر پیدا کرده و از ثبات و یکپارچگی برخوردار گردیده و در زمینهٔ جهانی نامآور شد.[۷] در این دوره روابط ایران و کشورهای اروپایی به دلیل دشمنی امپراتوری عثمانی با صفویان و نیز جریانهای بازرگانی، (به ویژه داد و ستد ابریشم از ایران) گسترش فراوانی یافت. در دوره صفوی (به ویژه نیمه نخست آن)، جنگهای بسیاری میان ایران با امپراتوری عثمانی در غرب و با ازبکها در شرق کشور رخ داد که علت این جنگها جریانهای زمینی و دینی بود.[۸]
ایران در دوره صفوی در زمینه مسائل نظامی، فقه شیعه، و هنر (معماری، خوشنویسی، و نقاشی) پیشرفت شایانی نمود. از سرداران جنگی نامدار این دوره میتوان قرچقای خان، اللهوردی خان، و امامقلی خان را نام برد که هر سه از سرداران شاه عباس یکم بودند. از فقیهان و دانشمندان نامی در این دوره میرداماد، فیض کاشانی، شیخ بهایی، ملاصدرا، و علامه مجلسی نامور هستند. هنرمندان نامدار این دوره نیز رضا عباسی، علیرضا عباسی، میرعماد، و آقامیرک هستند.[۹]از شاعران بزرگ و نامدار این دوره میتوان به وحشی بافقی، صائب تبریزی، محتشم کاشانی و میر رضی آرتیمانی اشاره کرد[۱۰][۱۱][۱۲][۱۳] صفویان همواره بزرگترین سد در برابر ترکان عثمانی بودند و اندیشهٔ بازپسگیری مرزهای هخامنشیان و اشکانیان و ساسانیان را داشتند. صفویان در جنگهای خود با عثمانیها همواره با نام ایران میجنگیدند. ترکان عثمانی تا پیش از بیرون رانده شدنشان به دست شاه عباس بزرگ، آذربایجان و قفقاز را به اشغال درآورده و از مردمان این سامان کشتار فراوانی کردند. صفویان فرهنگ، هنر، موسیقی، معماری ایرانی و ادبیات پارسی را گسترش میدادند و سرانجام شاه عباس پایتخت خود را به اصفهان جابجا کرد.[۱۴]
از جنبههای ویژهٔ خاندان صفویه در دوران پس از اسلام ایران، رسیدن اصل و نسب و تبار آنها به صوفیان میباشد. این جنبهٔ تمایز پادشاهی صفویه سبب مقایسه آنها با پادشاهی پیش از اسلام ساسانی میشود، دودمانی که پایهگذاران آن از ردهٔ موبدان زرتشتی بودند و دین زرتشتی را به عنوان دین رسمی کشور اعلام کردند. همچنین این نکته باید گفته شود که نیاکان صوفی خاندان صفویه اصالتاً شیعه نبودند بلکه آنها پیرو گروه شافعی[۱۵]اهل سنت[۱۶][۱۷][۱۸] بودند. تغییر آیین گروه صوفیان خاندان صفوی به گروهی نظامی - سیاسی شیعهگرا در زمان نوهٔ شیخ صفیالدین اردبیلی، یعنی خواجه علی آغاز شد.[۱۵]
احسان یارشاطر در مورد زبان مادری صفویان مینویسند: "خاندان صفوی در اصل ایرانی زبان بودند- چنانچه از دوبیتیهای شیخ صفیالدین، نیای بزرگ آنها برمیآید - ترکیزه شدند و زبان ترکی را به عنوان زبان مادری خود پذیرفتند"[۲۶]
اصالت کردی
بر اساس گفتهٔ راجر سیوری یکی از پژوهشگران جریانهای دورهٔ صفویه:
براساس نوشتارهای موجود در زمان اکنون، شکی در این نیست که خاندان صفویه به طور قطع دارای ریشهٔ ایرانی است نه ریشهٔ ترکی که گاهی بدان خوانده میشود. این احتمال وجود دارد که اصلیت این خاندان از کردستان ایران آمده باشد که بعدها به آذربایجان کوچ کردهاند. جایی که آنها زبان ترکی آذربایجانی را از ترکزبانان آنجا فراگرفته و سرانجام در سدهٔ یازدهم میلادی در شهر اردبیل جای گزیدهاند.[۲۷]
از ۹۷۰ تا ۱۵۱۰ میلادی، آذربایجان به پناهگاه اصلی و مرکزی برای یکپارچگی صفویان تبدیل گشت، کسانی که از بومیان اردبیل بودند و اصالتاً به یکی از گویشهای محلی زبانهای ایرانی سخن میگفتند.[۲۸]
گزیدهای از نسک صفوه الصفا که نشان دهندهٔ کردتبار بودن نیاکان شیخ صفی الدین است.
کهنترین اثر نوشته دربارهٔ تبارنامه خاندان صفوی و نیز تنها نوشتهای در این باره که به پیش از سال ۱۵۰۱ میلادی باز میگردد کتابی با نام صفوه الصفا میباشد[۲۰] و توسط ابن بزاز اردبیلی نوشته شدهاست، که خود ایشان از مریدان شیخ صدرالدین اردبیلی پسر شیخ صفیالدین اردبیلی بودهاست. بر اساس نوشتهٔ ابن بزاز '«شیخ صفیالدین از نوادگان یک نجیبزاده کرد به نام فیروزشاه زرینکلاه میباشد.»[۲۹] نیاکان پدری خاندان صفوی بر اساس کهنترین ویرایش خطی کتاب صفوه الصفا به شرح زیر است:
شیخ صفیالدین ابوالفتح اسحق بن شیخ امینالدین جبراییل بن قطبالدین بن صالح بن محمدالحافظ بن عوض بن فیروزشاه زرینکلاه.[۲۹]
شاهان صفوی برای هر چه بیشتر مشروعیت بخشیدن به پادشاهیشان در جهان شیعه، خودشان را از تبار محمد پیامبر اسلام برمیشمردند[۲۰] و برای همین نوشتههای ابن بزاز را دستکاری کرده[۳۰] و نشانههای اصالت کردی در خاندان صفوی را تاریک و گنگ ساختند.[۲۰]
به نظر میرسد امروزه میان پژوهشگران و تاریخدانان دودمان صفویه این همرایی وجود دارد که اصالت خاندان صفوی به کردستان باز میگردد[۳۱] که در سدهٔ یازدهم میلادی به آذربایجان کوچ کرده و در اردبیل جای گزیدهاند.[۲۹] از این رو امروزه بیشتر پژوهشگران بر اساس اصالت شیخ صفیالدین اردبیلی، خاندان صفوی را از تبار کردها میدانند و به همین روی، صفویان اصالتاً یک خاندان ایرانیزبان به شمار میرود.[۳۲][۲۰][۲۹][۳۳][۳۴][۳۵][۳۶][۳۷][۳۸][۳۹][۴۰][۴۱][۴۲][۴۳][۴۴] از سویی دیگر شیخ صفیالدین خود یک سنی شافعی بود، آیینی که امروزه بیشتر مردم کرد از آن پیروی میکنند.[۴۵]
تامارا سون در کتاب خلاصه تاریخ اسلام در مورد ریشه صفویان عقیده دارد که صفویان دارای ریشه ترک آذربایجانی هستند[۵۶] این دیدگاه همچنین توسط نیکی کدی در کتاب "زنان در خاورمیانه: گذشته و حال" تاکید شده است.[۵۷]
بر اساس دیدگاه پروفسور ریچارد فرای، یکی از ایرانشناسان برجستهٔ دانشگاه هاروارد در دانشنامهٔ ایرانیکا:[۲۱]
ترکزبانان آذربایجان در اصل از نوادگان مردمان ایرانیزبان گذشته بودهاند، که هنوز هم گونههای چندی از این زبانها در بخش یافت میشوند. کوچ گستردهٔ ترکان آغوز در سدههای ۱۱ و ۱۲ میلادی نه تنها آذربایجان بلکه آناتولی را هم ترکزبان کردهاست. این ترکزبانان آذربایجان بودهاند که پادشاهی صفویه را درست کردهاند.
همچنین چندی دیگر از پژوهشگران نیز بر آذری بودن صفویان پای فشردهاند.[۵۸][۵۹]
شیعیان در ایران همیشه در اقلیت و فشار بودند تا اینکه پس از یورش مغولان و فروپاشی پادشاهی کهن و پرنفوذ عباسی که حکم خلیفه مسلمانان را داشت، جانی تازه گرفتند. پس از یورش مغول، چند فرمانروایی شیعهمذهب مانند سربداران و قرهقویونلوها در ایران بر سر کار آمدند و نفوذ شیعه در ایران بیشتر شد. از سوی دیگر بیشتر اهل سنت ایران بر آیین شافعی و دوستدار اهل بیت بودند.[۴]
دودمان پادشاهی صفویه به وسیله شاه اسماعیل یکم با تکیه بر پیروان طریقت تصوف علوی درست شد. این پیروان که بیشتر از ایلهای آناتولی بودند و بعدها به قزلباشها نامور شدند بر سر باورهای خود سالها به هواداری از آققویونلوها و قراقویونلوها درگیر جنگهای پیاپی با دولت عثمانی بودند. اسماعیل جوان، نوه شیخ جنید، پسر شیخ صفیالدین و نوه اوزونحسن آق قویونلو زیر آموزش بزرگان قزلباش پرورش یافت و رهبر دینی آنان به شمار میآمد.[۴]
هواداران اصلی صفویان، گروههای عشایری ترکمن بودند قزلباش، «سرسرخ»، خوانده میشوند، به دلیل سربند سرخی که گفته میشود آنها از دوران حیدر به کار میبردند. دوازده تَرَک کلاهشان نمایانگر وفاداریشان به حکمران صفوی و دوازده امام شیعه بود. این جنگجویان شبه قبیلهای ترک تبار با وجود نام مشترکشان ادعا نمیکردند تیره مشترکی دارند. هر یک وابستگی دودمانی خود را حفظ کردند و همچنان دودمانهای گوناگون رقیب سرسخت دیگری بودند. مهمترین دودمانهای قزلباش که پشتیبان نهضت صفوی بودند عبارتند از شاملو، استاجلو، تکلو، روملو و ذوالقدر که همگی مهاجر از سوریه و آناتولی بودند. هر دودمان به بخش گوناگونی از ایران مهاجرت کرد و رهبرانشان پس از این که صفویان آن منطقه را فتح کردند به حکومت آن منطقه منصوب شدند. بنابراین استاجلوها در آذربایجان و بخشی در عراق عجم و کرمان اقامت کردند؛ قهرمانلو در شیروان؛ شاملو در خراسان اقامت کردند و تکلو اصفهان، همدان و بخشهایی از عراق عجم را گرفت؛ فارس در دست ذوالقدر بود، افشار کهگیلویه و خوزستان را داشت و بغداد در چنگ ماوشلو قبیلهای کوچکتر و منشعب از آق قویونلو بود. روابط قزلباش با شاه رابطهای اسرارآمیز از نوع مرشد و مریدی صوفیانه بود. آنان نخبگان نظامی این حکومت نوپا بودند و نگهبانی و قورچی شاه را میکردند. آنان که شدیداً به رهبرشان وفادار و به شکست ناپذیری خود مطمئن بودند اغلب خود را درگیر نبردهای بی اسلحه میکردند. آنان همچنین مراسمی چون آدمخواری، مجالس میگساری وحشیانه داشتند. جنید در میان این عشایر عمدتاً ترکمن هوادارنی جمع کرد، برای عملیات نظامی تمرینشان داد، و علیه مردم قفقاز، ارامنه، گرجیها و چرکسها از آنها استفاده کرد. آن تازشها صفویان را با شروانشاهان دچار منازعه کرد، که در جریان آن جنید و پسرش حیدر کشته شدند. جنید که قدرت مادی لازم را برای مقابله با نیرومندترین سلسله آن زمان یعنی آق قویونلو نداشت، با آنان متحد شد و پیوندهایش را با ازدواج با دختر اوزون حسن، فرمانروای مقتدر آنها مستحکمتر کرد.[۶۹]
ساخت و نیرو گرفتن دودمان صفوی نتیجه حدود ۲۰۰ سال تبلیغات فرهنگی صوفیان صفوی بود. اگر به این نکته دقت شود که شاه اسماعیل در زمان تاجگذاری در تبریز تنها ۱۴ سال داشت، ارزش این گذشتهٔ فرهنگی بیشتر نمایان میگردد. پس از یورش مغول و فروپاشی خلافت عباسی در بغداد محور اصلی نمایش یک آیین و گرایش رسمی از اسلام از میان رفت و آیین شیعه جان تازهای گرفت. به این ترتیب از میان رفتن دستگاه خلافت رسمی در کنار عواملی چون نابسامانی ناشی از حمله مغولان و گرایش به درونگرایی مردم و آسانگیری دینی مغولان موجب رونق فراوان گروههای گوناگون از جمله شاخههای گوناگون تصوف شد.[۴]
پیروان شیخ صفیالدین نیز به راستی نمایندهٔ گروه ویژهای از تصوف بر پایهٔ آیین شیعه دوازده امامی بودند (هر چند در مورد اینکه شخص شیخ صفیالدین، شیعه بودهاست، تردیدهایی وجود دارد). باور قزلباشان به این گروه از تصوف تا پیش از پادشاهی شاه عباس یکم مهمترین عامل نیرومندی صفویه بود. قزلباشان تا پیش از جنگ چالدران گونهای نیروی خداگونه برای شاه اسماعیل یکم قایل بودند[۴] که با شکست در جنگ این باور آنها رو به سستی نهاد.
ارزیابی تاریخی
به باور عبدالحسین نوایی، دودمان صفویه توانست از ایران دوباره «ملت-دولت» مستقل، خودمحور، نیرومند و مورد احترام بسازد که مرزهای آن در زمان پادشاهی شاه عباس یکم برابر مرزهای ساسانیان بود. پادشاهی صفوی پیشروی دولت ایران به چم نوین آن بود و در دورهٔ آنان شکل یک فرمانروایی متمرکز ملی و شیعی پایهگذاری شد که تا امروز پابرجاست. شاهان صفوی برای نگهداری استقلال ایران که پس از جنگهای بسیار به دست آمده بود، کوشش خود را صرف انباشتن خزانهٔ خصوصی کردند تا بتوانند هزینههای نظامی را تأمین کنند. برای همین داشتههای آنان در بخشهای گوناگون ایران گسترش یافت و فرمانروایی خانخانی و عشیرهای و دودمانهای محلی از بین رفت و فرمانروایی مرکزی با نیروی روزافزون جای آن را گرفت. چنانکه تاریخ ایران نشان داده که فرمانروایی متمرکز باعث نیرومندی و یکپارچگی کشور میشود و دولت نامتمرکز و فدرالی ناتوانی و آشفتگی ایران را در پی دارد.[۷۰]
رسیدن ایرانیان به مرزهای طبیعی خود، و در بعضی زمانها به ویژه در دورهٔ پادشاهی شاه عباس و نادر به مرزهای دوران ساسانیان، به ایران شکوه و جلال پیشین را باز داد. برای اروپا که به گونهای سخت در معرض خطر دولت عثمانی بود، بسیار گرانبها و ارزشمند شمرده میشد، به گونهای که دوراندیشان مردم در آن دیار، دولت صفوی را مایه نگهداری خویش و نعمتی برای خود میپنداشتند و به همین دلیل با پیامهای دلگرمکنندهٔ خود، پادشاهان ایران را به ادامه نبرد و ستیز با عثمانی تحریض میکردند. پس از عقبنشینی سلطان سلیمان قانونی از آذربایجان و تحمل تلفات سنگین سپاه عثمانی از سرما و برف و نبود آذوقه، فرستادهٔ ونیز در دربار عثمانی به پادشاه خود نوشت: «تا آنجا که عقل سلیم گواهی میدهد این امر جز خواست خدای بزرگ چیز دیگری نیست زیرا میخواهد که جهان مسیحیت را از ورطه نابودی پایانی رهایی بخشد (گفتهای از ترویزیانو سفیر دولت ونیزیا در دربار سلطان عثمانی)[۷۱]» و سفیر دیگری از دولتهای فرنگ که در استانبول به سر میبرد، همین مضمون را بدین گونه بیان کرد که: «میان ما و ورطه هلاک تنها ایران فاصلهاست، اگر ایران مانع نبود عثمانیان به سهولت بر ما دست مییافتند.»[۷۲][۷۳]
برخی میپندارند ساختن دولت صفوی زیانی بزرگ برای جهان اسلام بود، بدین گونه که با رسمی کردن تشیع، و ناتوان ساختن تسنن، یکپارچگی دینی سرزمینهای اسلامی را که تا آن دوران به جای مانده بود، از میان برد و آن سرزمین پهناور و یگانه جغرافیایی را از میان برید و به خطر انداخت. لازم به گفتن است، پیش از این در سدههای چهارم تا ششم هجری، دولت اسماعیلی فاطمیان در مصر فرمانروایی در برابر خلافت عباسی درست کرده بود و تا زمانی که هر دو دولت نیرومند بودند، هیچ سختی در مبارزه با صلیبیان نداشتند. بنابراین به طور قطع این نخستین بار نبود، که یک فرمانروایی رسمی شیعی درست میشد. دوم، نیروی دولت عثمانی و گسترش پیاپی آن بدون پشتوانه فرهنگی و اجتماعی لازم انجام میشد. به گونهای که علیرغم چند سده چیرگی بر یونان، بالکان و چند کشور دیگر اروپایی تنها چندی از مردم آن بخشها مسلمان شدند و هر چند این گفته درست است که عثمانی بر اثر مناقشههای فراوان با صفویان همواره از مرزهای شرقی خود بیمناک بود و ناگزیر بخش بزرگی از نیروی نظامی خویش را در آن بخش صرف میکرد و از پیشرفت و تمرکز نیرو در جبهههای اروپا باز میماند، اما شکستهای بزرگ عثمانی در اروپا پس از محاصره وین در سال ۱۰۶۲خ.۱۶۸۳ میلادی و همزمان با ناتوانی و نابودی دولت صفوی رخ میدهد. عامل اصلی شکست عثمانیان، نه پیدایش دو فرمانروایی شیعه و سنی، بلکه برتری ابزارهای نظامی اروپاییان در سدهٔ هجدهم و ناتوانی ساختارها و بنیانهای اقتصادی و اجتماعی عثمانی نسبت به کشورهای اروپاست.[۷۴]
زمانی که صفویان به قدرت رسیدند، مردم ایران بیش تر اهل تسنن بودند. شیعیان بیش تر در شهرهای مشهد، سبزوار، قم، کاشان و مناطق شمالی ایران ساکن بودند. با به قدرت رسیدن شاه اسماعیل و اعلام رسمیت تشیع، بیش تر مردم ایران به این مذهب شیعه روی آوردند و تسنن، بیش تر به مناطق مرزی تبدیل شد. از دلایل رسمی کردن مذهب تشیع به وسیله صفویان، ایجاد وحدت و یگانگی میان مردم، مشخص کردن ایران از دیگر کشورهای اسلامی و تامین استقلال کشور بود.[۷۵]
در دوره صفوی کتابها و رسالههای متعددی به زبان فارسی ساده نوشته شد. با این اقدام، درک اصول دین و مسائل شرعی، از انحصار عربی دانان خارج شد و بسیاری از گروههای متوسط و پایین جامعه که سواد خواندن و نوشتن فارسی را داشتند هم، توانستند از این اطلاعات استفاده کنند.[۷۶]
در عصر صفوی پادشاهان به ساخت و تعمیر مسجد، مدرسه و بناهای مذهبی توجه داشتند. پادشاهان صفوی در شهرهایی مشهد و قم نیز بناهایی احداث کردند. در آن زمان بزرگان و ثروتمندان هم، مسجد و مدرسههای زیادی ساختند.[۷۷]
سوگواری برای شهدای شیعه که در زمان حکومت صفویه، رونق بسیار یافت. روضه خوانی و مداحی در ایام محرم معمول شد. دیگر فعالیتهای مذهبی رایج عبارت بودند از: شبیه خوانی، راه افتادن هیات (دسته) با علم و کتل در معبرها، تکیهها و مسجدها، جشن گرفتن روزهای ولادت ائمه و عزاداری در ایام شهادت آنان. شاعران نیز، تحت تاثیر این جو مذهبی، موضوع اشعار خود را تغییر دادند و به ستایش و مدح ائمه و سرودن مرثیه برای آنان پرداختند. از جمله شعرهای معروف در این زمینه میتوان به اشعار محتشم کاشانی در این زمینه معروف است.[۷۸]
صفویان مردم را برای زیارت کردن تشویق میکردند. در این دوره، به دلیل جنگهای دائمی با عثمانیان، به جای زیارت اماکن متبرکهای که در عراق قرار داشت، زیارت مشهد و قم رواج یافت. در آن زمان شاه عباس اول، برای زیارت مرقد امام هشتم (ع)، مسیر اصفهان تا مشهد را پیاده طی کرد.[۷۹]
از دید تاریخ ایران کنونی، دولت صفوی دارای دو ارزش اساسی و حیاتی است: نخست، ساخت ملتی یگانه با مسئولیتی یگانه در برابر مهاجمان و دشمنان، و نیز در برابر گردنکشان و شورشیان بر فرمانروایی مرکزی؛ دوم، ساخت ملتی دارای آیینی ویژه که بدان شناخته شده و برای نگاهبانی از همان آیین، دشواریهای بزرگ را در برابر یورشهای دو دولت نیرومند خاوری و باختری تحمل نمودهاست. در این مورد، آیین رسمی شیعه دوازده امامی، همان کاری را انجام داد که اکنون جهانبینیهای سیاسی در ساخت فرمانرواییها میکنند.
به هر روی با ساخت دولت صفوی، گذشته دیربازی از گسیختگی پیوندهای ملی ایرانیان به دست فراموشی سپرده شد و بار دیگر به گفتهٔ براون، از ملت ایران «ملتی قائم بالذات، متحد، توانا و واجب الاحترام ساخت و ثغور آن را در ایام سلطنت شاه عباس یکم به حدود امپراتوری ساسانیان رسانید».[۸۰]
رشته راستین و اساسی این پیوند ملی، آیین تشیع بود، و گرنه با وضعی که در آن روزگار پیش آمده بود، هیچ چیز دیگری نمیتوانست چنین تأثیری در بازگرداندن آن پیوند و همبستگی داشته باشد، چنانکه اهل سنتایران که در دورهٔ شاه اسماعیل یکم و شاه تهماسب یکم زیر فشارهای سختی بودند، به جای ماندن دولت عثمانی و پیوستن ایران را به خاک آن دولت آرزو میکردند. دستههایی از کردان سنی مذهب که گرایشی به فرمانبری از یک پادشاه شیعی مذهب نداشتند، بیهیچگونه مقاومتی و مخالفتی در قلمرو عثمانی به جای ماندند؛ و دست به دست گشتن برخی از سرزمینهای کردنشین میان دو دولت عثمانی و صفوی تأثیری در مذهب آنها نداشت.
البته از سوی دیگر بر ملیت ایرانی نیز پایفشاری میشد. همه مردم جایگرفته در ایران خود را هموندی (عضوی) از این کشور و ایرانی میدانستند و مردم ترک و تاجیک (نامی که در آن زمان به ایرانیان غیر ترک داده شده بود)، دوستدار پادشاهی صفویان بودند و حتی امروزه نیز مردم ایران با دوستداری از این خاندان یاد میکنند. شاه اسماعیل یکم با پایفشاری بر اهمیت ملیگرایی، پستهای دولتی را میان مردم گوناگون بخش کرده بود و با ترویج شاهنامهخوانی، دوستی به ملیت ایرانی را میان ایرانیان گسترش داده بود. چنانکه که در بیشتر ایلهای آن زمان، شعرهای حماسی شاهنامه خوانده میشد و مردم ایلهای ترک قزلباش نیز شعرهای شاهنامه را از بر داشتند. حتی شاه اسماعیل نام فرزندان خود را از نامهای ایرانی و شاهنامه برگزیده بود، مانند: تهماسب، سام، القاس، فرنگیس و....[۸۱]
ساختار حکومتی
نشان پادشاهی صفوی.
میدان نقش جهان، میدان مشهور ساخته شده به وسیله صفویان که نماد سیاسی مذهبی داشت.
سازمان حکومتی صفویان در آغاز آمیختاری از ساختار ردهبندی صوفیان و ساختار سنتی پادشاهی در ایران بود. به این روی که در بالای هرم نیرو شاه جای داشت که هم آدم نخست فرمانروایی و هم مرشد کامل بود و پس از او وکیل یا وکیل نفس نفیس همایون بود. وکیل دارای نقش وزیر اعظم (رییس دیوانسالاری) بود و هم میانجی بین مرشد کامل و صوفیان. در ساختار نظامی ایلهای قزلباش نیز ردهبندی ایلی صوفیانه وجود داشت. اما دیوانسالاری فرمانروایی بر اساس ساختارهای کهن ایرانی کار میکرد چرا که قزلباشان از آغاز در کارهای دیوانی نقش چندانی نداشتند. نقش شاه به عنوان مرشد پس از جنگ چالدران سست شد و این کار در زمان شاه تهماسب یکم و شاه محمد خدابنده و شاه عباس ادامه یافت، به آرامی نقش باورهای صوفیان در ساختار فرمانروایی کاهش یافت به گونهای که ردهٔ وکالت به کلی از میان رفت و بسیاری از اختیارهای مقامهای صوفی به مقامهای دیوانی داده شد. کارهای عامدانه و هوشمندانه شاه تهماسب یکم و شاه عباس یکم در کاهش باورهای صوفیانه، برای کنترل کردن خودسریهای سران قزلباش در این روند نقش بسیاری داشت. در زمان شاه عباس یکم بینندهٔ ساخت سازمان فرمانروایی تازهای هستیم که بر اساس الگوی دیوانسالاری کهن ایرانی درست شد و تا پایان پادشاهی قاجارها تقریباً پایدار ماند.[۸۲][۴] در این ساختار فرمانروایی، شاه در نوک هرم نیرو جای دارد. فرمانهای او قانون شمرده میشود و کسی حق مخالفت با او را ندارد.وزیر اعظم بالاترین مقام اجرایی پس از شاه است و ریاست سازمان دیوانی را بر دوش دارد. وی میانجی دولتیان و شاه است. گزارشهایی که از دیوانها و سازمانها برای شاه فرستاده میشوند، نخست توسط وی خوانده میشود و در صورت خواست وی به آگاهی شاه میرسد.پس از شاه عباس یکم، از جمله کارهای مهمی که وزیر اعظم برای شاهان صفوی انجام می دادند، جلوگیری از رسیدن خبرها و گزارشهای ناراحتکننده به شاه بود. خانهٔ وزیر اعظم به طور معمول نزدیک کاخ شاه بود تا در صورت نیاز به گرفتن دیدگاه شاه در رایگیری به تندی بتواند به شاه برسد.[۸۲]
زبان رسمی صفویان
زبان رسمی دولت صفوی، زبان فارسی بود.[۸۳]شاه عباس یکم در زمان خود زبان فارسی را در سراسر ایران به عنوان زبان میانجی تثبیت کرد.[۸۴] صفویان، زبان فارسی را برای اداره بهتر ایران به عنوان زبان نخست کشور ایران برگزیدند و کارهای پادشاهان صفوی همچنین باعث تثبیت و تقویت بیشتر زبان فارسی در خاور اسلامی شد.[۸۵] همچنین تمام نسکهای تاریخی در دورهٔ صفوی به زبان فارسی نگاشته شدهاست.[۸۶] با وجود رسمی بودن زبان فارسی، درباریان صفویه همچون دیگر مردم ایران در دربار از زبان محلی خود (ترکی آذربایجانی) بهره میبردند. همچنین شاهعباس خود شعرهای زیبایی به ترکی سرودهاست.[۸۷]ژان شاردن جهانگرد فرانسوی هم که زمان یازده سال (۷۰-۱۶۶۴ و ۷۷-۱۶۷۱) در ایران بوده، مینویسد: ترکی زبان دربار و لشکریان است، زنان و مردان منحصراً به ترکی آذربایجانی سخن میگویند، به ویژه خانوادههای اشرافی. شوند این کار آن است که خاندان صفوی از سزرمینهای ترکزبان و جاهایی که زبان مادریشان ترکی است، برخاستهاند..[۸۸] همزمان با دوره صفویه زبان فارسی در اوج گستردگی خود قرار داشت. فارسی، زبان رسمی گورکانیان هند (همسایه خاوری ایران) بود و شاعران پارسیگوی بزرگی از آن برخاستند. در باختر ایران (آسیای صغیر) که زیر فرمان امپراتوری سنیمذهب عثمانی و رقیب راستین صفویان جای داشت نیز مورد بهره بود. بیشتر سخنوران ترک بدان آشنا بوده و غزل و شعرهای کوتاه فارسی میسرودند.[۸۹]
سازمان قضایی به دو بخش عرفی و شرعی بخش میشد. بخش عرفی دربرگیرندهٔ رسیدگی به کارهایی مانند کشتن و زد و خورد و تجاوز (کارهایی که وابسته به نگهداری نظم و امنیت و سازمان سیاسی بود) میشد و بخش شرعی دربرگیرندهٔ رسیدگی به دعاوی حقوقی و شرعی بود. ریاست بخش رسیدگی به دعاوی عرفی با مقام دیوان بیگی است و مسوولین رسیدگی به این دعاوی در شهرها نیز داروغهها هستند. ریاست نظام قضایی شرعی نیز بر عهده صدر است. صدر بالاترین مقام دینی در دولت را داراست و خود از میان علمای نامور شیعه گزینش میشود. قاضیهای شرع از میان علمای شیعه (ملاها) گزینش شده و توسط صدر گماشته میشوند. از کارهای دیگر صدر، برداشت و گماشت شیخ الاسلامها در شهرها و رسیدگی به کارهای موقوفات در همهٔ کشور است.[۸۲]
قاضیهای گماشته از سوی صدر یا قاضیهای شرع، متصدیان ثبت رسمی اسناد هم شمرده میشوند و اسناد داد و ستد و خرید و فروش و دارایی مردم تنها با ممهور شدن به مهر آنها رسمیت مییابند. عدم وجود مرز دقیق میان کارهای شرعی و عرفی هر از گاهی موجب ناکارآمدیهایی در سازمان قضایی میشد و این مشکل تا زمان به شاهی رسیدن رضاخان همواره در ایران وجود داشت. از سختیهای دیگر این سازمان قضایی این بود که هر شخصی میتوانست در صورت نیاز به هر کدام از قاضیها (گاه بیش از یک قاضی) که دلخواه او بود، مراجعه نماید.[۸۲]
کشور ایران از زمان شاه عباس یکم به پنج سرزمین، یخش شده بود و هر کدام از آن سرزمینها را نیز به بخشهای کوچکتر (تا ۲۵ سرزمین بخش کرده بودند). خان بالاترین مقامی بود که از طرف شاه برای اداره یک سرزمین گماشته میشد و تنها زیر نظر شاه انجام کار کرده و تنها به او پاسخگو بود. سرزمین زیر فرمان یک خان، خود به چند بخش تقسیم میشد که اداره آنها را افرادی که دارای سمت سلطان بودند، به دوش داشتند. سلطانها به راستی والیان درجه دوم بودند. مقام پسین در میان والیان پس از سلطان بیگلربیگی نام داشت. خانها و سلطانها در بخش زیر فرمان خود مانند یک شاه کوچک فرمانروایی میکردند. خانها، بخش اصلی درآمد سرزمین خود را برای کارهای درونی اداری و شخصی خود و نیز تعهد پرداخت مواجب سربازانی که از مرکز به آنها محول شده بود، مصرف میکردند و اندازهٔ نسبتاً کمی را برای دربار میفرستادند. آنها در برابر تهدیدهای بیگانه متعهد به نگاهبانی سرزمین زیر فرمان خود بودند. بیشتر قریب به اتفاق خانها و سلطانها، سران قزلباش بودند و با ایل خود در سرزمین زیر فرمان زندگی میکردند.[۸۲]
در این میان برخی از بخشهای کشور بودند که فرمانروای آنها از خودمختاری خان یا سلطان برخوردار نبود و به راستی وکیل یا نمایندهای از طرف شاه آنها را اداره میکرد که آنها را وزیر مینامیدند. همهٔ درآمد این بخشها برای دربار فرستاده میشد و بودجه مصرفی این بخشها را دربار تعیین و تامین میکرد. این بخشها را اراضی خاصه مینامیدند. در آغاز پادشاهای صفویان بخشهای خاصه محدود به استانهای نزدیک به تختگاه بود اما از زمان شاه عباس یکم به این بخشها افزوده شد. زیرا از یک سو درآمد مستقل شاه را افزایش میداد و از سوی دیگر از افزایش نیروی فرماندههان قزلباش در برابر شاه جلوگیری میشد. اما در برابر، فرمانروایان بخشهای خاصه از توانایی نظامی و مدیریتی و انگیزه بسیار کمتری نسبت به خانها و سلطانها برای اداره برخوردار بودند و در برابر تهدیدهای بیگانه بسیار سستی میکردند.[۸۲]
از زمان شاه صفی به بعد بخشهای خاصه به تندی گسترش یافتند و یکی از علتهای ناتوانی نیروی نظامی صفویان را همین کار میدانند. در برابر گاهی یک بخش دچار تهدید بیگانه میشد و شاه برای افزایش توان برابری یک خان قزلباش را برآن بخش میگمارد. تا پایان پادشاهی شاه عباس یکم هیچکدام از استانهای مرزی به گونهٔ خاصه اداره نمیشد. در زمان شاه صفی ایالت فارس به گونهٔ خاصه در آمد زیرا تهدیدی نظامی برای آنجا گمان نمیشد.[۴]
بالاترین مقام اجرایی در شهر خان یا سلطان یا وزیر آن بخش شمرده میشد (چه در آن شهر جایگیر باشد چه نباشد). پس از خان یا سلطان یا وزیر، داروغه شهر جای داشت. ادارهکننده اصلی شهر، به راستی داروغه بود. داروغه کار نگهداری امنیت و نظم شهر و همچنین کار رسیدگی به دعاوی وابسته به زد و خورد و کشت را به دوش داشت. عسس، کوتوال، کلانتر و محتسب همه زیر فرمان داروغه کار میکردند. عسس فرماندهی نگهبانان شب را به دوش داشت. کوتوال مسئول نگاهبانی و نگهداری از استحکامات بود و در شهرهایی که داروغه نداشت، عسس کار داروغه را نیز دارا بود.[۸۲]کلانتر میانجی بین داروغه و مقامهای بالاتر و مردم عادی بود. در شهرهای بزرگ هر محله برای خود دارای کلانتر بود. کلانتر کار نگاهبانی از حقوق مردم در برابر دولتیان و بخشبندی کارهای سخت (گفتهشده از سوی مقامها) به گونهٔ برابر بین مردم و گرفتن مالیاتها از مردم را بر دوش داشت. در روستاها کدخداها کارهای کلانترها را انجام میدادند. محتسب بر درستی اندازهها و اوزان در شهر نظارت میکرد و نرخ کالاهای اساسی را نیز در شهر تعیین و اعلام میکرد.[۸۲]
ساختار سپاهی و لشکری
نیروهای سپاه ایران در آغاز به پادشاهی رسیدن شاه اسماعیل یکم تا زمان پادشاهی شاه عباس یکم، درستشده از ایلهای قزلباش بود. قزلباشان به گونهٔ سواره میجنگیدند و سواران آنها را قورچی مینامیدند. قورچیها مسلح به شمشیرهای هلالی شکل (مناسب برای نبرد سواره)، کمان و تفنگ بودند. از زمان شاه عباس یکم به بعد نیروهای پیاده مسلح به تفنگ از مردم تاجیک (غیر قزلباش) و نیز سپاه غلامان خاصه (درستشده از گرجیها، چرکسها و ارمنیها) ساخته شد. توپخانه نیز معمولاً در دورهگیری (محاصره) شهرها از زمان شاه تهماسب یکم به کار گرفته میشد اما به شوند (دلیل) گونهٔ تاکتیکهای جنگی ایرانیان که بر اساس تحرک زیاد در میدان جنگ بود، در جنگهای مستقیم نقش زیادی نداشت. بالاترین مقام نظامی از زمان شاه عباس یکم به بعد سپهسالار ایران بود. این سمت در ابتدا دایمی بود ولی از زمان شاه صفی در زمان جنگ تعیین میشد. مقامهای اصلی سپاه ایران در زمان شاه سلیمان (گفته از سفرنامه کمپفر) به شرح زیرند:[۸۲]
کلاه خود متعلق به دوره صفوی
قورچی باشی: فرمانده قورچیان (سواران قزلباش) و بالاترین مقام پس از سپهسالار. قورچیها در زمان شاه سلیمان حدود ۱۰ تا ۱۲ هزار نفر تخمین زده میشوند و سالانه ۱۰ تا ۱۲ تومان مزد میگرفتند.[۸۲]
قوللر آقاسی: فرمانده سپاه غلامان. سپاه غلامان از گرجیان، چرکسها، ارمنیان و دیگر غیر ایرانیان ساخته میشد که به گونهٔ سواره میجنگیدند. شمار آنها حدود ۱۵ تا ۱۸ هزار نفر تخمین زده میشد و سالانه کمی کمتر از ۱۰ تومان مزد میگرفتند.[۸۲]
تفنگچیلر آقاسی: فرمانده سپاه تفنگچیان پیاده بود. این تفنگچیان تاجیک (ایرانی غیرترک) بودند و پیاده میجنگیدند. به این گونه از اسب تنها برای نقل و انتقال پیش از درگیری استفاده میکردند اما در هنگام جنگ و در نزدیکی دشمن از اسب پیاده شده و میجنگیدند. سلاح آنها نیز تفنگ و شمشیر بودهاست. شمار آنها نزدیک به ۵۰ هزار تخمین زده میشود. مزد سالانه تفنگچیها کمی کمتر از غلامان بود. تفنگچیان مازندرانی از دیگر تفتگچیان نامدارتر بودهاند.[۸۲]
توپچی باشی: فرمانده توپخانه ایران که در میان مقامهای گفته شده پایینترین اهمیت را داشت.
به جز نیروهای نظامی گفته شده گروهی ساخته از ۲۰۰۰ سرباز مجهز پیاده نامور به جزایری وجود داشتند که مزد آنها را شاه پرداخت میکرد و کار نگهبانی از دربار را به دوش داشتند. آنها زیر فرماندهی ایشیک آقاسی باشی بودند.[۸۲]
یگانهای درونی در سپاه را افسرانی دارای عنوانهای زیر اداره مینمودند. این عنوانها همگی از واژههای ترکی درست شدهاند:[۸۲]
یوز باشی (فرمانده ۱۰۰ سرباز) دارای مزد سالانه ۳۰ تومان
اون باشی (فرمانده ۱۰ سرباز) دارای مزد سالانه ۱۵ تومان
(البته همانگونه که امروزه نیز رایج است گاه تعداد سربازان زیر فرماندهی این صاحبمنصبان کمتر یا بیشتر از میزان نامی آن بود) مزد سربازان به صورت حواله پرداخت میشد. این حوالهها برای والیان بخشهای گوناگون کشور صادر میشد و سربازان معمولاً به دلیل عدم امکان سفر به آن بخشها آنها را به دلالان میفروختند. تامین خوراک در هنگام جنگها به دوش خود سربازان بود، به همین شوند (دلیل) در هنگام جنگها پیشهوران در پی سپاه روان میشدند و کالاهای مورد نیاز را به آنها میفروختند.[۸۲]
جدا از این نسکها، منشات و سفرنامههای بسیاری (بهویژه از اروپاییان) باشنده (موجود) است که در شناخت تاریخ صفویان بسیار بهرهمند است.[۹۰]
ولایتهای ایران در دورهٔ صفوی
در کتاب مهم تذکرةالملوک دربارهٔ ولایتهای ایران در دورهٔ صفویان این چنین آمدهاست:
... والی در ممالک ایران چهار است که اسامی هر یک موافق اعتبار و شرف و ترتیب نوشته میشود: اول والی عربستان[۹۱] که به اعتبار سیادت و شجاعت و زیادتی ایل و عشیرت از والیهای دیگر بزرگتر و عظیمالشأنتر است. و بعد از آن والی لرستان فیلی است که به اعتبار اسلام، اعز از والی گرجستان است و ولات گرجستانات متعلقه به ایران، گرجستان کارتیل و کاخت و تفلیس است.[۹۲] و بعد از مرتبهٔ والی گرجستان، والی اردلان است که سنندج محل سکنای ایشان میباشد و بعد از او حاکم بختیاری و در قدیمالایام کمال اعزاز و احترام داشتهاند.